دیروز تنهایی سوار مترو شدم بله من تا یک هفته پیش همیشه تنها سوار مترو میشدم اما از وقتی اون پیداش شده عادت کردم به بودنش عادت کردم به اینکه بر میگردم پشت سرم باشه جاهای شلوغ دورمو طوری احاطه کنه که راحت باشم
به خودشم گفتم که دیروز که نبود انگار یه چیزی رو گم کردم گفت بد عادت شدم
تمام سعیمو کردم که آروم باشم که بهش فکر نکنم نشستم کتاب خوندم اونم چه کتابی سال بلوا
خوب بود تنها موردش این بود که باعث شد بیشتر بهش فکر کنم
دارم مقاومت نشون میدم از وقتی بیدار شدم ا س ا م ا س نزدم میخوام امروز تا خودش پیداش نشده من پیدام نشه
الان اگه دوستم بود کلی دعوام میکرد که خرم و دارم وابسته اش میشم و به خودم آسیب میرسونم و هیچ وقت درست نمیشم و بازم رفتم دویدم دنبال زندگی و هر چی سرم بیاد حقمه و .....
خب چیکار کنم من ذاتم اینطوریه هزار بار هم که بشه من باز دل میبندم باز وابسته میشم
باز پی عشق میگردم
بلاخره که یه روزی یه جایی پیداش میکنم
دیشب گفت چرا توی فاز غمم
من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر