یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

تموم شد

دیشب بالاخره بعد از کلی تماس و جواب ندادن جواب فرمودن که در رکاب خاله جانشون بودن امکان صحبت نداشتن بعد هم منو دعوا کرد که چرا وقتی جواب نمیده باز زنگ میزنم .خب من از کجا بدونم
صحبت هامو بهش گفتم البته یه بی انصافی کردم که خودم هم پشیمونم الان قراره صبح زنگ بزنه هنوز که خبری نیست زنگ بزنه بهش میگم که در مورد اون موضوع یکم زیاده روی کردم و فقط مدلش شاید فرق داره

دیشب فکر کنم عصبانیش کردم اخه ازش یه سوال پرسیدم یه جوری که ادم سنگ رو یخ بشه گفت این فقط یه دوستی سادس و این مورد به من ربطی نداره
بد خورد تو ذوقم
کلی ازم تعریف کرد
منتظرم جواب آخرش رو بگه
منکه سپردم به خدا هرچی میخواد بشه بشه فقط دوست دارم زودتر معلوم بشه

تا چند روز پیش هر روز صبح زود زنگ میزد و صبح بخیر میگفت بد عادت شدم

ساعت 11.30 شد هنوز زنگ نزده یعنی چی خب ؟
وقتی میگی تا فردا صبح یعنی تا فردا صبح الان دیگه نزدیک ظهر شده
اینبار غرورم رو نگه میدارم و من زنگ نمیزنم میخواد تا قیامت هم طول بکشه مهم نیست

حالت تهوع دارم سرم گیج میره خوب نیستم
11.59 تماس گرفت
بعد از دو تا زنگ قطع کرد
من زنگ زدم
گفت که نمیتونه ادامه بده گفت خودش مشکل داره گفت نمیخواد برای من درد سر درست کنه گفت شرایطشو نداره
گفت امکان نداره نموتونه اونطور که من میخوام باشه
گفتم توضیح بده توضیح نداد
گفت شماره رو پاک میکنه
من میخواستم ازش خوشم اومده بود احساس میکردم جای پیشرفت داره
مهم نیست شاید خودش دوباره برگرده
شاید شاید شاید

*دوباره تنها شدم

۲ نظر: