یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۸

u eshqe mani lamasab

دیروز تنهایی سوار مترو شدم بله من تا یک هفته پیش همیشه تنها سوار مترو میشدم اما از وقتی اون پیداش شده عادت کردم به بودنش عادت کردم به اینکه بر میگردم پشت سرم باشه جاهای شلوغ دورمو طوری احاطه کنه که راحت باشم

به خودشم گفتم که دیروز که نبود انگار یه چیزی رو گم کردم گفت بد عادت شدم

تمام سعیمو کردم که آروم باشم که بهش فکر نکنم نشستم کتاب خوندم اونم چه کتابی سال بلوا
خوب بود تنها موردش این بود که باعث شد بیشتر بهش فکر کنم

دارم مقاومت نشون میدم از وقتی بیدار شدم ا س ا م ا س نزدم میخوام امروز تا خودش پیداش نشده من پیدام نشه

الان اگه دوستم بود کلی دعوام میکرد که خرم و دارم وابسته اش میشم و به خودم آسیب میرسونم و هیچ وقت درست نمیشم و بازم رفتم دویدم دنبال زندگی و هر چی سرم بیاد حقمه و .....

خب چیکار کنم من ذاتم اینطوریه هزار بار هم که بشه من باز دل میبندم باز وابسته میشم
باز پی عشق میگردم
بلاخره که یه روزی یه جایی پیداش میکنم

دیشب گفت چرا توی فاز غمم
من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر