یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۸

u eshqe mani lamasab

دیروز تنهایی سوار مترو شدم بله من تا یک هفته پیش همیشه تنها سوار مترو میشدم اما از وقتی اون پیداش شده عادت کردم به بودنش عادت کردم به اینکه بر میگردم پشت سرم باشه جاهای شلوغ دورمو طوری احاطه کنه که راحت باشم

به خودشم گفتم که دیروز که نبود انگار یه چیزی رو گم کردم گفت بد عادت شدم

تمام سعیمو کردم که آروم باشم که بهش فکر نکنم نشستم کتاب خوندم اونم چه کتابی سال بلوا
خوب بود تنها موردش این بود که باعث شد بیشتر بهش فکر کنم

دارم مقاومت نشون میدم از وقتی بیدار شدم ا س ا م ا س نزدم میخوام امروز تا خودش پیداش نشده من پیدام نشه

الان اگه دوستم بود کلی دعوام میکرد که خرم و دارم وابسته اش میشم و به خودم آسیب میرسونم و هیچ وقت درست نمیشم و بازم رفتم دویدم دنبال زندگی و هر چی سرم بیاد حقمه و .....

خب چیکار کنم من ذاتم اینطوریه هزار بار هم که بشه من باز دل میبندم باز وابسته میشم
باز پی عشق میگردم
بلاخره که یه روزی یه جایی پیداش میکنم

دیشب گفت چرا توی فاز غمم
من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۸

گردش علمی

دیروز بعد از اون گردش حسابی با یه واقعیت روبرو شدم
از من کوچیکتره
رفتارش اصلا اینو نشون نمیده حتی قیافه اش هم اینو نشون نمیده
اعتقاد مذهبیش بیشتر از اونی هست که فکر میکردم
دلیل اینکه سیگار نمیکشه . م ش رو ب نمیخوره هم همینه

از لحظه ای که فهمیدم دارم بهش فکر میکنم
نمی خوام ولش کنم

به خودش که نگفتم اما اون بیشتر انتظاراتی رو که من از یه دوست دارم داره
شیطون و شلوغه
اهل ریسک کردنه و بی پرواست
نترسه
راحته
قویه
صورت قشنگی داره
پا به پام میاد
مواظبمه
حمایتم میکنه
ناراحتیمو زود متوجه میشه
باهاش جاهای جدید رو تجربه میکنم
حرف های جدید کار های جدید

نگرانم بهش وابسته بشم اما اون نخواد ادامه بده
دیروز یه بلایی سرش آوردم خیلی اذیت شد خودمم گریه ام گرفت
البته همش هم چیز های خوب نیست
اذیتم هم میکنه مخصوصا بد قولی هاش و دیر کردنش
ظاهرا قراره ما دو روز همدیگرو نبینیم امروز اون کار داره فردا من

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۸

شازده دوست داشتنی چغر

نمی دونم چی بگم ازش خوشم اومده باهاش راحتم (کلا به این نتیجه رسیدم من با همه دنیا راحتم خودم نمیدونستم)
فقط کاشکی انقدر بد قول نبود این بد قولی اذیتم میکنه هر چند در نهایت کوتاه میام و بازم منتظرش میمونم (احساس حماقت مکنم از منتظرش موندن)
اگه به قول خودش اذیتش نکنم شوخ و شلوغه خیلی شیطونه
وقتی اذیتش میکنم سکوت میکنه اعصاب روان آدمو بهم میریزه از اون سکوت های وحشتناک
پا به پام با همه خستگیش میاد
حسود و غیرتیه اعتقادات مذهبی داره قول دادیم در باره دین و مذهب و اینها حرف نزنیم اما من یه سوال که پرسیدم توضیح جامع و کاملی برام داد اطلاعاتش زیاد
همش بهم میگه اینور اونورو نگاه نکن منو نگاه کن
خب من عادت ندارم من میدان دیدم زیاده همه جارو حواسم بهش هست بی هیچ منظوری
بهم گفته تنها در صورتی میزاره میره که پای یکی دیگه در میون باشه
از قیافشم خوشم میاد بامزه است دوست داشتنیه مخصوصا خنده اش دست هاش رو دوست دارم حس خوبی بهم میده دیدن دست هاش دست های سفید و تمیزی داره با یکم مو دست قشنگیه (دست آدم ها برام خیلی مهمه )
به ابرو هاش دست نزده این حسن بزرگیه من از پسر هایی که ابرو ور میدارن خوشم نمیاد
یه خال کوچولو بامزه داره روی گو نه اش
وقتی کنارمه به هیچی فکر نمیکنم بی پروا میشم میدونم هوامو داره بدون اینکه نشون بده هوامو داره ازش زیاد سوال نمیکنم احساس میکنم شاید نخواد جوا بده
معمولا سر اینکه کجا بریم زیاد بحث میکنیم حتی اینکه از کدوم خیابون بریم
دوست ندارم از دستش بدم احساس میکنم میشه یه دوستیه پایدار باهاش داشت آدمش هست اونم بی پرواس اهل خطر کردن و دیوونه بازیه

به چیزهایی توجه داره که دیگران نداشتن
سوالی میکنه که کسی ازم نپرسیده و میمونم چی جواب بدم یک دفعه بی مقدمه

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸

قدم میزنیم .ورود آقای چغر گرامی باد

1- من اگه یه کاره ای تو کشور بودم به خانم ها ماهی 4 روز مرخصی موارد خاص میدادم
این چه وضعیه که کار نمیتونی کنی از جات بلند بشی اما بیای سر کار و همه عالم و آدم بفهمن چته
2- دیروز بی هیچ قصد غرضی صرفا قدم میزدیم یه هم پا پیدا کردیم بدک نیست
3-حرکت انتحاری دیروز صبحمان و نوشتن نامه هنوز جواب نداده و معلوم نیست آخر عاقبتش
4-یعنی چی خب بچه دار شده که شده چرا نمیاد حقوق مارو بدن (پ ن.همون روز ظهر دادن)
5-به یک کیف زرشکی کوچیک نیازمندیم همه جا رو گشتم اونی که میخوام پیدا نکردم هنوز
6- زدم به سیم آخر دوستم بفهمه دارم چه غلطی میکنم کلی داد و بیداد سرم راه میندازه خب تنهام و حوصله ام هم سر رفته و یه دوست تازه میخوام مگه جرمه ؟
7-یکم مذهبیه به جهنم زنش که نمیخوام بشم و چغره never mind تا چه پیش آید
8- همیشه اوایلش سخته یه چندبار که بگذره راحت میشه دیگه استرس نداری
9- خدا شکرت خیالم راحت شد

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۸

دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم بیا و رحم کن و بیش از این نیازارم

زدم به سیم آخر دارم دیوونه میشم از اون روز دوشنبه
باید تکلیفم رو بدونم اگه کسی توی زندگیش هست بگه اگرم نیست پس من چیم براش بیخود هم نگه خواهرشم خواهرشم نمیخوام خواهرش باشم
اصلانم من عجولم و کم طاقت
مرگه بار شیونم یه بار
سه روزه خواب ندارم
دیشب تا خود صبح گریه کردم خوابشو دیدم پریروز
دل صنوبریم همچو بید لرزان است

حافظم میگه صبور باش تا کی ؟

چو بودی ار دل آن ماه ;مهربان بودی ؟
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی؟
به رخ ; چو مهر فلک بی نظیر آفاق بودی!
به دل ; دریغ یک ذره مهربان بودی ؟
ز پرده کاش برون امدی چو قطره اشک
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی !

گفتم اسرار غمت هرچه شود گو می باش
صبر از این بیش ندارم چه کنم ؟تا کی و چند ؟

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

با اعصاب و روان من بازی نکن یا چگونه امتحان دیکته بدهیم

دیروز تمام مدتی که اونجا بودی سرت یا با ورقه های مسخره امتحان امروزت گرم بود یا با گوشی موبایلت و اس ام اس زدن

عزیزم احساسم اشتباه نمیکنه اونی که دیروز باهاش اس ام اس بازی میکردی یه خانم بود
وگرنه دلیلی نداشت تو به دوست مردت زنگ بزنی و بهش بگی گوشیت شارژش تموم شده و تا عصر اینجا هستی و امکان شارز کردن نداری و از گوشی مادرت تماس میگیری

خب منکه جنس خودمو میشناسم میدونم گفتن این موارد فقط وقتی اتفاق می افته که طرف مقابلت یه خانم باشه با حساسیت های خاص خودش

حتی سر میز غذا هم دست بردار نبودی و تمام فکر و حواست پی گوشیت بود و یواشکی از زیر میز نگاش میکردی

وای خدای من حتی موقع حکم کردن هم دست برنداشتی متنفرم از این کار
تو که میدونی بهت گفته بودم بدم میاد کسی که باهاش صحبت میکنم کنارش نشسته ام با گوشیش ور بره
چه دلم خوشه تو دیگه کجا حرف های من یادت میاد اونی که نمیشناسمش همه حواس تورو مال خود کرده
دلم میخواست سرت داد بزنم با مشت بزنمت سیاه و کبودت کنم
ندیدی چقدر داغون شدم ندیدی بی رمق بودم ندیدی دنیام زیر و رو شد ندیدی خشکم زد وقتی تو فکر میکردی من خوابم و توی اتاق بغلی داشتی با موبایلت حرف میزدی و توضیح میدادی

من باور نمیکنم که دیروز تو فقط داشتی با یکی از همکار های مردت یا یه دوست آقا اینطوری رفتار میکردی
اصلا فهمیدی که چطور منتظرت بودم فهمیدی صبح پیش از اینکه اطلاع بدی داری میای من میدونستم میای فهمیدی خوابت رو دیده بودم کنار خودم نه تو هیچی نفهمیدی

دلم میخواد بدونم کیه چیه از کجا اومده چه مدته باهم هستین چی شد که اصلا اومد آخه تو میگفتی این اتفاق باید خودش بیاد
سطح رابطه اتون تا کجاست چه شکلیه چطوری صدات میکنه ............

*خدایا چه زود اتفاق افتاد گفته بودم روزی که این اتفاق بی افته میمیرم دیروز جلوی چشماش مردم و زنده شدم جون دادم ذره ذره طعم تلخ اون چیزی رو که ازش فرار میکردم چشیدم

**چه اصراری هم داشتی که آمار دقیق همکار های خانمت رو بهم بدی 6 نفر
لابد یکی از همون ها باید باشه

*** نمیتونم تمرکز کنم کلی هم کار رو سرم ریخته
****امتحانت چی شد میمیرم وقتی فکرشو میکنم بعد از امتحانت بهش زنگ میزنی و از شاهکار امروزت و تقلب هایی که کردی با افتخارر براش صحبت میکنی تصورش هم کشندس برام

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۸

هیشکی منو دوست نداره

در نهایت من باید فقط واسه خودم کادو بخرم جای شکرش باقیه دیروز خواهر جانمان مارو سور پریز کرد و در یک حرکت انتحاری برامون بی دلیل عطر خرید بازم معرفت این

*پسرم ببینم امروز چطور خودتو نشون میدی

** اگر روزی واقعا اون اتفاق بی افته من چه جوابی بهت بدم ؟

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

کارمندانه

1- این کارمندان گرامی سال های گذشته که ریدر و فی ث ب و ک و این قبیل چیزها نبود از صبح تا عصر چطوری کار میکردن طفلکی ها ؟؟؟؟
2- کارهای انجام شده سمت راست
کارهای انجام نشده در دست کار سمت چپ
چرا مال بقیه برعکسه ؟
3-تحولات خوبی داره می افته منم جزءش هستم
4- من حقوقمو زودی میخوام خرج دارم خب

سه‌شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۸

18 بهمن در آغوش تو

نمیشه گفت آغ و ش های زیادی اما از بین آغ و ش هایی که تا حالا من تجربه کردم تو از همه آروم تر و آرامش بخش تر بودی دلم میخواست تا آخر دنیا همون طور ب غ ل ت بشینم و تو دستت رو دورم حلقه کنی و آروم شونم رو نوازش کنی

انتظار این حجم از علاقه رو از طرف تو نداشتم غافلگیر شدم حسابی
با اینکه حال خوبی نداشتم اما ع ش ق رو میفهمیدم کاشکی این اتفاق توی یه روز بهتر افتاده بود یه روز که من سر حا ل بودم و مجذوب و آماده ع ش ق
نه روزی که دنیام ویران شده بود و خودم کتک خورده و پریشون هاج و واج مونده
عزیز تر از جانم چرا (میخواستم بپرسم چرا اون موقع که من میخواستمت تو ازم فرار کردی چرا گذاشتی من بازم به خطا برم )یاده حرف خودت افتادم که گفتی بعضی راه های به ظاهر اشتباه رو باید طی کرد تا به اون مقصد مورد نظر رسید

تصمیم گرفته ام جز تو ک س ی را نخواهم بزار هر چقدر میخواد طول بکشه اون آرامشی که با تو تجربه کردم هیچ جا دوباره پیدا نمیکنم بی خود نگردم خودمو خسته و دلشکسته کنم
حق با توست من عجولم برای داشتن تو عجله دارم تورو همین حالا میخواهم زود زود

ببین عزیز جونم اون روز هر چی گفتی چون حالم خوب نبود هیچی نگفتم اما دلم میخواد دهنت رو خرد کنم وقتی میگی خواهر یا برادر
منو گول نزن این فقط یه پوشش است برای تو من ج ن س ع ش ق یه مرد رو خوب بلدم ع ش ق یک مرد به یک زن
همین طور جنس ع ش ق یک برادر به یک خواهر
مال تو اولی بود خودتو به اون راه نزن تو عاشقی عمیق و گرم و حتی گاهی پور شور اما محافظه کاری
نوع گرفتن دست هام نوع ن وا ز ش دستم و چ س ب و ن دن من به خودت نوع ب غ ل کردنت
همه گویاست اون سرمای دست های همیشه گرمت از ع ش ق بود
دوستت دارم و میدونم که میدونی من بهت گفتم کاشکی تو هم جرات کنی و واضح بگب که دوستم داری
من بازهم به سمت تو قدم برداشتم این بار نوبت توست به سمتم یک قدم برداری منتظرت هستم زود باش من عجولم
*راستی من چقدر در مورت اشتباه کردم تو به تمام جزئیات دقت میکنی و حواست هست
**تنها مشکل تو دار بودن توست که من باید همه جا رو زیر و رو کنم تا خودم پیدا کنم

یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

تموم شد

دیشب بالاخره بعد از کلی تماس و جواب ندادن جواب فرمودن که در رکاب خاله جانشون بودن امکان صحبت نداشتن بعد هم منو دعوا کرد که چرا وقتی جواب نمیده باز زنگ میزنم .خب من از کجا بدونم
صحبت هامو بهش گفتم البته یه بی انصافی کردم که خودم هم پشیمونم الان قراره صبح زنگ بزنه هنوز که خبری نیست زنگ بزنه بهش میگم که در مورد اون موضوع یکم زیاده روی کردم و فقط مدلش شاید فرق داره

دیشب فکر کنم عصبانیش کردم اخه ازش یه سوال پرسیدم یه جوری که ادم سنگ رو یخ بشه گفت این فقط یه دوستی سادس و این مورد به من ربطی نداره
بد خورد تو ذوقم
کلی ازم تعریف کرد
منتظرم جواب آخرش رو بگه
منکه سپردم به خدا هرچی میخواد بشه بشه فقط دوست دارم زودتر معلوم بشه

تا چند روز پیش هر روز صبح زود زنگ میزد و صبح بخیر میگفت بد عادت شدم

ساعت 11.30 شد هنوز زنگ نزده یعنی چی خب ؟
وقتی میگی تا فردا صبح یعنی تا فردا صبح الان دیگه نزدیک ظهر شده
اینبار غرورم رو نگه میدارم و من زنگ نمیزنم میخواد تا قیامت هم طول بکشه مهم نیست

حالت تهوع دارم سرم گیج میره خوب نیستم
11.59 تماس گرفت
بعد از دو تا زنگ قطع کرد
من زنگ زدم
گفت که نمیتونه ادامه بده گفت خودش مشکل داره گفت نمیخواد برای من درد سر درست کنه گفت شرایطشو نداره
گفت امکان نداره نموتونه اونطور که من میخوام باشه
گفتم توضیح بده توضیح نداد
گفت شماره رو پاک میکنه
من میخواستم ازش خوشم اومده بود احساس میکردم جای پیشرفت داره
مهم نیست شاید خودش دوباره برگرده
شاید شاید شاید

*دوباره تنها شدم

دوست صمیمی من تو جای من نیستی و نخواهی بود

تو چه میفهمی احساس منو
تو که هیچ وقت توی شرایط من نبودی تو که همیشه مردی کنارت بوده که عاشقت بوده که دنیا رو برای داشتن تو زیر و رو کرده تو چه میفهمی تنهایی چیه ؟تو چه میفهمی بی پناهی چیه تو همیشه یه پناه داشتی
تو چه میفهمی دروغ و خیانت چیه تو که یارت همیشه باهات روراست بوده نذاشته اب توی دلتت تکون بخوره
تو از خیانت چی میدونی تو که همیشه بی رقیب بودی واسه اون
تو چه میدونی من چه میکشم توی تنهایی خودم تو که دوست منی نزدیک ترین دوستم فقط بلدی بهم بگی وابسته نشو
تو تنهایی منو درک نمیکنی ن ی ا ز م به یه همراه رو درک نمیکنی چون خودت همیش کسی رو داشتی و داری و بی ن ی ا ز ی
تو و اون هر دو همدیگرو دارین با تمام مشکلات زندگیتون در کنار هم خوشبختین
تو مردی رو داری مه همه جوره میشه روش حساب کرد حتی منی که فقط دوستتون هستم هم میتونم روی اون حساب کنم چه برسه به تو که همه زندگی و عشقش هستی

من هیچ وقت چنین ادمی توی زندگیم نداشتم همیشه دنبالش بودم اما تا امروز پیدا نکردم
عزیز من هر دو میدونیم

شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

چراغ های رابطه خاموش است

9.33 زنگ زدم گفت سلام حاج آقا گفت سر کار هستم میشه چند دقیقه دیگه زنگ بزنم
قطع کردم
10.02 هنوزم اون چند دقیقه نشده که زنگ بزنه
بی معرفت بگو تموم شده تا منم تموم کنم و راحت به کارم برسم هی استرس نداشته باشم
بدترین زجر واسه ادم انتظار کشیدنه بی امید
10.20 بالاخره زنگ زد و گفت پنجشنبه اس ام اس داده من که ندیدم شما چطور ؟
کارت من خالیست
دوباره زنگ میزند

این چه آدمیه ؟

پولکی ؟

دروغکی ؟

جمعه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۸

یه مرد . یه نامرد

گیج شدم
یه احساسی دارم که نمیدونم چیه
دارم توی ذهنم مدام مقایسه میکنم بالا پایین میکنم ذهنم به هم ریخته این ا س ا م ا س لعنتی هم که نمیره دیشب دل به دریا زدم و زنگ زدم خاموش بود میدونستم احساس میکردم خودم گفته بودم
نمیدونم باز هم خواهم دید یا نه گفت روز شنبه سعیشو میکنه اما من مطمئن نیستم دلیلشو نمیدونم
من دلیل میخوام هیچ دلیلی وجود نداره
یه عالمه سوال دارم هیچ جوابی وجود نداره
مثل یه رگبار زد و رفت (نمیخوام اینو باور کنم)

دیروز توی اون بارون احساس بدی داشتم احساس بی پناهی احساس آوارگی احساس خلاء
به کسی نیاز داشتم که پناهم بده که بگه همه چیز مرتبه که بگه آروم باشم جام امنه بگه مواظبم هست بگه نمیزاره آسیب ببینم بگه کنارمه بگه تنهام نمیزاره
اما نبود من بودم و خودم و تنهایی و شر شر بارون

دلم گریه میخواد گریه میکنم اما حالم بد تر میشه
گریه وقتی بهت آرامش میده که بدونی یکی هست اشکاتو پاک کنه یکی هست نازت رو بخره و لوست کنه یه مرد با یه آغوش بزرگ و امن

*دوستم نداره
من دوست داشتن رو دیدم و میبینم که اون نیست
**به خودم دل داری میدم که شاید ج ن س دوست داشتن این با اون فرق داره من که همه مدل های دوست داشتن دنیا رو تجربه نکردم

پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۸

روز خاطره انگیز

از صبح داره بارون میاد
چه روزی هم انتخاب کردیم سر صبح یکم دمق شدم و حالم گرفته شد ما زودی حالم خوب شد

مرد عاشق، شما می توانید در ارتباطات خود از او مشاوره و در دوستی با او از یک حامی بهره ببرید. فردی قدرتمند و با صلابت می تواند خواستگار مناسبی برای شما باشد

اوهوم خوشمان امد خیلی بامزه بود و کیف کردیم الانم دلمان برایش تنگ شده اما میخواهیم به روی خود نیاوریم

نترس خیلی ساده است

آقای دکتر گرامی
خیلی ترسویی وحشتناکه که بیمار از دکتر بیشتر بدونه مگه نه ؟
بیخودی چرا استرس وارد میکنی من چندین و چند بار همین بیماری رو داشتم و آب از آب تکون نخورده از ترس شما سر در نمیارم از این همه داروهای جور وا جور که برام نسخه کردی و مضرات استفاده ازش رو گفتی سر در نمیارم
دکتر اینقدر نترس خونسرد باش این بیماری خیلی ساده تر از این حرفاس
مشکل فقط اینه که شما تاحالا بین مراجعانتون این مورد رو نداشتین

چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۸

لبخند با شکوه

پیر زن لباس های رنگی رنگی پوشیده بود شلوار جینی که هیچ جوره به اون سن نمیومد ساکت ایستاده بود و با لبخند بزرگ و گرمش مردم و بدرقه میکرد میخواستم فالوده بخرم پیر زن همچنان با لبخندش همراهیم میکرد ازش پرسیدم که چیزی میخوری گفت نه مرسی داشت تعارف میکرد
فقط ایستاده بود و نگاه میکرد بالاخره با کلی اصرار حاضر شد که بگه براش یه نون خامه ای بگیرم وقتی گذاشتم توی دستش چنان لبخند بی نظیری زد که تا به حال ندیده بودم بعد هم کلی دعا و طلب خیر برام گفت و رفت
اون لحظه حاظز بودم هرچی دارم به اون زن تنها و شیرین بدم

خود خودم I myself

خودم
بارها شنیدم که میگن ما تورو برای خودت میخواییم
خب این خود چیه ؟
معانی زیادی داره خود من شامل هر چیزی که به من ربط داره میشه
ج س م من . روح من . فکر من . منافع من . عقاید من . شخصیت من . نظرات من . ........... اوه ه ه کلی میشه میگفت که همه شامل خود من میشن

پس منظورت از اینکه میگی منو برای خودم میخوای میتونه هر کدوم از این ها به تنهایی یا همه باهم باشه
میتونی فقط منو برای ج س م م بخوای میتونی
میتونی منو برای احساسی که در تو بوجود آوردم بخوای
میتونی منو برای طرز تفکری که دارم بخوای

خیلی پیچیده نیست اما به اون آسونی هم که تو میگی نیست

*واقعا تا مرز گریه رفته بودم ها اگر زنگ نمیزدی
این روزها پر از استرس شدم هم بخاطر شرایط کاریم که یه اتفاقاتی داره میافته و هیچ کس به من نمیگه هم بخاطر وجود تو

سه‌شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۸

دل دیونه دل کوچولو .خدا عاقبتشو به خیر کنه


حالم خوب نیست حال عمومیم خوب نیست هم مریضم هم فکرم مشغوله و مشکل اینجاست که نمیدونم دقیقا دارم به چی فکر میکنم فقط اینکه خوب نیستم
دیروز خودمو آزاد گذاشتم هر کاری خواستم کردم هر حرفی دوست داشتم زدم خودمو زدم به رگ بی عاری بی هیچ هدفی هر چه پیش اومد خوش اومد اما الان گرفته ام
دلم میخواد فقط یه گوشه بشینم و کسی کاری به کارم نداشته باشه یه پیله بکشم دور خودم و تنهای تنها باشم شاید باید فکر کنم
الان بهم زنگ زد و یه فال خوب برام خوند ولی من بی حوصله تر از اینها هستم
ناهار رسید قطع کرد ناهار رو هم نتونستم کامل و خوب بخورم بی اشتها شدم
طفلکی با چه علاقه ای زنگ میزنه
احساس میکنم کار بدی کردم از خودم راضی نیستم شاید زیاده روی کردم
دلم یه شعر میخواد یه اهنگ خوب و آرامش بخش
برام میخونی؟
میدونی که یکی از آرزوهام بوده که برام بخونن و تو چه قشنگ این آرزو رو بر آورده کردی
بی هوا برام خوندی و خودتم ندونستی که چی بهم هدیه دادی

شاید تو راست بگی شاید تو همون اجابت دعام باشی  شاید از طرف اون اومدی
شاید من احمق دارم دوباره دل میبازم
گفتی انگار سال هاست منو میشناسی
به هدف زدی من هم انگار سال هاست تو رو میشناسم

دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

ساختمان مقابلم تویی

امروز جایی نشسته ام که پنجره اش روبه آسمون باز میشه یه بارون نم نم هم داره میاد سر دیوار بوروم هم چندتا قمری هی میرن هی میان
درد
از اینجا ساختمونی که اون توش هست و کار میکنه معلومه کاشکی میشد بهش اینو بگم کاش میذاشت بگم که چه احساسی بهش دارم برام چیه
کاش کمی نرم تر بود کاش خود س ا ن س و ر ی نمیکرد و میذاشت منم راحت باشم

آقای مسافر 3

یادم بماند
با احساسش بازی نخواهم کرد 
بهش وابسته نخواهم شد 
بهش امتیاز نخواهم داد 
از خودم برای اون نخواهم گذشت به دست و پای خودم بند نخواهم بست خب ظاهرا که ول کن نیست و خیلی مشتاق به نظر میاد کلی حرف میزنه و بامزه است هنوز تصمیمی در باره اش ندارم نمیدونم
دیشب ساعت نزدیک 12 بود به آقای منقاش ا س ا  م  ا س زدم و صداش کردم فقط اسمشو نوشتم
گفتم که دنبال یه پناهگاه میگردم بهم پناه میده گفتم هنوزم دوستم هست گفتم ترسیدم
چیز خاصی نگفت فقط نوشت همه منو دوست دارن و چه مشکلی برام پیش ااومده و بهش بگم و گفتم که دنبال آرامش اومدم اما اون نتونسته بهم آرامش بده گفتم درد ناکه که دل به پناه کسی ببندی و اون بهت پناه نده
فکر کنم خیلی بهم ریخت من دو یا سه تا اس ا م ا س دیگه هم زدم اما جوابی نداد تا یک ساعت داشتم گریه میکردم
چرا اون حاضر نیست پناهگاهم باشه ؟چرا باید برم یه جای دیگه دنبال پناه بگردم
این آقای مسافر نمیدونم چطور آدمیه به ظاهر که مهربون میاد از نظر فرهنگی میدونم که بهم نمیخوره احساس میکنم
فقط به عنوان یه دوست میشه روش حساب کرد من اما دنبال آدم دیگه ای با مشخصات دیگه ای بودم این جلو پام س ب ز شد
فکر نکنم برای آینده بتونم روش حسابی باز کنم شاید تا سال ها دوست بمونم اما ازدواج محاله هیچ کدوم از چیزهایی که مد نظر من هست رو نداره از همه بدتر دوتا خواهر داره من کلا با خواهر های پسر ها مشکل دارم یکم
بهم میگه که میتونه برام یه جایی نزدیک خودش کار پیدا کنه
نمیدونم مار گزیده از ریسمان سفید و سیاه میترسه
گاهی حرفایی میزنه که کمی برام سنگینه شایدم من زیادی به همه چیز دقت میکنم و گیر میدم
بیشتر برام مثل یه پل میمونه یه حالت گذار همون که از این ستون به اون ستون فرجه
با احساسش بازی نخواهم کرد 
بهش وابسته نخواهم شد 
بهش امتیاز نخواهم داد 
از خودم برای اون نخواهم گذشت به دست و پای خودم بند نخواهم بست