پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹

مري کريسمس

آقا ما انقدر خارجکي هستيم که نگو
تعطيليم سه روز اول کريسمس

داريم ميريم مسافرت جنوب

ما باهم مشکلي نداريم که

ديشب مثل سگ گريه کردم انقدر که چشمام فقط پف شده اصلا هيچيش معلوم نيست
واسش نوشتم ازش دلگيرم دلخورم

يه سري سوال جواب از هم پرسيديم
به اين نتيجه رسيديم
من کم قربون صدقه اون ميرم  و همش گريه ام
اون کم از من تعريف ميکنه و بغلم نميکنه

ما باهم مشکلي نداريم فقط

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

مردي به دختر 5سالش 8 سالش 15 سالش 2 سالش 9 سالش .... تجاوز کرد

نميتونم درک کنم نميتونم هضم کنم نميتونم بفهمم اصلا نميتونم هيچ غلطي بکنم از عهده من خارجه
چطور يه پدر ميتونه با چه فکري با چه ديدگاهي با چه حقي
به يه بچه
به دختر خودش
به دختر خودش
به دختر خودش
اينجاست که گير ميکنم اينجاست که نميتونم ادامه بدم اينجاست که ميخوام بميرم

اصلا اين آدم اسمش پدره ؟ اصلا آدمه ؟
هزار مورد با سن و سال گوناگون با موقعيت هاي متفاوت
بعد ميتونه توي چشم بچه اش زنش نگاه کنه و بازم زنده بمونه ؟
ميتونه سرشو بالا بگيره بگه دختر من ؟
اصلا ميتونه نفس بکشه ؟
آره ميتونه ذلت بشر پست تر و بي ارزش تر از اين حرفاست
هر روز صبح حداقل يه مطلب با اين موضوع ميخونم کي ميخواد تموم بشه کي ميخواد خبر هاي خوش باشه
حالم بهم ميخوره همش تو ذهنم ميچرخه
 پدر بابا
دختر فرزند
گريه دارم ميخوام اونقدر گريه کنم که ديگه چيزي تو ذهنم نمونه همش پاک بشه اما نميشه

یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۹

من به حال دل گريه ميکنم دل به کار من خنده ميکند

گریه میکنم چون میدونم اینها تصورات ذهنی منه چون هیچ وقت اتفاق نمی افتن


چون فقط توی ذهن من وجود داره چون چشم که باز میکنم تنهای تنهام

فرض محاله فرض محال محاله اتفاق بی افته گریه میکنم اشک های درشت درشت

تمام بالشمو خیس میکنه کاشکی بود حتی اگر اونطور که من میخوام هم نبود

اما کنارم بود دیگه تنها نبودم گوله میشدم توی بغلش و اشکام محو میشد خشک

میشد

برای خودم دلم میسوزه اونقدر تنهام که به حداقل بودنشم راضی میشم شرم

آوره خاک بر سر احمق تنهام کنن خاک رس

*مرده شورم ببرتم که عین خرس شدم ۶۳ کیلو چه غلطی بکنم با این ده کیلو اضافه
** يه زماني اين آهنگو با سه تار ميزدم و استاد زير لب زمزمه ميکرد

پنجشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۹

پوليور هاي مردانه دست بافت شب يلدا

دو سال توي شب يلدا واسه دوتا آدم که برام عزيز بودن داشتم بافتني ميبافتم
آخه تولدشون نزديک بود
عکس يکي رو دارم که پهن شدم جلوي شومينه و يک عالمه نخ و متر و ورق و نقشه بافت جلوم پهنه اين عکس رو چندين سال بعد بطور اتفاقي پيدا کردم
امسال اما کسي نبود بخواد ازم در حال بافتني بافتن عکس بندازه

چند تا شب يلداي ديگه مياد که بازم من باشم و يه پوليور مردونه دست بافت و کسي که دوستش دارم و براش دارم ميبافم ؟

شب يلدا
ماه دي

تو
اون
من

*دوتا آدم که هردو رو دوست داشتم و دارم توي دوتا زمان مختلف اومدن توي زندگيم و بطور اتفاقي تولد هردو توي ماه دي
با اختلاف يک روز
دومي رو بيشتر از اولي ميخوام هرچند اولي هم در زمان خودش همه زندگيم بود

سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹

خدا عدالتت کجا رفته اين حقشون نيست

ساعت 12 زنگ زدم ميگه بابات نيست رفته شهرستان تعجب کردم سابقه نداره بي هوا بره جايي
گفتم کجا چرا ؟گفت پسر خالش تصادف کرده
+کدوم پسر خاله اش ؟
*اصغر
+مرد ؟(به شوخي گفتم معمولا وقتي ميگن يکي تصادف کرده به شوخي ميگم بنکل مرد  )
*مرد
+مرد؟(با تعجب)
*مرد
باور نکردم
اين آدم زحمتکش که تمام عمرش رو زحمت کشيد به همين سادگي از دنيا بره
از ديشب ذهنم رو مشغول کرده
يه دختر دانشجو داره و يه پسر يکم خل مشنگ
يه خونه کوچيک و يه مغازه اجاره اي
از نظر مالي دست و بالشون يکم بسته بود  اما از نظر معرفت و مهربوني هرچي بگم کم گفتم
خودش زنش بچه هاش هميشه مهربون و دوست داشتني بودن من به شخصه خيلي براشون احترام قائلم و دوستشون دارم بر عکس اون يکي برادرش که يکم وضعش بهتر بود و بچه هاش بخاطر همين مسئله خدا رو بنده نبودن و پر فيس و افاده بودن

سرنوشت زن و بچه هاش چي ميشه ؟
خانمش خونه داره و پسرش که عملا کاري ازش بر نمياد دخترشم که دانشجو مال و اموالي هم ندارن خودشم که نه بيمه بوده نه چيزي
يعني بايد بيافتن زير دست اون برادرش که پولداره ؟
چه وحشتناک اونها همين طوريشم اينها رو دست کم ميگرفتن و بهش فخر ميفروختن و مثل يه کلفت باهاشون رفتار ميکردن چه برسه خرجشونم بخوان بدن

سه‌شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۹

خدا روزي رسونه

آقاي گردن کلفت راننده پرشيا سفيد  پولدار که همه جا خونه داشتي و براي امام حسين آشپزي ميکردي
که ديشب از دم هيئت مارو سوار کردي تا نزديک خونمون آوردي بي منت
يه پرس زرشک پلو با مرغ هم دادي بهمون
دمت گرم دمت خيلي گرم

مهندس عزيز جونم که بخاطر من زود اومدي و شام نخوردي و غذاي نذريتم بخشيدي به من و خودت نصف شبي رفتي ساندويچ خريدي
دم تو هم گرم قربونت برم که انقدر فداکاري

دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۹

حوصله ندارم

خسته ام کسل ام بي حوصله ام
امروزم بيکارم اگه يادم بود حداقل بافتني ام رو مياوردم ميبافتم وقتم خيلي کمه و کلي ازش مونده قسمت پشتش رو نصفه بافتم يک طرف جلو رو تا نزديک سرشانه
هنوز يه طرف ديگه جلو و آستين ها و يقه مونده

حوصله کتاب خوندن ندارم ترجيح ميدم ريدر بخونم يه کتاب بهم داده روم نشد دستش رو رد کنم

دستبند و انگشتر جديدم هم ديگه اونطوري برام جذاب نيست
ديشب نصف شب اس ام اس زد خواب بودم امشب ميخوام برم باهاش هيئت
دلم براش تنگ شده
ديروز هم گذشت و تموم شد حتي نميدونست يادش نبود
ببينم امروز حرفي ميزنه در بارش يا نه
فقط ديروز بهش زنگ زدم گفتم امشب ميرم هيئت و دکمه براي پليورش چي بخرم

یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۹

نوحه گوش ميدهيم

ميگه دنبال چي داري ميگردي تو گوگل ميگم نوحه
شکل علامت سوال شده ميگه منو دست انداختي تو دنبال نوحه ميگردي از سقف برو بالا

ميگم جدي دارم ميگردم
خب چيه مگه
من بعضي هاشو نه بعنوان نوحه و و عزا داري اما به عنوان به موسيقي و آهنگ دوست دارم

مثل اين
يا حسين آنکه دل از غير تو ببريد منم
آنکه لا جرعه مي عشق تو نوشيد منم ........
مال کويتي پور
ديگران که از اين نوحه هاي بيخودي جديد ميزارن من واسه خودم اينو ميخونم
چه اشکالي داره خب محرم واسه من اين مدليه با زنجير زني و دسته و علم و کتل
نه توي سر و کله زدن و زنجه موره کردن

پنجشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۹

مهمان امام حسين (حسين پارتي)

ديشب رفتم يه مسجدي
بد نبود جاش بزرگ بود و ملت جالبي بودن صحنه هايي ديدم که به عمرم نديده بودم و براشون متاسف شدم

از ساعت 9:30 تا 11 اونجا بوديم مهندس هم بود اومد مترو دنبالم و جلوي در زنونه مسجد منو ول کرد و رفت
آقا حکمت اينکه با دست محکم ميزنن روي پاشون چيه؟فقط هم پاي راست محکم شترق
دوتا خانم جلوم نشسته بودن اقاي مداح که گلوشو جر ميداد اينها واسه خودشون داشتن دردل ميکردن و انگار يه عمره همديگرو نديدن سير تا پياز فک و فاميل رو براي هم تعريف کردن و نظر دادن محض خالي نبودن عريضه و همنوايي با بقيه جمع هم هر چند وقت يکبار بصورت اتومات و زمانبندي شده شترق ميزدن روي پاشون

اينها رو بيخيال
همه يه طرف
برگشت و لذت موتور سوار شدن و محکم چسبيدن به مهندس و يخ زدن تا مغز استخوان يه طرف
ارزششو داشت ارزششو داره بازم ميرم

چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۹

ندارد

چه مرگم شده
يه عالمه موضوع واسه نوشتن دارم اما نمينويسم
اصلا الان مدتيه دوست ندارم تصميمي بگيرم نظري بدم انتخابي کنم
دوست دارم همه چيز همين طوري بمونه و پيش بره در لحظه اتفاق بي افته

حالم خوبه خوشحالم داره بهم خوش ميگذره دنيا به کامم هست
زندگيم روبه راهه

شايد بخاطر اينکه اون روز بخصوص نزديکه
26 آذر
گفتم نميخوام بينش فاصله بي افته
ضمني تاييد کرده اما قطعي نه

شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۹

آرزوي بر دل مانده 1

يه روز صبح که بيدار ميشم ببينم تنها نيستم و يه نفر کنارم هست و سرموبزارم توي بغلش

*صبح که بيدار ميشم دلم بغلشو ميخواد

جمعه، آذر ۱۲، ۱۳۸۹

حالا بگو تيتيش ماماني

خب من الان بگم به کدوم در و ديواري خوردم که روي بازوم بصورت ( ) کبود شده ؟
گاز که ميگيري جاي دندونت فقط شبيه جاي دندونه کسي باورش نميشه خوردم به در و ديوار




گذشته نه چندان دور

پنجشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۹

آرزو بر دل

 يه روز يه نفر بهم از اين دسته گل هاي زير گل رز هديه بده که کنار ميدون چيدن
هر روز نگاشون ميکنم دلم ميخواد اما دوست ندارم خودم واسه خودم بخرم دوست دارم هديه بگيرم