سه‌شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۸

پیاده رو

چقدر دلم واسه این خیابون ها و قدم زدن توش تنگ شده بود

واسه ویترین مغازه هاش واسه خوراکیاش واسه فالوده

(فکرشو کن توی این هوای سرد هوس فالوده کردم یخ میزنم )

حیف امروز هم که اومدم سوار ماشین بودم و نمیشد قدم زد

دفعه دیگه شایدم با تو

دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۸

دوچرخه سواری

دیروز بر حسب یه اتفاق سوار دوچرخه شدم مدت ها بود که سوار نشده بودم شاید سالها

خوب بود مزه داد هرچند میترسیدم بی افتم ولی کیف کردم

زینش برای من خیلی بالا بود و به سختی سوار شدم موقع پیاده شدن هم تقریبا افتادم توی بغل آقایی که همراهیم میکرد (خوش به حالش شد )

طفلکی خودشم ترسیده بود میترسید بخورم زمین وبال گردنش بشم
توقع نداشت پیشنهادشو برای دوچرخه سوار شدن قبول کنم من اما پر رو تر از این حرفام
وسوسه قوی بود و من عاشق هیجان

روز قشنگی بود مرسی آقای ر. ح تو باعث شدی یه روز که میتونست پر از بغض و ناراحتی باشه برام به یه روز قشنگ تبدیل بشه

متاسقفم که امیدتو نا امید میکنم و هیچ وقت بهت زنگ نمی زنم

یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۸

شوالیه من دیدمت

چهارم مهر شوالیه من

از دیشب که داشتم وسایلم رو مرتب میکردم دل دل میکردم
دلم میخواست ببینمت

صبح که اومدم دانشگاه حواسم رو کاملا جمع کردم و تک تک آدم ها رو به دقت نگاه میکردم که شاید تو رو ببینم

موقع بیرون اومدن
خدای من تو بودی

چرا اینفدر عوض شدی ؟ شایدم من اشتباه دیدم آخه فاصله زیاد بود
نه خودت بودی
اون مکث کردنت اون چرخیدنت خودت بودی

چرا اینطور شد

من قول داده بودم اینبار ببینمت بیام طرفت اما وقتی دیدمت نتونستم قدم بردارم

هزار بار آرزو کردم بیای هزار بار تصور کردم که اومدی

اما اون لحظه ......................

وقتی نیرو مو جمع کردم که بیام طرفت نبودی رفته بودی هرچی گشتم دوباره ندیدمت لعنت به من

تمام طول راهو پیاده اومدم و اشک ریختم و به خودم بد و بیراه گفتم چندین بار برگشتم که شاید پشت سرم باشی

سپردم به خدا اگر سهم من باشی خودت میای دنبالم

باید صبر کنم

سخته وحشتناکه

عروسیه عروسی

تو عروسی که نیومدی این همه خوشگل کردم که ببینیم ندیدی

منم که به هر ضرب و زور و بهونه ای بود اومدم خونتون جنابعالی خواب تشریف داشتین نشد زیارتتون کنیم

از کفت رفت من سعیمو کردم


*چی شده تو که میگفتی من تا صبح بیدارم پس چرا ساعت 11 اومدم خواب بودی اونم شبی که تو فرداش تعطیلی ؟

حتما جایی رفته بودی صبحش که خوابیدی با کیش برام جالبه

شایدم حس کردی امشب میام سراغت خودتو زدی به خواب

شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۸

یک سرمایی

هوا خیلی سرد شده
امروز هیلی مقاومت کردم که نرم و شومینه رو روشن نکنم

پاییز رو دوست دارم و امسال پاییز آزادم

جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸

استعداد هرز رفته

سلام
خسته نباشید
نماز روزتون قبول
نیش تا بناگوش باز


من نمی دونم مدت زمان اینکه دو تا آدم که از دو جهت مخالف هم با سرعت میان و از هم عبور کنن چقدره

که این تونست این همه حرف بزنه

ادبت و استعدادت منو مرد

پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

امید

یه روزی که نا امید بودم فکر میکردم دیگه تا آخر عمرم نمیتونم بیبینمش و هرچی حساب کتاب میکردم میدیدم امکان اینکه من بازم اونو ببینم 1 در یک میلیون هم کمتره

اما فقط 6 ماه بعدش بود که اونو دوباره توی جایی که کمترین احتمالش بود دیدم

باور نکردنی بود که از بین این همه جایی که امکان رفتن رو داشت دقیقا اونی رو انتخاب کرد که منم اونجا بودم

حالا بازم فکر میکنم که احتمال دیدنش این بار هم مثل دفعه قبل 0 درصده
تا آخر عمرم و ناراحتم


اما
اگر خدا یه بار این شانس دوباره دیدن رو توی نا ممکن ترین محل بهم داد چرا دوباره تکرارش نکنه


تا آخر عمرم وقت دارم که یه بار دیگه این شانس بهم داده بشه و مطمئنم که میشه


فقط یه مسئله میمونه اونم پاشنه آشیل منه

من اصلا آدم صبوری نیستم و بسیار هم عجولم

خدا

دفعه پیش 6 ماه طول کشید این بار میشه زودتر باشه لطفا
مرسی بوس
البته حالا زودتر هم نشد اشکال نداره فقط حتما ببینمش کافیه

چهارشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۸

همسر من نه همسر تو

دوست داشتم امروز از مامانم یه سوال بپرسم اما نتونستم دوست دارم باهاش حرف بزنم

مامان چه تصویری از یه پسر به عنوان همسر من داری ؟

هیچ وقت از خودت پرسیدی من چه تصویری از همسرم دارم ؟ من چی دوست دارم من چی میخوام ؟

چند روز پیشا براش آهنگ جدید تتلو رو گذاشتم یعنی من هر روز گوش میدادم میشنید اما اون روز دقیق و کامل بهش گوش داد و براش جالب بود خوشش اومد
دیروز هم تصویرشو دید و با تاکید سوال کرد این مو بلندس گفتم آره

چه طوری بهت بگم من از این مدل لباس و سر و وضع خوشم میاد دوست دارم همسرم اینطوری باشه ظاهرش

به قول شما عجق وجق و مو سیخ سیخی

و حتی دوست دارم گوشش رو سوراخ کنه و یه گوشواره تک نگین به گوشش باشه

من واقعا دوست دارم و برام هیجان انگیزه لذت میبرم این جوری بودن رو و اشکالی هم در این نمیبینم

شما چرا بد برداشت میکنین چرا توقع منو در نظر نمیگیرین و حرف و مدل خودتون رو میخوایین به عنوان همسر به من قالب کنین

آقا من میخوام باهاش زندگی کنم هر روز چشمام به چشمش بی افته و کنارم باشه

باورتون نمیشه من از دیدن یه مدل به خصوص کفش که به نظر شما عالیه و عادیه حالم بد میشه
چه برسه به چیز های دیگه



*این ها سوای اخلاقش هست منظورم فقط تیپ و مدل لباس پوشیدن هست

سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۸

موندن و رفتن ثبت در تاریخ

میگفت که میره
اما تا حالا سابقه نداشت زمان رفتن رو اعلام کنه
دیروز یه دفعه گفت

بهمن

گفت بهمن میره

تا اون موقع خیلی مونده باید دید میره یا نه

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۸

نسل استثمار

_: تو چطوری میخوای به شوهرت غذا بدی ؟

+: شماتونستین نسل قبل از مارو استثمار کنین
ما دیگه نمیذاریم این نسل مارو هم استثمار کنه

یکشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۸

کاری ازم بر نمیاد

و کلی حرف زد

چیزایی تعریف کرد که وحشتناک بودن خیلی وحشتناک و از اونجایی که میشناسمش میدونم حرفاش همه موثقه
خدا آخه اونها چه گناهی دارن چرا میزاری این بلاها سرشون بیاد اونها هم انسان هستن مثل همه ما

از عصر دارم بهش فکر میکنم

همین چند دقیقه قبل یه چیزی به ذهنم رسید که خیلی خیلی وحشتناک تر از قبل شد

چطوری میخوان در آینده زندگی کنن ؟
و دختر ها یه مشکل دیگه هم دارن

احتمالش زیاده خیلی زیاده که توی این مدت باردار بشن اون وقت چی میشه ؟ زندگیشون به کجا میرسه ؟

میترسم و متنفرم و از دونستنش و اینکه کاری ازم بر نمیاد زجر میکشم

شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۸

بساز بکوب

تازه چند روزه که دور و برم مرتب شده و یه آرامش نسبی پیدا کردم

اما انگار زیاد پایدار نبوده

اینبار خودم در مرکز تغییر و تحول هستم

خدا کنه زود تموم بشه حوصله اشو ندارم هرچند بعدش میدونم قشنگ میشه

در مورد رنگش هنوز تصمیم نگرفتم یه نگاهی به کتاب فنگ شویی کردم اما تصمیم نگرفتم

اصلا بر خلاف همیشه برام اینبار مهم نیست هر چی باشه فرقی نداره

انگار یه جورایی نسبت به اطرافم سر شدم و میل به تغییر ندارم و تغییر برام بی تفاوت شده

جمعه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۸

با عشق تقدیم به خودم

امروز به خودم کادو دادم

یه عالمه چیز های قشنگ قشنگ برای خودم خریدم و کیف کردم

بیشتر شبیه جشن بود البته

این جور وقتا احساس بهتری دارم و زندگی 100 درصد به کامم هست و خوش شانسی برام میاره

پنجشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۸

خوابم یا بیدارم

از آرامش شب لذت میبرم و موقعی که همه خوابیدن و روز براشون تموم شده تازه واسه من آغاز میشه

کار خاصی هم ندارم گاهی فقط واسه خودم فکر میکنم گاهی کتاب میخونم گاه گاهی فیلم میبینم

من راضیم و این ودلی رو دوست دارم

اما مامانم همش به جونم غر میزنه و هر روز بهم میگه دیشب تا فلان ساعت بیدار بودی زندگیتو خراب میکنی .........

تازشم هفته پیش مثل بچه ها برای اینکه منو راضی کنه زود بخوابم بهم گفت اگر یک هفته زود بخوابی مثلا 2 بخوابی اونی رو که خواستی برات تهیه میکنمم

منم اون شب خوابم میومد زود خوابیدم طفلک فکر کرد میخوام برنامه اشو اجرا کنم صبحش خوشحال بود

یه جا توی یه مقاله هم خوندم که این کاملا عادیه و سرشت طبیعی من اینطوریه و هیچ آسیبی هم به زندگیم نمیزنه حالا اگر بقیه متوجه شدن

تازه به آدم برچسب هم میزنن که خوابت زیاده و تنبلی و .......

باور نمیکنن منم 8 ساعت یا حتی کمتر میخوابم مثل اون ها فقط موقعش فرق داره مثلا اونها از 12 میخوابن تا 6 صبح

من از 6 صبح میخوابم تا 12 ظهر

جدیدا بدجوری روی اعصابم با کفش پاشنه دار قدم میزنن سر خواب و بیدارم

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۸

با اسانس تینر

این روز ها همه به فکر بنایی و نقاشی و تغییر دکوراسیون هستند شما چطور ؟


احساس میکنم توی رگ های بدنم بجای خون تینر جریان داره

تنها بویی که توی مغزم میپیچه و همه جا منو همراهی میکنه بوی رنگ و تینره

من از کاغذ دیواری متنفرم ترجیح میدم سختی رو تحمل کنم اما دیوار های اطرافم رنگ باشه و زنده
کاغذ دیواری بعد از یه مدت کسل کننده میشه

سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

اون که میخوامش داره میره

داره میره
این بار برای همیشه میخواد اونجا بمونه

دلم میگیره وقتی به رفتنش فکر میکنم تا اون روز که مامانم خبر رفتنشو داد نمی دونستم دلم برای نبودنش تنگ میشه

حیف میشه حیف میشه که با اون همه استعداد ایران رو ترک میکنه

میگه میخوام پیشرفت کنم اینجا جایی برای پیشرفت ندارم اینجا محدود شدم اینجا آزاد نیستم اینجا استرس دارم و ذهنم درگیر حداقل هاست اینجا چیزی انتظارم رو نمیکشه اینجا جوونیم حروم میشه اینجا چیزی واسه لذت بردن نیست

کاشکی میتونستم جلوی رفتنت رو بگیرم جلوی رفتن خیلی ها مثل تورو

این اولین باره که کسی که نزدیکمه داره ایران رو برای همیشه ترک میکنه میره دنبال پیشرفتش توی یه کشور غریب

هنوزم باورم نشده

میدونی تو همونی که همه چیزو در باره من میدونی
تو همونی که همیشه دل خوش به بودنت بودم در شرایطی که یکبار هم نیومدم سراغت

دلم برات تنگ میشه موفق باشی اما آرزو میکنم برگردی

دلم برای حرفات برای بلند پروازی هات برای خالی بستنت و خودتو بیشتر از واقعیت مهم جازدن و نصیحتت به من تنگ میشه

دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸

همش تقصیر بستنی و چیپس و ذرت و ......... بود من بی تقصیرم

59.150

یعنی من در عرض 2 ماه 3 کیلو چاق شدم بیچاره شدم

باورم نمیشه اینهمه

باید رژیم بگیرم

تا حالا سابقه نداشته وزنم ایقدر بشه

اونم حالا که چند تا عروسی در پیش داریم

یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۸

مهمان نا خوانده

من نمی دونم جدیدا چی شده هرچی جک و جونور و چرنده و خزنده بی خانمان هست
از اتاق من سر در میاره

هفته پیش که دوشب دوتا سوسک سیاه بال دار مهمونم بودن و با جیغ و فریاد و اسپری ازشون بطور شایسته پذیرایی کردم

امروز عصر هم یک عدد بچه مارمولک زبر و زرنگ تشریف آوردن که این یکی رو بابام در خدمتشون بودن

در روز های آینده باید منتظر کروکودیل و اورانگوتان و خرس قطبی باشم لابد

شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۸

کابوس نیمه شب تابستان

با اینکه درس و مشق و دانشگاه تموم شده
خواب ببینی که خواب موندی و یه امتحان خیلی خیلی مهم داری و جا موندی و سر راه رفتن به امتحان یکی از آقایون همکلاسی رو ببینی که تمایل زیادی به صحبت کردن باهات داره و ول کن هم نیست و تو میخوای بری سر جلسه

بعد که رفتی سر جلسه ببینی امتحان مورد نظر زیست جناسی جانوری بوده

سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۸

آبی دریا

چند روزی رفتیم شمال

جالب بود من تا حالا توی ماه رومضون نرفته بودم شمال

انگار نه انگار مردم توی تهران دارن روزها گشنگی میکشن

خود خود کویت بود
از اون پلاکاردهای توی جاده شروع شد که یکی درمیون رستوران ها باز بودن و این پارچه هارو زده بودن که شئونات اسلامی رو رعایت کنین و روزه دارها و این مکان باز است و........

خواهرم میگه حتما اینا پول دادن که بهشون اجازه دادن
توی شهر که همه چی عادی بود

یه جای دنج و عالی اجاره کردیم حسابی از دریا و ساحل لذت بردیم
بابابم میگفت همش پیش خودش الان رو با زمان شاه مقایسه میکنه که اون موقع چطور بوده حالا چی شده
تاسف میخورد

همسایمون یه خانم آمریکایی بود و یه دختر بچه زیر دوسال که خانمه با مایو پوشیدن اون پوست سفید و بلوری رو در عرض یک روز چنان سوزوند که نگو فرداش عین لبو شده بود

مهربون بود و خیلی دوست داشت حرف بزنه

من که حاضر نیستم یک سانت از پوستم رو بسوزونم و تغییر رنگ بدم
حالا همه جا برنزه مده باشه من خوشم نمیاد

الانم همین یه تیکه که روی دستم و روی پام سوخته و تیره شده روی اعصابم قدم میزنه


جدیدنا یه مانتو خریدم بدون آستین معمولا با این ساق دست ها میپوشم
اونجا گرم بود و میچسبید بهم کلافه ام کرده بود ساقو بی خیال شدم

شب بود هوس بستنی کردم منو فرستادن مغازه منم بی خیال همین طوری رفتم دیدم توی مغازه آقای ریشوی مغازه داره داره چپ چپ نگاهم میکنه
تازه یادم اومد توی ماه مبارک رمضان دستای سفید و بلوری رو تا بازو انداختم بیرون و عین خیالم هم نیست


حالا من موندم و کوه لباس ها و وسایلی که حوصله جابجا کردنشون رو ندارم

*جات خالی آخه تو اون دفعه که حرف میزدیم گفتی اصلا هم سخت نیست و میای برام جمع و جور میکنی به شوخی گفتم هر بار برم مسافرت برگردم زنگ میزنم بیای برام جمع کنی

دلمم برات تنگ شده همش میخواستم میتونستم تورو هم با خودم ببرم دوست داشتم کنار ساحل قدم بزنیم و سوال های مسخره ازت بپرسم و تو رو وادار به حرف زدن کنم قفل زبونتو باز کنم
بوس

یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

نا امید شدم

پشت سر هر زن ناموفقی
مردی ایستاده که نا امیدش کرده و جلوی موفقیتش را گرفته



*آخه چرا همش اذیتم میکنی حسود

شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۸

رز سفید من

گل رز را با هر اسمی که بخوانم
همان بو را میدهد

جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۸

تو رو فراموش نمی کنم

دشمنانت را ببخش
اما نامشان را هرگز فراموش نکن

یه شانس دوباره بده

از ساعت سه که یک دفعه بغض کردم و گریه ام گرفت همین طور یه ریز دارم گریه میکنم بند نمی یاد

می دونم چی میخوام و چون ندارم و نیست که آرامش بهم بده چون احساس میکنم باختم یه باخت خیلی بزرگ یه باخت که حقم نیست

وقتی فکر کردمو گذاشتم یادم بیاد که چه چیز هایی رو از دست دادم همونی رو که شرایطش طبق خواسته من بود از دست دادم بخاطر یه احساس غلط بخاطر اینکه نخواستم به تو آسیب برسونم چون فکر کردم عاشقمی همه زندگیتم نخاستم بازیت بدم
خیلی دیر فهمیدم که اگر همون روز ولت کرده بودم و رفته بودم دنبال اونی که خدا جلوی پام گذاشت و من کور نادیده گرفتمش حتی ناراحت هم نمی شدی از یادت میرفتم برات مهم نبود من اون روز فقط یه سرگرمی بودم برات
دیر فهمیدم وقتی از دستش دادم فهمیدم وقتی میدیمش اما نمی تونستم برم جلو
لعنت به تو

همه چیمو گرفتی
زندگیمو شادیمو سلامتی مو قلبمو امیدمو جسممو ایمانم رو آرزو هامو

لعنت به تو

خدا یه شانس دیگه بهم میدی؟
یه بار دیگه خواهش میکنم این بار اشتباه نمیکنم چشامو باز میکنم

خدا خسته شدم
از تنهایی از شکست خسته شدم


اون که از دستم رفت
اون که تو زرد از آب در اومد
اونی که نمی دونم میخواد چیکار کنه

کاشکی میتونستم باهاش حرف بزنم اما قول دادم
قول دادم نگم میخوامش قول دادم نگم دوستش دارم قول دادم فقط یه دوست باشم قول دادم آزادش بزارم

من ازت آرامش میخواستم چرا ازم دریغ کردی چرا نذاشتی بهت دردمو بگم چرا نخواستی بهت نزدیک بشم
تا کی میخوای فقط با عقلت تصمیم بگیری تا کی میخوای خودتو به اون راه بزنی که دوستم نداری که منو نمی خوای تا کی؟
من از این بازیه موش و گربه خسته شدم بفهم من اون مستانه نیستم که توان این بازی رو داشته باشه تو چی میدونی تو چی میدونی از اون مستانه چی باقی مونده

تو که نمی دونی چقدر داغونم نمی دونی فقط یه عشق بی قید و شرط میخوام تا بتونم خودمو باز سازی کنم تو که نمیدونی
تمومش کن بزار مثل اون یک روز و نیم که بهم گفتی همه زندگیتم همه زندگیت باشم بازم مثل اون روز باش
بزار حس آرامش رو بازم تجربه کنم امنیت یه آغوش مردونه رو

بس کن زود باش دیگه انرژیم داره تموم میشه تا قبل از اون یه کاری کن
منتظرم

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۸

دنبال کار میگردم

به شغل هایی که مرد ها با طیب خاطر به خانم ها واگذار میکنند
با سوءظن نگاه کنید