یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۱

سال 83

دارم وبلاگ یکی از دوست هام رو میخونم از سال 83 آرشیو داره تا قبل از این همیشه از آخر میرفتم به اول و همه چی برام نرمال بود چون این دوست رئو یک سال که میشناسم 
ولی امروز از آخر اومدم به اول یعنی از 83 نوشته هاش حرفاش برام غریب بود 
یک لحظه یادم اومد سال 83 من ترم سه دانشگاه بودم دغدغه هام با امروز فرق داشت یه میم دیگه بودم یه دنیای دیگه داشتم یه آدم های دیگه ای توی زندگیم بودن آینده ام رو طور دیگه ای تصور میکردم 
شاید اگه منم اون روزها نوشته بودم نوشته هام برای خودم هم غریب بود 
من بزرگ شدم دانشگاه با همه مسائلش برام تموم شد دوستام رفتن دنیام تغییر کرد خودم روحم جسمم علاقه ام تغییر کرد 
من اون روزها رو پشت سر گذاشتم و دیگه نمیخوام برگردم 
دیشب بین حرفامون ازم در مورد گذشته سوال کرد و من مکث کردم فکر کرد نمیخوام جواب بدم ولی در واقع من چیزی برای جواب دادن نداشتم من گذشته رو (نه تمام گذشته رو بلکه یه قسمت خاص از گذشته رو) از یاد بردم فراموش کردم خود خواسته فراموش کردم 
چون درد و رنجم میداد چون با همه خوشی هایی که داشت نمیخواستم دیگه باشه درد و رنجش بیشتر از خوشیش بود 
مث یه فیلم که وسطش رو قطع کنی و ببری و بریزی دور 
میم سال 83 دیگه وجود نداره میمی که الان هست از 87 به بعده 

پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

جنون

نمیدونم چی شد 
هنوز هم نمیدونم چی شد 
گفتم ده دقیقه دیگه زنگ میزنم گفت شاید خواب باشم اصن میخوابم گفتم بیا باهم دوست باشیم و گوشی رو قطع کرد 
بهت زده به گوشی نگاه کردم دوستم پشت خط حال بدم رو فهمید گفت برو بهش زنگ بزن حرف بزن بعدن به من زنگ بزن بیدارم 
دیوونه شده بودم گوشی زنگ میخورد و کسی بر نمیداشت 
با موبایل موبایلشو گرفتم با تلفن خونه خونه اش رو هر دو زنگ میخورد و کسی بر نمیداشت 
یک بار دو بار سه بار چهار بار نمیدونم 
گریه میکردم و به صدای بوق گوش میدادم نفسم حبس شده بود 
از کنترل من خارج بود تا صدایش نمیشنیدم آروم نمیشدم 
موبایلشو برداشت 
صداش صداش 
گفتم چرا گوشیتو جواب ندادی گفت تو دیوانه ای و چند بار تکرار کرد من همه حواسم رو متمکز کرده بودم که نفهمد گریه میکنم 
فقط گفتم زنگ میزنم خونه جواب بده و قطع کردم 
زنگ زدم خونه همچنان گریه میکردم 
مثل کسی که عزیزی را از دست بدهد 
یه حس غریب که هیچ توضیحی براش وجود نداره 
جنون 

شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۱

سه روز شمال بودن من تنهای تنها

میگه ما نبودیم حسابی خوش گذروندی دیگه 
آره خیلی خوش گذروندم هر سه شب تنها بودم و هیچ کی دوستم نداشت 
از تنهایی داشتم روانی میشدم 

میگه خاله اتم که شوهر کرد 
گفتم آره من تشویقش کردم خق داره زندگی کنه شماها همه نشستین سر زندگی حودتون اون تنها اون سر دنیا زندگی کنه 
خیلی هم کار خوبی کرده دلش خواسته به کسی مربوط نیست