چهارشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۰

تعديل شده

بين هر جور حساب ميکنم ميبينم اين آدمو ميخوام فقط بلد نيستم به دستش بيارم اونم احتمالا همين مشکل رو داره
زمان کمي دارم وقتم محدوده ميخوام اين دفعه زندگي بياد سراغ من نه من برم دنبالش

اولين خط ترجمه رو شروع کردم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۰

هر شب يکي مياد به خوابم يکي که عزيز بود يه زماني

خوابم بهم ريخته شب ها هر پنج دقيقه ده دقيقه يه بار بيدار ميشم و تمام مدت خواب ميبينم خواب همه آدم هايي که يه روز دوستشون داشتم هر شب يکيشون مياد به خوابم کارهايي ميکنن و حرف هايي ميزنن که تو بيداري فرض محاله
کلافه ام سرم درد ميکنه فقط دلم خواب بدون خواب ديدن ميخواد يه خواب عميق
ديشب انقدر خسته و داغون بودم که حد نداشت اما نميشد خوابم ببره کلافم کرده داشتم تصميم ميگرفتم برم يه قرص خواب بردارم بيهوش بشم تا صبح اصلا صبح هم بيدار نشم
اين ديگه چه بلايي بود به جونم افتاد ديگه خواب هم بهم حروم شده

جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

هوایی شدم

اولین تلنگر عصر موقعی که داشتم میومدم خونه تکونم داد
بار دوم دلم خالی شد یه تیکه ازش گم شد
به اصرار دیدم از افتتاحیه اش خوشم نیومد کم کم جذب شد و دوبار پشت سر هم
دیدمش لذت بردم و یه جمله تکان دهنده بود (اگه وفادار باشی برای همیشه
تنهایی)

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۰

يه روز اوايل بهار مترو حقاني

يه روزي اوايل بهار تو متروي حقاني همه چي تموم شد
مترو رفت و اونو با خودش برد من موندم و جاي خالي نبودنش

سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

اشکال از من بوده که توي عمق نفوذ ميکنم

عکس هاي عيد رو دارم نگاه ميکنم
چشمام پف کرده صورتم مثل هميشه نيست انگار يه آدم ديگه اي وايستاده بجاي من عکس انداخته همه خنده هام الکيه مصنوعيه يه آدم نيمه زنده رو وايستوندن لباس تنش کردن آرايشش کردن گفتن لبخند بزن و ازش عکس انداختن وقتي با بقيه مقايسه ميکنم بيشتر تو ذوق ميزنه اونها خنده هاشون واقعيه خوشحاليشون واقعيه
بخاطر چي ؟بخاطر کي ؟ اون يه رابطه يک طرفه بود که از طرف من ساپورت ميشد و اون کششي بهش نداشت سرد بود خودخواه بود
شايد اشکال از من باشه که نميتونم با آدم ها سطحي برخورد کنم نميتونم باهاشون در سطح باشم به عمقشون نفوذ ميکنم و رابطه ها برام عميقه

دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۰

ضربه بعد از پايان

گفت من آدمي هستم که خودمو قبول دارم  به خودم اطمينان دارم
گفت بايد ورزش کنم و تغذيه امو مواظب باشم
گفت بايد توي خونه نمونم
گفت بايد منتظر افسردگي بعد از پايان و ضربه اي که ميزنه باشم

ميخوام دوچرخه بخرم
ميخوام هر روز عصر يک ساعت برم بيرون و دور بزنم
ميخوام شاد باشم



پنجشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۰

بهاربدترين فصل براي تموم کردن يه رابطه است

اينکه اول بهار يه رابطه تموم بشه دردناک تر از هر حالت ديگه اي است
حتي درخت هام اين روزها عاشق ميشن اونوقت من بايد تنهايي رو به دوشم بکشم بايد رابطه رو تموم شده فرض کنم بايد هي جلوي خودمو بگيرم خاطره بافي نکنم
بايد يادم بره توي اين خيابون فلان روز فلان شکلي بود بايد به خاطر نيارم چه جاهاي قشنگي باهم رفتيم بهار گذشته
آخرين بار حرف هايي زد که نبايد ميگفت نميخواستم بگه
من که هميشه دستمو دور بازوش ميپيچيدم آخرين روز جرات اينکارم نداشتم چون ميترسيدم لمسش کنم و نتونم بگذرم
نميدونم در چه حاليه داره به چي فکر ميکنه من نگفتم رابطمون تموم شده نخواستم بگم نميخوام بگم ميخوام هميشه يه راه برگشت بزارم
حتي ازش پرسيدم بعد از اول تابستون اگه دلم براش تنگ شد ميتونم بهش زنگ بزنم و ببينمش گفت آره
ميدونم که شايد حتي تا آخر عمرم هم اينکارو نکنم اما دونستنش و اينکه ميتونم بهش آرامش ميده
از يکشنبه تا الان هيچي هيچ خبري ندا
به خودم قول دادم يک ماه بهش فرصت بدم
احساس ميکنم داره با خودش مبارزه ميکنه اون دوستم داره حتي اگه به زبون نياره حتي اگه حرف هايي بزنه که نبايد بزنه اما دوستم داره فقط شرايطش و ترس از شکستن قلبش و اينکه سر انجامي نداره اين رابطه مجبوره دوست داشتنش رو فراموش کنه
خودمو گول نميزنم ما نميتونيم باهم باشيم و اون نميخواد باهم باشيم به هر دليلي که اون نميگه اما من ميدونم و ميفهمم
روزي که سينما رفتيم من زودتر رسيدم و از دور ديدمش اون نميدونست (توي زاويه اي نبود که متوجه بشه )داشتم نگاهش ميکردم تمام مسيري رو که به من ميرسيد  اون روز  ذره ذره وجودم داد ميزد که اين آدم همونيه که من ميخوام که بايد کنارم داشته باشمش همه زندگيم بود هست لعنت به شرايط لعنت به همه موقعيت هايي که باعث ميشن نتونيم با هم بمونيم

یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۰

میشنم بیاد تا دو ساعت دیگه که کارش تموم شد

اینو به خودم مدیونم که برای آخرین بار ببینمش دلم میخواد یه تصویر ابدی
ازش توی ذهنم حک کنم اینو به خودم به روزهایی که باهاش گذروندم مدیونم
لازمش دارم
دلم به رفتن نیست حاضرم این بار دوساعت اینجا بشینم تا کارش تموم بشه
بیاد باهم برگردیم خونه هر چند گفت دلش نمی خواد با من برگرده اما من که
دلم میخواد چیزی نیست که بخوام از دست بدم من همرو قبلا از دست دادم اینم
روش
آره هر چی داری تو دلت میگی درسته اما من میخوام آخرین دفعه کاری رو که
دلم میخواد انجام بدم فقط به حرف دلم گوش میدم

رفتارات عصبيم ميکنه

جمعه رفتيم جدايي نادر از سيمين عالي بود حرف نداشت از درباره الي هم بهتر بود
شب قبلش که کلي ناز کرد و ادا اطوار در آورد که کار داره و بالاخره قبول کرد خوبه حالا خودش قول داده بود جمعه
من زود رسيدم آقا 5 دقيقه از شروع فيلم گذشته رسيد
اولش غر زد که اين چه فيلميه آوردي منو و بريم همون اخراج(گه) رو ببينيم گفتم باشو برو اصلا پاشو برو خونتون ساکت شد
کم کم خودش جذب فيلم شد و از من هم بيشتر واکنش نشون ميداد و حدس ميزد . نزديک آخر فيلم برگشته ميگه اگه اين آخرش باز باشه و معلوم نشه چي ميشه من ميدونم و تو
آخه به من چه مگه من کارگردانم
اومديم بيرون از سينما زود رفت گفت کار داره هرچي اصرار کردم بريم يکم قدم بزنيم باهم باشيم گفت نه

رفت منم برگشتم خونه اصلا حوصله نداشتم تنها جايي برم
شب فهميدم تشريف بردن با دوستان بيرون عصباني شدم که اگه وقت نداره پس چطور با اون ها ميره فقط واسه من وقت نداره
زديم به تيپ هم البته ديشب يه سلام و احوال پرسي کرديم

دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۰

در خواست کمک

آقاي جوان دانشجوي عمران نياز به يه کار پاره وقت داره


کار تايپ هم انجام ميده

اگه موردي سراغ دارين خوشحال ميشم با من تماس بگيريد کمکش کنيم

mastane.manam@gmail.com

یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۰

با اولين نفري که ازم خواستگاري کنه ازدواج ميکنم هرچه بادا باد

بين تحمل نکردم دل به دريا زدم

ديروز صحبت کردم باهاش و حرف دلمو گفتم گفتم قهر بودم (نگفت الان عين بز برگشتي خودت قهر ميکني خودت بر ميگردي)

بهش گفتم خداکنه امشب زود بياد