یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۰

یه حرفایی

بلاخره این آهنگ رو پیدا کردم 

شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۰

خواب آغوش

برو بخواب بیخود اینجا نشستی منتظر کی ؟ 
کی اهمیت میده حوصله نداری کلافه ای دلت میخاد با یکی حرف بزنی دلت میخاد یکی بغلت کنه بگه همه چی درسته بگه اشتباه نکردی بگه این بار درست رفتی 
بگه دوستت داره بگه براش عزیزی بگه میخاد تورو 
برو بخواب 
شاید خواب ببینی 
آروم باش گریه نکنی ها همه چی درست میشه تنها نمیمونی آروم باش برو بخواب فردا یه روز بهتره 
یه جایی یه آغوشی هست که تورو جا بده توش مال خود خودت باشه 

خانه تکانی زمستانی رعد و برق

خوب نخوابیدم یه بار از خواب پریدم خیس عرق 
ساعت10 صبح بیدارم کردن قرار بود من بخوابم کارگر بیاد کارشو انجام بده به اتاق من که رسید بیدارم کنن اما نشد همون اول بیدارم کردن
صبحونه خودشون حلیم خوردن سهم منو دادن کارگر خورد من گشنه موندم 
اوت تخت لعنتی رو بلاخره بردن بیرون آخیش جام باز شد حالا میشه زندگی کرد 
همه چیو بهم ریختن 
عادت دارم شمالی جنوبی باشه جام حالا شده شرقی غربی 
همه مدت کار کردم 
ناهار آلبالو پلو هر چند خشک بود و سرد و با مرغ 
خوردم 
عصر دیگه کلافه شده بئودم تموم نمیشد که 
بلاخره رفت 
رفتیم بیرون توی بارون یه عالمه لباس گرم پوشیدم قدم زدیم کفش خریدم شلوار میخواستم نبود 
چکمه دیدم ماه دیگه میخرم الان نه 
دلم کباب ترکی میخواست نامردا نیومدن تنهایی دوست نداشتم 
خوابم میاد خسته ام فردا باید زود بیدار بشم 
جام عوض شده نور از زیر در مزنه تو اتاق رعد و برقه جام زیر پنجره است میلرزه 
خوابم نمیبره تا میام بخوابم یه رعد و برق بلند میزنه از خواب میپرم 
خسته ام خدا بزار بخوابم 

پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۰

باز باران بی بهانه

داره بارون میاد 
ریز ریز 
جون میده واسه قدم زدن 
دست به دست 
دو نفری


من تنهام 
چتر نیاوردم 
پیاده باید برم خونه 

دیگه زیادم قشنگ نیست الان
مگه اینکه یه نفر منتظرت باشه باهاش برم قدم بزنم  

سه‌شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۰

من چقده کار دارم من باید خوب باشم

امروز یه راست برم خونه بشینم لباسامو بشورم نرم کننده بزنم پهن کنم تا فردا خشک شن 
اون لبوهای توی یخچالو که هفته پیش خریدم پوست بگیرم بپزم 
کفش کوهمو که دم در جلو آینه است بزارم تو کیسه بزارم زیر تخت 
ملافه هامو عوض کنم روبالشتیمو که همش اشکی لک لک شده بشورم 
لباس خاکیامو که  انداختم کف اتاق جمع کنم بشورم 
کاغذ ریزه هامو جمع کنم بنویسم تو دفترم پاره کنم بریزم دور 
خوراکیامو یه جا جمع کنم 
دلم آلبالو پلو میخواد دلم لازانیا میخواد دلم حتی عدس پلو میخواد خیلی وقته ناهار و شام درست حسابی نخوردم
برم قوطی کرم کوچیکمو پر کنم سر کار انقدر دستام خشک شده مثل پیرزنای 80 ساله 
برم کیفمو بریزم بیرون ببینم اصن توش چی هست این چند روزه همه چیوهمین جوری ریختم توش اصن نمیدونم چی به چیه 

اَه این همکارم داره یه مطلبو بلند بلند میخونه اعصابم خرد شد اَه همه خبر هاش سوخته است مزخرفه احساس میکنه جذابه مال این فیسبوک عقب افتاده است 

من چقده کار دارم  
باید خوب باشم 

کیبورد پر از لک اشکِ

زندگیم شده یه حفره بزرگ تو خالی و سیاه 
آره ببین چه لبخند قشنگی میزنم نگاه کن قهقه میزنم ببین 
من فقط دارم نقشی که تو ازم خواستی رو بازی میکنم 
صبح که بیدار میشم صورتمو میشورم این ماسکو میزنم تا شب بعد میرم خونه صورتمو میشورم در اتقمو میبندم میشم خودم خود خودم دیگه نقشی که بهبم دادی بازی نمیکنم 
میشینم ذل میزنم به لپ تاپ هی تصویر های روزهای قبل میاد تو سرم هی یادم میاد چه گندی زدم به خوشی هام 
دلم برات تنگ میشه خب 
من قبول کردم اما دل دیگه گاهی چیزی رو میخوا که  میدونه دیگه نیست 

رو لپ تاپم پر از لکه های اشکِ
نزاری بری توی این جهنم تنهام بزاری باشه؟ من همون نقشی که خواستی بازی میکنم فقط تو نرو 

دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۰

مترو قیطریه نوشت

میگه با این چیزایی که ازت خوندم اما حالت از منم بهتره که
آره تو چی میدونی هر کلمه ای که میشنوم زنگ صدای اون میپیچه تو سرم که
قیافه اون مخصوصا اون لبخند آخرش اون نگاه کجکیش که وقتی از دستم دلگیر
میشد و اما هیچی هم نمیگفت تمام مدت جلو چشممه
که کافیه به اینها فکر کنم تا مثل ابر بهار گریه کنم
این مترو حقانی این متروی لعنتی این ایستگاه قیطریه شوم
خدا تو الان همه اونهایی که تو دلم گفتم میدونی که نمیتونم بنویسم
آره من در ظاهر خوبم چون کسی رو ندارم جمعم کنه چون خودمو خودم بیا ببین
وقتی چشمامو میخوام ببندم که بخوابم چی میکشم همهچی برام مرور میشه اون
لحظه بیا ببین حالم چطوره
درد تازه میشه
درد هر لحظه از نو شروع میشه
اما تو بگو مستانه حالش خوبه چیزیش نیست که درست میشه همه چی


پ.ن: اینها رو دیشب نوشتم توی مترو قیطریه نشسته بودم و داشتم فکر میکردم
به اینکه من بخاطر کی زدم همه چیو خراب کردم هر چی این گفت اون به دردت
نمیخوره گوش نکردم
آره اون ارزش اینکه من بخاطرش این رو فدا کردم نداشت دیر فهمیدم خیلی دیر

امروز بهترم خوب نیستم اما بهترم
ممنون دوستام که هوامو دارین

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۰

از غصه ها نمردم فقط شکستم باشه هر چی تو میخوای اگه این همونه که میخوای

دیروز از شرکت که زدم بیرون همین طور گوله گوله اشک ریختم اصن دست خودم نبود بهش زنگ زدم و راضیش کردم بیاد ببینمش 
دیروز اتفاقاتی افتاد که برای اولین بار توی عمرم بود 
من من که همیشه توی بدترین حالت هم خودمو جمع میکنم توی پله های مترو انقلاب خوردم زمین طوری خوردم زمین که دو تا خانم جلوم بودن ترسیدن و اومدن بلندم کردن
من که عصبی میشم سر درد میگیرم حالت تهوع میگیرم آدم هایی که بدتر از این میشدن رو مسخره میکردم و میگفتم محاله من به اون روز بی افتم 
دیروز توی خیابون حالم به هم خورد هر چی توی معده ام بود  البته چیزی هم نبود چون دو روزه جز یه ذره نون و دو تیکه بیسکوئیت هیچی نخوردم 
زار زدم دست خودم نبود نمیتونستم جلوشو بگیرم 
آنچه سعی بود من اندر طلبش بنمودم آنقدر هست که تغییر قضا نتوان کرد 
اون تصمیمشو گرفته بود 
یه نصفه روز سر یه نصفه روز کسی که برام با ارزش بود از دست رفت 
دیگه فایده نداره 
بهم گفتن من بلد نیستم احساسمو نشون بدم گفتن اشتباه از خودم بوده که در باره احساسم سخت گیرم خود دارم 
بهم گفت براش آرزوی خوشبختی کنم با اون خنده ای که توی چشماش بود مگه میتونم آرزوی خوشبختی براش نکنم مگه میتونم راضی نباشم به شادیش به آرامشش به اونی که میخواسته و پیدا کرده 
باشه هر چی تو میخوای 

شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۰

من به حال دل گریه میکنم دل به حال من خنده میکند

تمام شد
بیدار شدم خودمو توی آینه نگاه کردم نشناختم
دو تا نیم داریره سیاه و عمیق زیر چشمام افتاده صورتم بی روح مثل مرده هاست

هر بار چشمام رو بستم یه دره دیدم
دیدم بالای یه دره ایستادم زیر پاهام رو دارم نگاه میکنم و هر لحظه آماده سقوطم
خواب
دیشب بدنم از خستگی به من غالب شد و خوابم برد اما امروز چی امشب چی ؟
فردا شب چطور بخوابم ؟

جمعه، مهر ۲۹، ۱۳۹۰

تو که حتی منو ندیدی تا حالا

چرا وبه چه دلیل و چجوریشو نمیدونم فقط اینکه امشب زیاد توی فکرم بودی
دلم میخواست باهات حرف بزنم

چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۰

صبح قشنگ پاییزی بخیر

همکارم میگه امروز صبح معلومه حالت خیلی خوبه خندیدم گفتم آره خیلی خوبم 
بهش نگفتم اما تو بدون 
چه حالی داره صبح بیست دقیقه یکی بشینه بالا سرت هی بیدارت کنه از خواب بعد هی تو بیدار نشی اون هی ببیشتر سعی کنه 
 بعد بیدار بشی اصنم خوش اخلاق نباشی هی هم غر بزنی که خوابم میاد خسته ام 
بعد قربون صدقت بره تا حاضر بشی بری سر کار 
فقط حیف 
اونقدر نزدیک نبود که بتونه صبح بیدار شد آب رو جوش بیاره برات چایی دم کنه بره نون تازه بخره تا یه صبحونه درست حسابی هم بزنی 
همچین خوش اخلاق بشی 
خیلی وقت بود صبح کسی بیدارم نکرده بود اونم این شکلی 

سه‌شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۰

روز من

رفتم آرایشگاه ابروهامو که پر شده بود برداشتم رنگ متوسط برام گذاشت 
موهامو هم که خیلی وقت بود کوتاه نکرده بودم یه مدل خوشگل کوتاه کردم 
فقط حیف رنگ نکردم آخه به اندازه پول خون باباش پول میگرفت واسه رنگ من حاضرم واسه خودم خرج کنم اما هنوز انقدر پول دار نشدم واسه یه رنگ ساده 50 هزار تومن بدم 
بزار مامانم یا خواهرم رو خفت میکنم برام رنگ کنن مجانی :)
احساس خیلی خوبی دارم الان 
بعد چون دختر خوبی بودم واسه خودم جایزه یک ذرت مکزیکی خریدم 
هوس ساندویچ کرده بودم خریدم برم خونه بخورم 
اِ هوس الویه هم کردم واسه ناهار فردا خیار شور و سس مایونز و ماست و سه تا تخم مرغ خریدم زنگ زدم سیب زمینی داشتیم نون باگت نون روگن واسه صبحانه 
رفتم خونه کل کمد لباس هامو مرتب کردم لباس تابستونی ها رو تا یه حدی جمع کردم لباس های شستنی رو جدا کردم شال هامو مرتب کردم لباس زمستونی های شسته شده رو آویزون کردم و چیدم ریخت و پاش ها رو جمع کردم کاغذ یادداشت های ریز رو مرتب کردم و 90 درصد رو ریختم دور و بقیه رو گذاشتم که توی تقویم یادداشت کنم 
لاک جیدی که خواهر آورده زدم صورتی بامزه شال هم رنگشو دارم فردا سر میکنم 
اتاق شد دسته گل فقط یه جارو میخواد که اونم باشه واسه فردا الان دیگه دیر شده 
نرسیدم الویه درست کنم تمیز کردن اتاق خیلی وقت گرفت 
فردا مجبورم بازم کتلت ببرم :(

دوشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۰

بچه ام رنگ زیتونی دوست داره

بچه ام بزرگ شده آقا شده میگه موها قبلا تیره تر بود رنگشو عوض کردی میگم نه بر اثر مرور زمان روشن شده میگه اون قبلی زیتونی بود 
یعنی عاشق این دقتشم من اصن فکر نمیکردم این به این چیزها توجه بکنه چه برسه یادشم بمونه 
وقتی از گذشته میگه وقتی از خاطرات قبلیمون میگه غرق لذت میشم برام عزیز تر میشه 
میگه بیا بریم مشهد یه دو سه روز مرخصی بگیر بریم مشهد 
بچه ام نشسته یه عالمه فکر کرده برنامه ریزی کرده  مسلسل وار همشو داره بهم میگه که اگه بریم اول میریم اینجا بعد میریم اونجا بعد اینکارو میکنیم اون کارو میکنیم ......
حاضر بودم هر کاری کنم که دلش شاد بشه اما نمیشه دست و پام بسته است 


یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۰

فقط یک قدم مونده بود به تو برسم یا ورد میگیرم اسم تو رو

ترسیدم خیلی ترسیدم تمام مدت تورو صدا میکردم مثل  ورد فکر میکردم اگه صدات کنم میای کنارم مواظبم میشی تا برسم خونه اون تاریکی لعنتی تموم میشه اون پسره عوضی دنبالم نمیاد 
فقط تو بودی که پاشنه آشیلمو میدونستی و این همه مدت که باهم بودیم نذاشتی بجز یکی دوبار که اونم هوا روشن بود تنها این راهو بیام فقط تو به ترسم نمیخندیدی و با همه خستگیت همه عجلت باهام میومدی و سر کوچه وایمیستادی که از کنار برو 
که یعنی دوست دارم یعنی مواظبه خودت باش یعنی دلم برات تنگ میشه 
میدونی امروز کجا بودم ؟
امروز توی چند قدمیت بودم کافی بود بپیچم به راست یک پله رو رد کنم تا آخره راهرو بیام و تو باشی 
سر همون کوچه واستاده بودم روی همون صندلی نشسته بودم که عادت داشتم وقتی منتظر بودم کارت تموم بشه مینشستم همون جا که تا تو بیای sms بزنی زنگ بزنی بگی کجایی زود باش بیا 
تو نبودی من منتظره تو نبودم تو نبودی 
دلم برات تنگ شده 
چرا باید تو یک قدمیت باشم اما نتونم بیام پیشت کنارت باشم 
من میترسم بیا این آدم ها منو میترسونن وقتی تو نیستی 
چقدر اسمتو ورد بگیرم تا این طلسم لعنتی باطل بشه 

چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۰

آخرین ذرات

لواشکام تموم شد 

سه‌شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۰

ضرب العجل دو هفته ای

بهم یه ضرب العجل 2 هفته ای داده 
یعنی توی این دوهفته باید پیداش کنم آزمایشش کنم گزارش بدم
خود همین پیدا کردنه کلی طول میکشه چه برسه به بقیه مراحل 

آخه من دردمو به کی بگم ؟ 
اینم شد کار اینم شد آزمایش 

شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۰

پست شهری

یه بسته پستی که 7 مهر برامون پست شده از فاطمی تا امروز 16 مهر هنوز به
دستمون نرسیده
زنگ زدم اداره پست واسه پیگیری تازه رسیده پست مرکز واسه تقسیم و معلوم
نیست چه موقع برسه پست منطقه ما

یعنی اگه داده بودن دست یه نفر با پای پیاده هم میاورد تا امروز صد در صد
رسیده بود دستمون

نسیم و هوای دونفره پاییزی

دستم رو گرفته بود 
 چند بار  گفت هوا محشره هوا عالیه هوا پاییزی عمیق نفس بکش آدم حالش جا میاد ه 
نگفتم هوا جون میده واسه قدم زدن دونفره 
نگفتم هوا دونفره است 

خودش میدونست هست 

خیلی گذشته هوا دوباره پاییزی و دو نفره شده حیف ما هر کدوم یک نفریم 

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۰

آیا میدانستید سیب زمینی ها به ته آب میروند و هویج ها روی آب میمانند؟

مستانه قبلا وقتی یه رابطه ای رو تموم میکرد تا یه مدت نباید تنها میموند به دوستاش زنگ میزد که بره بیرون که یکی باهاش باشه که تنها نمونه فکر کنه به هر دری میزد تنها نباشه اون روز
مستانه امروز دیگه اینجوری نیست 
خیلی قشنگ رفت نیم کیلو (که آقای فروشنده ۷۰۰ گرم کشید )لوبیا سبز خرید اومد خونه نشست سر صبر همشو یک اندازه خرد کرد بعد سیب زمینی هارو نگینی خرد کرد همه یک دست آخرش هم رسید به هویج ها 
بعد شوستشون راستی میدونستی سیب زمینی ها میرن تهه آب و هویج ها روی آب؟
 الانم نشسته داره مینویسه  اه گوشه ناخونم هم که شکسته حیف شد 
وقتی که داشتم لوبیا هارو خرد میکردم داشتم با خودم فکر میکردم دلم  میخواست یکی بود برام فکرامو می نوشت یعنی بلند بلند فکر میکردم 
موبایل ام از صبح باتری نداشت خاموش بود حتی یک نفر هم متوجه نشود و سوالی نکرد این یعنی خیلی تنهایی

سفارشه سوغاتی دادم به خواهر جان 
آقا اونجا انگار خارجه 

سه‌شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۰

سه طلاقه و دخترم روزی

تمام شد سه طلاق اش کردم بدون برگشت 
برای همیشه 

یه روز که ... شده به دخترم نشونش میدم میگم اون آقا رو میبینی همون که ... یه زمانی عزیز من بود یه زمانی من عزیز اون بودم 
یه زمانی دوستم داشت 
احتمالا دخترم با تعجب نگاه میکنه و باور نمیکنه و میگه همون آقای .. رو میگی ؟
میگم آره همین آقا یه روزایی توی همین پارک باهم قدم میزدیم موقعی که اذیتم میکرد با همه زورم مشت میزدم به پهلوش و اون جا خالی میداد 
همین آقا 
عادتش بود یک دفعه منو بکشه طرف خودش و منم ری اکشن نشون میدادم 
خودمو جمع میکردم دستامو میچسبوندم به بدنم و میاوردمشون بالا و چشمام رو هم میبستم و اون برام دست میگرفت و بهم میخندید و کیف میکرد 

میدونم دخترم باور نمیکنه احتمالا پیش خودش میگه مامانمون خل شده و زده به سرش از خودش قصه تعریف میکنه 

دیشب بهش گفتم شب بخیر و آروم بخوابی (چون از خدافظی بدم میاد ) 
گفت : آروم باید بیام کنار تو بخوابم 


من  کار درست رو انجام دادم 
من دیگه برای اون هیچم هیچ کس هستم براش 
باید هی اینها رو تکرار کنم تا بهش عادت کنم تا خونسرد باشم تا سخت نگیرم تا گریه نکنم 

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۰

شلوار پسرونه یا چگونه نا خود آگاه دکمه بسته میشود

دو سه روز پیش رفتم یه شلوار لی خریدم 
همه چیش خوب بود فقط قدش بلند بود همیشه یک سانت دو سانتی بلنده اما این به طرز مسخره و غیره عادی نزدیکه ده سانت بلند بود 
ما خودمون بلدیم اما زورمون میاد در نتیجه 
خواهر جان رو استثمار کردم ارجینال برام کوتاه کرد
امروز پوشیدم امدم دکمه و زیپشو ببندم یکم با شلوار های دیگه فرق داشت نگاه کردم  تازه دوزاریم افتاد این چرا به اندازه ده سنت قدش بلند بود 
میدونید که نود درصد مواقع ما حتی نگاه نمیکنیم و اتومات زیپ و دکمه هامون رو میبندیم 
منم به روال هر روز اینکارو کردم دیدم نمیشه 
بله شلوارمون پسرونه بود دکمه اش لبه راست بود 
به همین دلیل قدش زیادی بلند بود 


* هر خیاطی یا کسی که یکم از لباس سر در میاره میدونه تنها فرق لباس های تماما یک شکل زنانه و مردانه توی همین راست یا چپ بودن دکمه ها یا بر گردونه زیپشه 


شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۰

پای سیب

رفتم پای سیب بخرم 
4 تا دونه بیشتر نداشت 
خریدم شد هزار تومان 
هی دارم دل دل میکنم نخورم بزارم واسه صبحانه فردا نمیشه 
آخه چرا همش باید چهار تا بمونه؟