شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۸

دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم بیا و رحم کن و بیش از این نیازارم

زدم به سیم آخر دارم دیوونه میشم از اون روز دوشنبه
باید تکلیفم رو بدونم اگه کسی توی زندگیش هست بگه اگرم نیست پس من چیم براش بیخود هم نگه خواهرشم خواهرشم نمیخوام خواهرش باشم
اصلانم من عجولم و کم طاقت
مرگه بار شیونم یه بار
سه روزه خواب ندارم
دیشب تا خود صبح گریه کردم خوابشو دیدم پریروز
دل صنوبریم همچو بید لرزان است

حافظم میگه صبور باش تا کی ؟

چو بودی ار دل آن ماه ;مهربان بودی ؟
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی؟
به رخ ; چو مهر فلک بی نظیر آفاق بودی!
به دل ; دریغ یک ذره مهربان بودی ؟
ز پرده کاش برون امدی چو قطره اشک
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی !

گفتم اسرار غمت هرچه شود گو می باش
صبر از این بیش ندارم چه کنم ؟تا کی و چند ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر