چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۹

یکسال گذشت و این روزها شادم

یک سال و یه روز گذشت از روزی که این صفحه رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن اتفاقات متفاوتی برام افتاد حس های متفاوتی رو تجربه کردم حرف های تازه ای خواندم و یاد گرفتم
خوشحالم به نظر خودم راه درستی رو اومدم و میخوام ادامه بدم
پارسال این موقع نا امید بودم تنها بودم سر درگم بودم نه اینکه الان این احساسو ندارم چرا دارم اما خیلی خیلی کمتر شده الان میدونم که چی میخوام و میدونم چطور باید بهش برسم
دلم شکسته بود یاد گرفتم به روی دلم نیارم که شکسته است

این روزها کسی هست که بارها گفته دوستم نداره اما میخواد که کنارش باشم هرچند ته دلش دوستم داره و داره فقط مقاومت میکنه و نمیخواد من آسیب ببینم و در کنارش خوشحالم و هر بار چیزی نو رو تجربه میکنم
این روزها کس دیگری هست که میدونم دوستم داره و حاضره هر کاری برام انجام بده کافیه صداش کنم
این روزها دوستای جدیدی پیدا کردم
این روزها کاری دارم که دوستش دارم و ازش لذت میبرم
این روزها شادم

دوشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۹

تحویل سال

سال دیگه این موقع خونه ی خودم باشم

این جمله ای بود که لحظه سال تحویل توی سرم بود

ماهی ها لحظه تحویل سال ایستادند بی حرکت

آغاز سال نو با یه دل سیر گریه

دلم میخواست وقتی سال جدید میام و اینجا مینویسم شاد و سر حال باشم و دنیا به کامم باشه
اما نتیجه این شد که بعد از یه گریه مفصل با چشم های قرمز و اشک های جاری روی گونه هام بیام و سال جدید رو به این پست شروع کنم
دلم گرفته دلم از همه دنیا گرفته هیچ دلیلی نمیبینم که چرا خدا اینطور میکنه باهام
خسته ام از همه چیز و همه کس خسته ام
فکر میکردم میتونه مرهم دلم باشه کنارش به آرامش برسم اما نیست نمیخواد که باشه حرف هامو رنجمو دردم رو نمیفهمه
هست و نیستم یکیه وقتی هم که میرم سراغش طوری رفتار میکنه که از اومدنم حرف زدنم پشیمون بشم
براش نه ارزشی دارم نه احترامی برام قایله چرا باهاش هستم خوده خرم هم نمیدونم خریت حماقت دیوونگی هر چی بگی درسته
یعنی توی دنیای به این بزرگی یه نفر پیدا نمیشه که من باهاش دردمو بگم و برام مرهم باشه ؟تکیه گاه باشه ؟پناهگاه باشه؟
یه موجود زنده که حرف بزنه که راهو نشونم بده
خسته ام دلم گرفته

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸

آخرین روز کاری 88

امروز اخرین روز کاریه
الانم آخرین ساعت هاشو میگذرونیم بعضی ها دیروز خداحافظی کردن
دیگه میره تا بعد از عید
جامون داره عوض میشه نمیدونم بعد از عید کجا باید برم سر کار هنوز معلوم نیست

من اینجا رو دوست داشتم محیطش خوبه جای دیگه نمیدونم چطوریه و اینجا به این اتاقک کوچیک با همکار روبروم و صدای اون یکی همکارم از پشت شیشه عادت کردم
این سال پر از اتفاقات گوناگون بود
خوشحالم سال خوبی برام بوده
خیابان ها صبح چقدر خلوت شده انگار شهر خالیه

چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۸

از دستش دادم

از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
از دستش دادم
*12.30 .نه فقط میگه نمیخواد هیششکیو دوست داشته باشه

شماره ناشناس است

دلم گرفته حالم خوب نیست
باز مریض شدم سمای بدی خوردم
تمام سرم درد میکنه
تا صبح خوابم نبرد

از یه شماره ناشناس بهش اس ا م ا س زدم زودی جواب داد دومی رو هم زود جواب داد
از تمام دیروز که من نبودم سهمم فقط یه اس نیم خطی بود که کارش تموم شده داره میره خونه
دلم گرفت
براش هیچی نیستم از جمعه تا امروز حتی انقدر زحمت نکشیده که بهام حرف بزنه
بعدش به شماره خودم و بعد ترش به اون شماره ناشناس زنگ زد
2 تا اس دیگه هم زدم جوابی نداد
امروز صبح هم جواب صبح بخیر رو نداد
دوست دارم چند تا سوال ازش بپرسم و رو در رو بهم جواب بده
خسته ام کرده احساس نا امنی دارم احساس میکنم دروغ میگه تمامش رو دروغ میگه آخه از صبح تا شب مگه میشه فقط کار کار کار

سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸

چاقاله بادوم نوبره

این چاقاله بادوم چه خاصیتی داره
تا وقتی نخوردی دلت نمیخواد اما کافیه یه دونه رو بخوری هر روز دلت مییخواد و هوس میکنی
دو هفته بود هر روز میدیم اما دلم همیخواست دیروز که خوردم حالا هی دلم میخواد بازم

حالش خوب نیست پکره

میگه یه چند روزه حالش خوب نیست نمیدونم چش شده میدونم یه چیزی هست اما نمیگه
دوباره در باره اون روز خرید کردنم سوال میکنه هنوز داره اذیتش میکنه کار خوبی نبود اما تقصیر خودش شد
گفت که برنامه هاش برای عید بهم خورده و پکر بود درکش میکنم اما چه کاری از من بر میاد برای بهتر شدن حالش

میگم دلم برات تنگ شده میگه پر رو میشما
میگم پررو هستی
دلم خب واقعا تنگ شده براش امروز که چ هار شن به سو زیه چهار شنبه پنجشنبه هم که اون دانشگاهه
جمعه هم که میرم
شنبه هم که عیده

توی تاکسی یه لحظه خاطراتم زنده شد انگار همون جا بودم زیر آسمون خدا با او
دارم مقاومت میکنم نرم طرفش سخته

* خب این اس ام اس ه معنی میده چی رو میخوای نشون بدی پسر ؟
تو اینکاره نیستی

** فکرشو نمیکردم خیلی خوشحالم بهترین عیدی بود برام

***دلم واقعا براش تنگ شده

یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۸

مادر جان دست از سرم بردار . بد قول بی خیال .گوشی

یعنی خدا از این بشر بی خیال تر بد قول تر بی احساس تر ک و ن گ ش ا د تر نیافریده هنوز

دوست دارم دونه دونه مو هاشو بکنم

منم لج کردم و تک و تنها رفتم واسه خودم خرید کردم به جهنم نیاد
منو 40 دقیقه معطل کرده میدونه اولتیماتوم گرفتم و باید سر ساعت خونه باشم بازم دیر میاد

اه دلم نمیخواد این هفته تموم بشه
مامانم میخواد بطور مفصل باهام صحبت کنه حوصله اشو ندارم بازم میخواد حرف های تکراری بزنه و منو محکوم کنه و تهدیدم کنه ال میکنم بل میکنم دست از سرم کی بر میداره با این محبت زور زورکی خاله خرسش چرا بیخودی نگرانم میشه اگه منو دوست داره نگرانمه بزاره همون طور که خودم میخوام زندگی کنم
نمیفهمه هیچ وقت حرف به این سادگی رو نمیفهمه در تمام ضمینه ها

شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

دیگه پر رو تر از این .زیر آسمان خدا

میدونی یکی از خوبی های با او بودن اینه که میتونی چیز های جدیدی رو تجربه کنی اتفاقاتی که تا پیش از این حتی یک بارم تصورشو نمیکردی
ارزشش رو داره
ارزش اینکه دعوات کنن ارزش اینکه اشکتو در بیارن
داره بهم خوش میگذره درسته که وقت کمی داره و با من بودنش محدوده (تازه از این به بعد هم محدود تر میشه )اما وقتی هست بهترین ساعت ها و لحظه هارو داریم

دیروز یه بحث کوچولو کردیم یعنی حرفی زد و منم ناراحت شدم و مثل بز گر راه افتادم واسه خودم تند تند راه رفتن اونم عصبانی شد و داغ کرد و ....

* عزیزم یاد بگیر با کار های خیلی کوچیک میتونی نشون بدی که به طرف مقابلت اهمیت میدی
** اصلا من دوست دارم وقتی چیزی رو احساس میکنم و به دلم میشینه بگم بهت حالا هی بگن این حرفایی که میزنی پر روش میکنه به جهنم اگه با این چیزا میخواد پر رو بشه بزار بشه من دوست دارم بگم اصلا هم مهم نیست چی میشه
*** مهتاب بی نظیره
**** به من میگه بی غیرت خب من که نمیتونم دست و پاتو ببندم تازه دست و پاتم ببندم بازم بخوای میتونی

چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۸

روز سه شنبه 18 اسفند دکتر. شهر کتاب . باهاتم

1- آقا چه خبره ؟زنگ زدم کتاب فروشی یه کتابو که فقط همون جا داره برام بیارن خود کتابه 2000 تومن پولش هست اونوقت 3500 تومن پول پیک باید بدم براش مسخره است
2-به خودم جایزه دادم و رفتم شهر کتاب کلی کتاب قشنگ که دنبالش بودم خریدم تمام لیستم رو آقای مهربون کتاب دار بالا پایین کرد و اونایی که داشت خریدم خیلی مزه داد بی هوا آخه من اصلا واسه خرید کتاب اونم در این حجم برنامه ای نداشتم
3- مدت هاست دنبال یه سر رسید مثل مال امسالم میگردم آخه با همه فرق داره و اندازه اش هم مناسبه در نهایت یکی از آقایون کتاب فروش بهم میگه اونی که دنبالش میگردی ورشکست شده و دیگه از اون مدل چاپ نمیشه خنده ام گرفت میگه باور کن خانم راست میگم ورشکست شد
4-دیروز یک عدد آقای دکتر همراه ما شد و هی چپ رفت راست اومد این دکتر بودنش رو به رخ کشید منم که کلا نسبت به پزشکان عزیز یکم خوشم نمیاد روی اعصابم بود
5-کلی ازمان تعریف کرد هرچند من جدی نمیگیرم اما جالب بود این حجم از تعریف در یک مدت زمان کوتاه تازشم میگه گونه هات طبیعیه ؟آخه مرد حسابی من اگر به عمل باشه اول میرم بینیم رو عمل میکنم نه اینکه گونه بزارم جناب دکتر
م ام ور ت ج س س به تو چه که من چقدر کتاب خریدم و چقدر طول کشید دوست دارم اصلا
6-شب به غلط کردن افتادم و تا صبح گریه کردم هر چند گفت که اشکالی نداره و درکم کرد ولی دل خودم اروم نشد
یه کار بدی کردم و بهش آسیب رسوندم میدونم که براش مهمه حتی اگر هیچ وقت به روم نیاره اما توی ذهنش یه جایی یه حفره عمیق و تاریک درست شده
(حوصله اتو دارم گیر نده به خدا هستم باهات )
7-من: عادت دارم سریع تصمیم بگیرم و کارو یکسره کنم
او:پس چرا ایندفعه سریع تصمیم نمیگیری؟
من:چون خودم تنها نیستم یه آدم دیگه هم در این مورد وجود داره و به اون باید خوب فکر کنم
او: یک هیچ به نفع تو این خیلی مهمه

*یه چیزی کشف کردم انگار این هجدهمین روز هر ماه یه اتفاق جدید قراره برامون بی افته همش شده هجدهم

** این ADSL ما بود میگفتم بعد از چندین ماه بلاخره درست شد و قابل استفاده فقط اینکه به اسم ما شد به کام دیگران

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

بی اعصاب داغون

اینکه از یه جای دیگه ناراحتی با من بد میکنی مسخره است
فکر نکن نمیتونم حالتو بیشتر از این بگیرم میتونم اما به خودم تمام مدت گفتم آروم باش و مهربون شاید اونم آروم بشه
بد قلقی هاتو ببر واسه مامانت که با اونم دعوات شده
من کاری نکردم که تو اینطور رفتار میکنی
تمام مدت سکوت کردم و توی دلم به خودم لعنت فرستادم که بود و نبودم برات یکیه
تنها ری اکشنی که نشون دادی فشردن دست هام بود نمیدونم از سر چی
امروز هم هیچ خبری ازت نمیگیرم تا خودت پیدات بشه
دیشب گفتی دست از سرت بردارم ولت کنم
باشه ولت میکنم
حوصله ناز کشیدن تو یکی رو دیگه ندارم
این همه راه واسه تو اومدم بعد اینجوری باهام بر خورد میکنی خوبه خودت خواستی من که گفتم
بد اخلاقی نیام گفتی بیا
موقع گوش دادن به اون آهنگ چی توی ذهنت بود ؟
دنبال چی میگشتی بین اونها ؟

*صبح پس از سکوت اینجانب مرقوم فرمودن :تحویل نمیگیری

همه کار هاش بهم پیچیده و اعصاب نداره بچم
بهش اولتیماتوم دادم واسه ساعت 5 ببینم چی میشه البته بازم چونه زد گفت 6

تو از آن دیگری هستی .سند خیانت

دیگه نمی خوامت
اونطوری هم به من زل نزن نیشتم ببند آره من یه روزی گفتم لبخندت زیباست اون روز فقط من بودم و تو نه حالا که نمیدونم یکنفر دیگه هم هست
که تا شب کار داری و ساعت 10 شب میای خونه
خودتی پسرم خودتی
شاید مادر بیچاره اتو گول بزنی ولی منو نمیتونی
دوست دارم فقط بدونم کیه چیه ؟کیه که بالاخره تونست دلت رو بدست بیاره کیه که به قول تو برات پیش اومده
چیه هم از آخور هم از توبره می خوای نه زرنگ من نمی خوام
اینطوری هم خودتو بهم نچسبون نزدیکم هم نیا
که چی دستمو انقدر محکم میگیری و توی دستت نگه میداری
یادم نمیره ا س ا م ا س بازی اونروزت تمام مدت پیش من

دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۸

بدون حضور تو من به خواب نمیروم خواب مرا با خود میبرد

تمام مدت خوابشو میدیدم
دلم براش تنگ شده
دلم براش خیلی تنگ شده
میگه که همش درگیر کارهاشه و وقتش کمه
داره ازم فرار میکنه ؟
میترسه بهش وابسته بشم ؟
میترسه بهم وابسته بشه ؟




نه فقط سرش شلوغه

یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸

پس از سوگواری

به صورت مبسوط در بارش تبادل اطلاعات کردیم گویا مادر جان هم نظراتی ابراز فرمودن در باب ایشان
پنجشنبه آخر شب اومد خونه ما خسته و داغون بود لاغر شده با همه ناراحتی بهم لبخند میزد
بهش تسلیت گفتم خودم هم خوشم نیومد
من تقریبا روی زمین ولو شده بودم و تکون نمیتونستم بخورم اومد بالا سرم و با نگرانی پرسید حالت خوبه گفتم بد نیستم اما تابلو بود دارم از درد به خودم میپیچم
خیلی خسته بود احساس میکردم فقط میخواد ما بریم تا بتونه بخوابه
این بچه یه مشکلی داره عادی نیست یعنی چی میگه من هر چقدرم خسته باشم و دیر بخوابم ساعت 5.30 بیدارم و بیشتر خوابم نمیبره
صبح زود میخواست بره و هرچی اصرار کردیم که بمونه بعد از ناهار بره گفت نه از من در باره رفت و آمد پرسید و خیلی هم با علاقه دنبال میکرد

* توی ذهنم این دو رو سبک سنگین میکردم با همه نزدیکی که داره انتخابم اون نیست
بخاطر اخلاق سردش بخاطر کم حرفیش بخاطر قابل ریسک نبودنش بخاطر آروم بودنش اون همیشه انتخاب دوم همسر دوم هست برام

دوغ درمانی

تعطیلات از دماغ که چه عرض کنم از همه جام بیرون اومد

چهارشنبه بد نبودم
پنجشنبه خوبم نبودم اما مواظب بودم
جمعه دیگه دیدم خبری نیست دل و زدم به دریا و هر چی دلم خواست و توی این چند روز پرهیز کرده بودم خوردم
آخر شب وسایلم رو مرتب کردم واسه فردا صبح که فاجعه آغاز شد ای خدا مرگو جلو چشمم دیدم از شدت درد و بد بختی نمیدونستم چیکار کنم
از یه طرف هم میترسیدم عوارض اون دارو ها باشه و نمیتونستم به کسی بگم

خلاصه هزار بار تا صبح خوابیدم و از درد بیدار شدم هی بهم گفتن بریم دکتر منم که سرتق بمیرم هم فقط باید برم پیش دکتر خودم و از دکتر غریبه بدم میاد
بالاخره صبح شد و رفتم دکتر فشارم رو گرفت 7 بود یعنی مرده بودم خودم خبر نداشتم
دکتر هم نامردی نکرد میدونه من از سرم بدم میاد برام سرم نوشت
فقط لطف کرد و گفت بعد از 5 دقیقه بقیه اش رو برم خونه

تا شب هم لب به هیچی نزدم و الانم هنوز درد میاد و میره اما شدید نیست

پنجشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۸

تو فقط یه دوست ساده ای

مستانه
بفهم تو فقط یه دوست ساده ای
یاد بگیر همین باشی یاد بگیر توقعی بیش از این نداشته باشی
میدونم تا پیش از این چیزی بالاتر و بیشتر از دوست بودی براشون اما با این فقط یه دوست ساده ای
خودتواذیت میکنی که چی بشه تو بشین اینجا هزار ساعت گریه کن اشک بریز اون حتی نمیفهمه این اتفاق افتاده اون دنبال زندگی خودشه

مستانه جانم آروم بگیر اینقدر فکر و خیال نکن به خودت بد میکنی اون که هر کاری بخواد میکنه
تازه چرا انقدر بد بینی
مگه همین الان که از خواب بیدار شدی دیدی گوشیش خاموشه کلی ناراحت نشدی هی فکر های آنچنانی کردی و نزدیک بود گریه کنی
یه ربع بعد دیدی ا س ا م ا س زده و میگه تازه از خواب بیدار شده و شارژگوشیش تموم شده

انتظارتو بیار پایین و فکر بد هم نکن

سه‌شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۸

بیا و مهربون باش

گفته بودم دلم رو میشکنی زود شکوندی
چرا چرا من ؟
اون همه ذوق و شوق واسه دیدنت با تمام خستگی و مریضیم و بی خوابیم با دقت و وسواس حاضر شدم
تو خودت این قرارو گذاشتی تو خودت خواستی وقتی صبح گفتی کارت زیاده که من هیچی نگفتم اما عصر تو بودی که ا س ا م ا س زدی که ساعت ... میایی

بی رحم آدم بیست دقیقه به قرارش مونده به کسی که میدونی دلتنگت شده میگی کار دارم نمیام میگی مجبوری بمونی جایی که هستی

آره من تنهام اما به تنهاییم هیچ وقت عادت نمیکنم آره من دل شکسته ام اما بازم توی این دنیای بی رحم دنبال عشق میگردم
من با قلبم زندگی میکنم
اصلا دیشب فهمیدی که برای اولین بار اسمتو صدا کردم
(من زیاد انگیزه ای ندارم که به تو بدم )(زندگی اجبار است )
چرا مدام اینو تکرار میکنی
میدونی دیشب احساس کردم برگشتم به یک سال پیش برگشتم به روزی که فهمیدم اونی که همه زندگیمو به پاش ریختم یه دروغ گو خائن هست
زار زدم شکستم خرد شدم هیچی ازم باقی نموند
پیش خودت چی فکر میکنی ؟
بهم گفتی میخوام کجای زندگیت باشم وسطش خوبه ؟
نه وسطش خوب نیست من میخوام تمام زندگیت باشم همه همش از بالا تا پایین
بیا و مهربون باش بزار هردو اونچه بهمون گذشته فراموش کنیم بزار کنار هم و برای هم باشیم دردی که من کشیدم تو هم کشیدی تازه تو دردت عمیق تر از من بوده چون من به راحتی دربارش حرف میزنم تو حتی حرف زدن دربارش هم ازارت میده حتی جایی که اون بوده حاضر نیستی پا بزاری
تو پتانسیل اینکه تکیه گاه من باشی داری میتونی مودونم که میتونی
نمیدونم چه کنم
از دیشب تا حالا ازت خبری نیست منم خبری ازت نمیگیرم چون نمیخوام به زور وادارت کنم
هر وقت خودت خواستی و احساس کردی لازمه خبرم کن سعی میکنم صبور باشم سعی میکنم بی خیال باشم میدونم که نمیتونم اما سعیمو میکنم تو رو میخوام برای خودم یکم سخته و باید مدارا کنم
تورو میخوام ؟ واقعا تو رو میخوام ؟
نمیدونم بعضی وقتها نمیدونم

پ ن : نه مثل اینکه واقعا مهربون شده همین الان گفت (سلام خوبی خانمی ؟)اونم صبح کله سحر