یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۲

من غیر دوست داشتنی هستم ؟

من غیر دوست داشتنی هستم ؟

من

من دوست داشته شدن میخوام 
تو دوستم نداری 

من در حال حاضر به هر دلیلی شکننده و حساس و زود رنجم نیاز به مراقبت دارم یکی که مواظبم باشه و بهم اطمینان بده که دنیا جای امنیه و همه چی درست میشه بهم بگه من خوبم من به درد بخورم من مشکل ندارم  اما تو اون آدم نیستی نمیخوای باشی 

امشب تلفن زنگ خورد

از اولش تا آخرش فقط زر زر گریه کردم 

سینما بریم

دلم میخواد برف روی کاج ها رو باهم میدیدیم 

نارنجی ویرانگر

امروز نشستم با حوصله آرایش کردم لباس خوشگل پوشیدم کفش نارنجی هام لاک نارنجی شال نارنجی 

ولی استاد فهمید خوب نیستم با تمام نارنجی هام 
تو نفهمیدی 

تا صداشو شنیدم گریه ام گرفت

تا صداشو شنیدم گریه ام گرفت 

ترک کردم

امروز زنگ زد ظهر بود تقریبا 
امشب زنگ زد ساعت یازده و نیم 

چهارشنبه صورتم تبخال زد 
هزینه جدایی عاطفی که جسمم پرداخت کرد کمترین هزینه اش 

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۲

تموم شد انقد ساده و بدون جنگیدن پذیرفت

تموم شد ساعت حدود 12.40 نیمه شب 
تمومش کردم 
رفته بود خونه دوستش فوتبال ببینه و شب هم قرار بود اونجا بمونه مامانش چون این همه سال میشناخت اجازه داده بود 
گفتم فردا ای وجود نداره هر حرفی داری امشب بگو 
گفت نمیفهمه چی داره میگه و خوابه 
گفتم مشکل خودشه همون طور که اون بارها گفت مشکل خودمه 
دهنشو باز کرد که حتما توی این چند روزه سر و کله کسی پیدا شده و گفتم دهنشو ببنده و حق نداره بهم تهمت بزنه گفتم حتا انقد واسش مهم نیشت که بخواد براش بجنگه و دفاع کنه گفت آره امشب نمیتونه براش بجنگه 
گفت به حرفم خوب گوش کن یا فردا راجع بهش حرف میزنیم یا هیچ وقت 
گفتم دیگه هیچ وقت نمیخوام دربارش حرف بزنم خدافظ 
تموم شد به همین سادگی یعنی حتی نخواست دفاع کنه فرصت بخواد هیچی هیچ کاری نکرد 
احساس میکنم عمرم روو هدر دادم دل به کی بستم واسه کی اینهمه غصه خوردم اینهمه با خودم جنگیدم اینهمه مایه گذاشتم از زندگیم از خودم 
واسه کی واسه چی ؟
خوابش براش از من مهم تر بود 

(تو در جایگاهی نیستی که بخوای اشتباهات منو بگی )این جمله رو ظهر گفت 
و قطعا ونظورش این بوده که تو اصلن در هیچ جایگاهی نیستی با رفتاری که امشب کرد 

دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۲

از خودم در مقابل تو باید دفاع کنم

از خودم در مقابل تو باید دفاع کنم 

سر بالا / سر به زیر

مچ خودمو گرفتم که مثل سابق وقتی تو خیابون راه میرم سرم رو بالا نمیگیرم و تو چشم آدم ها نگاه نمیکنم و لبخند نمیزنم از جلو چشمم رد میشن ولی نگاهشون نمیکنم لبخند نمیزنم زمین رو بیشتر نگاه میکنم 


مامانم

یه مدته میترسم مامانم رو از دست بدم 
یعنی در واقع از روزی که به خودم ثابت شد مامانم آدم شماره یک زندگیمه این حس هم اومده 
که اگه مامانم نباشه هیچ کی دیگه نیست 
بعدشم دور و بر من پر از دختر هایی است که مادرشون رو از دست دادن 

وقتی درک نمیکنه دلشوره چیه

چقدر سخته واسه یه نفر توضیح بدی دلم شور میزنه یعنی چی 
آخرش به این نتیجه رسیدیم که دلشوره همون نگرانی بابت چیزی است که نمیدونی چیه 

سی سالگی

استادم میگه تا سی سالگی باید بذر هات رو بکاری و زمین زیر پات سفت باشه

دوشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۲

اینجا به شدت نا امنه

صبح با خواب آلودگی تمام بیدار شدم و فقط به این فکر میکردم میم بیاد و با هم سه تایی بریم خونه 
مامانم بسته هارو زد زیر بغلش و رفت پایین در رو نبست گیج و ویج بلند شدم از جام که صدای دادزدن مامانم رو شنیدم نفهمیدم چی میگفت فقط متوجه وضع غیر عادی شدم داشتم همون طور با لباس خواب دنبال کلید میگشتم که پیداش نمیکردم که برم کمک مامانم نگران بودم 
و ترسیده میم رو بیدار کردم و فرستادمش پایین 
همه وجودم پر شده بود از اینکه نکنه بلایی سر مامان اومده باشه پایین هم نمیتونستم برم چون همچنان کلید رو پیدا نمیکردم و فکر میکردم اگه برم پایین کلید هم نباشه پشت در میمونیم 

بعله از اون سه شنبه کذایی چشمم ترسیده اصن واسه همین شنبه تمایلی به رفتن نداشتم 
ولی اجازه نمیدم این اتفاق منو از هدف دور کنه 
بلاخره میم اومد بالا و گفت مامان یه نفر رو تو ماشین دیده و یارو دزد بوده و مامان داد زده و یارو فرار کرده 

اینجا به شدت نا امنه 

یکشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۲

نگاه غمگین

میگه کسی عاشقت نمیشه چون نگاهت غمگینه همیشه 
شاید درست میگه 
باید ازش بپرسم نگاهم چطوریه 
آره شاید اون دختر سر خوش ِ بی خیال ِ خوش بین ِ نترس 
یه روزی یه جایی گم شده و جاشو دختری گرفته که نگاهش غمگینه 

هیچ کی نخواست بدونه و بفهمه چرا اینجوری شد 

شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۲

زنگ زدن یا نزدن مسئله این است

دیروز زنگ نزدم 
 اونم زنگ نزد 
دلم میخواست زنگ بزنم ولی یه طرف دلم هم نمیخواست یه حس اینکه من نزنم اونم نمیزنه و اون اگه میخواد چرا خواستنش رو نشون نمیده دلم براش خیلی تنگ شده بود مقاومت کردم فقط دم صبحی اس ام اس زدم دلم برات تنگ شده 
امروز که بیدار شدم دم رفتن زنگ زدم گفت از دنده چپ بلند شده و الان من هر حرفی بزنم یعنی نق زدم 
داشت میرفت خونه خاله اش و دیروز هم خونه خالش بود و تولد پسر خاله اش و نگفت چند ساله اش بوده 
اصلا نذاشت حرف بزنم 
جدیدن احساس میکنم تا من زنگ میزنم میخواد منو از سر باز کنه رغبتی به زنگ زدن ندارم با اینکه دلتنگ میشم 
امروز هم نپرسیدم چرا زنگ نزدی فقط گفتم دیروز کجا بودی 
روز به روز داره دورتر میشه من که میمردم اگه یه روز باهاش حرف نمیزدم اینروزا هی خودم طفره میرم از زنگ زدن گاهی فکر میکنم اصلن زنگ بزنم چی بگم 
وقتی فکر میکنم که اون علاقه ای به حرف زدن با من نشون نمیده و نمیخواد 
خو من چرا خودمو تحمیل کنم این بیشتر از اندازه منه شاید مغرورم و به اندازه کافی اون از خودم برام مهمتر نیست نمیدونم تنها چیزی که برام پر رنگه اینکه کششی و خواستنی از طرف اون نمیبینم 
به قول یه دوستی چطور باید بگه تو رو نمیخواد که بفهمی 

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۲

تو بغلش نیستم

میدونی اگه همه چی جای خودش بود من الان باید دراز کشیده بودم کنارش و ضربان قلبش رو میشمردم و غرق لذت میشدم از اینکه کنارشم 

الان
نشستم پشت این لپ تاپ دلخوشیم اینکه دوستام برام ایمیل زدن منشنم کردن برای پیدا کردن کار نمیگم دلخوشی کمی است اما میتونست اینطور باشه که فردا صبح بعد از اینکه صبحانه نیمرو مون رو خوردیم و راهیش کردم رفت میشستم پشت لپ تاپ 

دنیای نا مراد 

یکشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۲

جنگجوی تمام قد

مامانم راست میگه دوز پرخاشگری و جنگجویی مدتیه توی من خیلی قوی شده و سر هر چیز کوچیکی خودشو نشون میده 
انگار ظرفیتم پر شده و با کوچکترین مجرکی بیشتر واکنش رو نشون میدم 
مث دیشب سر جریان کابل و همسایه بالایی
یا مث امروز و وکیل کوچولو 
البته امروز و وکیل کوچولو واقعا خشمگینم و همه خشمم رو سرش به حق خالی کردم مردک عوضی دروغ گو بی عرضه رو 

باید یکم جنگنجو ام رو کنترل کنم و در خال تعادل نگه اش دارم یکم باید ملایم باشم نه اینکه ملایم نیستم چرا ملایمم ولی وقتی پا رو دمم میزارن (الان مامان بود میگفت انقد دمت درازه همش زیر دست و پا وله) به 100 درصد خشم ام میرسم در عرض کوتاه ترین زمان 

شاید این مسئله روی رابطه ام هم تاثیر داشته و من نفهمیدم 

شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۲

ازش انتظار نداشته باشم

الان آرومم 
چون بهم گفت که لازم نیست همین الان تصمیمی بگیرم یا حرفی بزنم یا کاری بکنم 
همه گفتن چدا شو تمومش کن گفتن داری آسیب میبینی داری زخمی میشی 
ولی هیچ کی متوجه نشد من هنوز آماده جدایی نیستم من نمیدونم باید چی بگم باید چیکار کنم باید چطوری دووم بیارم بعدش 
کندن از اون برای من یکباره نیست الان یکباره نیست 
الان تنها کاری که ازم بر میاد اینکه کمرنگ بشم کمرنگش کنم و به مرور زمان خود به خود برام عادی بشه 
توی آدم های دیگه این اتفاق افتاده 
همه حرف هایی که دوستام اونهایی که باهاشون مشورت کردم درست ولی الان نمیتونم 

نمیدونم آینده چی میشه و اصلا قراره چی بشه و میخوام چی بشه 
فقط الان میخوام آروم باشم میخوام اون امنیت رو داشته باشم 
گاهی بهش حق میدم وقتی از ته دل میگه تو دهن منو سرویس کردی بهش حق میدم چون میدونم که میتونم یکنفر رو تا سر حد جنون بکشونم 
و وقتی بهم میگه که از سال 89 تا الان تحت فشار ِ سنگین کارِ و تا خرداد این فشار برداشته میشه 
میتونم ته دلم به خودم امید بدم که شاید راست میگه و حالش بهتر میشه 
اون آدم مغروری است و حاضر نیست بگه بمون ولی وقتی میگه حالم بهتر میشه و همه جی خود به خود بهتر میشه میفهمم منظورش چیه 
باید یکم ازش دور بشم دور بشم نه اینکه جدا بشم 

جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۲

گریه درد چمیدونم چی

همه دلخوشی زندگیم بود 
چرا اینکارو میکنی ما که داشتیم زندگیمون رو میکردیم 

گوشی و بردار و بگو

بهش اس ام اس زدم بیدار شدی لطفا بهم زنگ بزن 
خودم هم یازده و نیم زنگ زدم 
الانم نزدیک یک دوباره زنگ زدم هم به موبایل هم به خونه 
بر نداشت 
من فقط میخواستم صداشو بشنوم دلم براش تنگ شده 

چی میشه زندگیم ؟


بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم ؟
آنچه سعی است من اندر طلبت بنمودم آنقدر هست که تغییر قضا نتوان کرد 

تا دوشنبه فقط وقت دارم

همه ی زندگیمه 
دوستش دارم 
ترک کردنش مث مردن میمونه 
آدم امن زندگیمه 
بدون اون نمیدونم چیکار کنم جطور زندگی کنم 
خیلی بی انصافِ بی رحم و خود خواه ِ 
من همه زندگیمو گذاشتم اونوقت میاد میگه به همین راحتی که همه چی تموم شده و چون تو داری اذیت میشی پس تمومش کن 
صد بار ازم پرسید تو چرا موندی 
به تو چه من چرا موندم 
آخ نمیتونم از صبح دارم گریه میکنم همه میگن ترکش کن 
نمیتونم برام مث مردن میمونه نمیتونم بهش بگم تموم شده دیگه زنگ نزن 
آدم که خودش خودشو نمیکشه با دست خودش زندگیشو نابود نمیکنه 
من دارم رنج میکشم چون اونی که ازش میخوام نیست ولی اگه بره بازم رنج میکشم 

سه‌شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۲

توچال

کوه نوردی 

رو تو 

بچه پررو

دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۲

دغدغه

دغدغه این روزام 
1- 200 هزار
2- هفدهم باید بگردم دنبال کار
3- یه برس کوچیک بخرم 
4- اون مردک بیشعور بی عرضه چیکار میکنه؟
5- پنجره ها توری ندارن پشه ها روانیم میکنن 
6-یک کیلو چاق شدم 
7- تعطیلات تموم بشه باید برم کلاس ورزش به احتمال زیاد شنا
8-اون انگشتر فرشته 
9- کفش مشکی هام برام چرا بزرگ شده از پام در میاد 
10- گاز
11-چه مدل جوراب شلواری بخرم که بتونم با اون مانتو قرمزه بپوشم 
12- خیلی بد چاق شدم ها 
13- کی میخواد این همه لباسی مه من شستم رو اتو کنه تا کنه بچینه سر جاشون (خیلی وحشتناکِ اصن کابوسِ)