دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۸

آویزونکی

گوشواره ام رو خریدم
اون روز که دیدمش دو تا جفت بودن که یکی از جفت ها یه لنگه اش یه دونه نگینش افتاده بود
از شانسم روزی که رفتم بخرم فقط همون جفتی مونده بود که یه نگین نداشت توی مغازه نشستم تا برام نگین انداخت امیدوارم نیفته دوباره
روی گوشم یکم سنگینی میکنه آخه هم بلنده هم سنگین منم اولین بارم هست که گوشواره بلند گوشم میکنم همیشه گوشواره میخی توی گوشم بوده
دوستش دارم دنب آویزونش میچسبه به گونم بامزه است

دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۸

فیلش یاده هندستون کرده

پسره ی حروم زاده عوضی بعد از 8 ماه گورشو گم کرده دوباره اومده سراغ من چرت و پرت میگه آخه بگو احمق الاغ من اگه تورو میخواستم که ولت نمیکردم یادش رفته اونی که تموم کرد من بودم
اونم چی دقیقا حالا که دیگه حتی حاضر نیستم یکلحظه تحملش کنم یا حتی بهش فکر کنم حالا که راه زندگیمو که اون باعث شده بود گم کنم پیدا کردم و زندگیم عادی و قشنگ شده خودم شدم خوده شاد و سر حالم که احساس میکنم دنیا فقط واسه من برقراره و آزاد آزادم تازه ذهنم از اون شرایط بدی که اون آشغال برام درست کرده بود رها شده و برگشته به مسیر آرامش و شادی
بیمار روانیه نمی دونم با چه تفکری این اراجیفو میگه
من فکر میکردم بار آخر که حرفامو بهش زدم حالیش شده و رفته سراغ زندگیه خودش و ول کرده واقعا نمی دونم چی بگم یعنی یه آدم اینقدر نفهم بگو آخه نکبت تو اگه منو میخواستی و دوستم داشتی که اون کارا رو نمیکردی و نمی رفتی دنبال یکی دیگه
یعنی تو حتی به خودتم دروغ میگی در رابطه با من ؟
بمیرم هم دلم نمی خواد یک ثانیه ربطی بهم داشته باشه ازش متنفرم حالم بهم میخوره حتی وقتی بهش فکر میکنم
بیچاره مامانم تازه داشت فراموش میکرد این حروم زاده چه بلایی سرم آوره بود تازه داشتیم به کل فراموشش میکردیم که عین اجل معلق باز پیداش شد
خدا نزار بهمون نزدیک بشه اون واسه من مرده زنده باشه واسه بقیه اما واسه من تموم شده مدت هاست
خدا ازم دورش کن از من و خانوادم دورش کن

دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۸

سوغات

مسافر عزیزم
هی هر روز من زنگ میزنم میگی اینو برات خریدم اونو برات خرید هی سوغاتیام رو بهم میگی

میشه الان سوغاتیام رو پست کنی حالا هر وقت خواستی بعدا خودتم بیای ؟

آخه هنوز خیلی تا اومدنت مونده من زودی سوغاتیام رو میخوام دلم آب شد

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۸

فال من فال تو

توی فالم گفت به یه مهمونی دعوت میشم ردش نکنم

خوب چرا هیچکس منو مهمونی دعوت نمیکنه پس


تو فال تو هم گفت داری سر خودت رو به کار گرم میکنی اما اشتباه میکنی چون تمام ذهنت دنبال عشق و دوست داشتنه و احساس قلبیت هست

حرف منو که گوش نمیکنی حرف فالتو گوش کن

شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۸

گفتگو با خدا به زبان بیگانه

این پیر زن پیر مرد هایی که از صبح تا شب بساط جانمازشون پهنه و دارن یه ریز دعا میخونن و ذکر میگن و نمازشون سر اذان هست و یک دقیقه تاخیر نداره و بجز نماز یومیه نماز قفیله و جعفر طیار و نافله هم میخونن

تمام عمرشون هم از این کلاس قران و روضه به اون یکی میرن (فکرشو بکن 40 سال بری کلاس قران آخرشم هیچی بلد نباشی )

هیچ وقت دقت کردن که تلفظ تمام کلماتی که به عربی میگن و ذکر هایی که میخونن غلط هست فقط بسم الله رو درست میگن

چقدرم اصرار دارن کلمات نادرستشون رو با بلندترین صدا و غلیظ ترین لهجه ادا کنن که گوش فلک کر بشه

فقط مثل طوطی چیزی که شنیدن و معنیش هم نمیدونن رو تکرار میکنن تازه اونم چه شنیدنی چپر چلاق

خدایا چه حوصله ای داری تو که این بنده هات همش مختو میزنن و یر گوشت وز وز میکنن


*عربی زبان حساسیه یه کسره و فتحه جابجا بشه معنی کلمه فرق میکنه

جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸

بستنی

بستنی پیچ پیچی همون اسپیرال
میهن خیلی خوش مزه است کیف میکنی از خوردنش
اما دایتی به درد نمیخوره مثل یه بدل میمونه بستنیش

حوصله ات رو ندارم

خسته ام خسته
از این دست و پا زدن بی خودی حالم بهم میخوره چند روزه دارم فکر میکنم میبینم هیچ هدفی توی زندگیم ندارم پوچ شدم
تنها هدفم گذروندن روز هاست اما اینکه به کجا میخوام برسم نمیدونم
در طول روز هیچ کار خاصی انجام نمیدم اما وقت هم نمی کنم اون کاری رو که باید انجامش بدم فرصت زیادی هم برام نمونده

هی از این شاخه به اون شاخه میپرم
حتی حوصله بیرون رفتن از خونه رو هم ندارم برم تا سر خیابون قدم بزنم

همش فکر میکنم اگر یه آدمی توی زندگیم بود که دوستم داشت و دوستش داشتم شاید یه انگیزه واسه زندگی پیدا میکردم


اه یه دقیقه نمیزارن آدم توی حال خودش باشه

کاشکی یه دکمه ای بود میزدی اطرافیان آدم دهنشون رو میبستن حرف های چرندشون رو نمیشنیدی

به همه چی کار داره سگ پدر آخه به تو چه این چیزا مثلا میخوای بدونی که چه غلطی بکنی ؟


یه جای سوت و کور میخوام که فقط صدای نفس کشیدن خودم توش باشه تنهای تنها باشم

حوصله ندارم کسی باهام حرف بزنه یا با کسی حرف بزنم و توضیح بدم چرا نمی فهمن میخوام خودم و خودم باشم ولم کنن

عشق و حالش مال بقیه است اعصاب خرد شدننش مال من

واسه هر چیز کوچیکی یک ساعت حرف مفت میزنه فکر میکنه حرف نزنه میگیم لاله

آرزو به دلم موند یه کاری میکنی پشتش این حرفی نزنه آب هم بخوری این درموردش حرف داره که بزنه

پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸

بدون من

این دنیا بدون من هم ادامه پیدا میکنه حتی ذره ای از راه خودش منحرف نمیشه چه باشم چه نباشم
پشت تک تک این ثانیه ها این دقیقه ها این ساعت ها چیزی واسه من وجود نداره
دنیا چیزی نداره که برام رو کنه همش تکرار و تکرار

اتفاق تازه ای نیست حرف تازه ای نیست کار تازه ای نیست

محکومم به زندگی کردن به ادامه دادن به طی کردن این راه بی خود

چهارشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۸

گوشواره های من

از این پس روی لاله گوشم دوتا گوشواره خودنمایی میکنه

یه گوشواره خیلی خوشگل دیدم شکل یه پروانه اویزون به یه نیم رج نگین که دقیقا روی لاله گوش قرار میگیره البته فعلا پولش رو ندارم اما به زودی تامین مالی میشه

چشمم بد جوری گرفته اش باید مال من بشه
شایدم ارزونتر بشه آخه من وقتی قیمت کردم نیمه شعبان بود طلا گرون شده بود


170 هزار

فیلم سینمایی تلویزیونی

خانه ساحلی

برگردان ایرانی از گربه ای روی شیروانی داغ

فقیهه نصیری مگی گربه بود (سوفیا لورن )که تمام بازی که انجام داد نشون دادن چشم های روشن آرایش کرده اش بود

عمار تفتی هم مارلون براندو داستان بود که اصلا حرفی واسه گفتن نداره چون قیاس باطلی است

یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۸

شوخی تکراری

عشق سال های وبا رو تموم کردم اما اخر های کتاب چیزی خوندم که یکم ذهنم رو درگیر کرده
من عین این کلمات رو جایی بجز این کتاب خوندم یعنی توی یه کتاب دیگه همین شوخی رو خوندم اما یادم نمیاد کجا بوده فقط یادم هست پایان اون شوخی با این یکی فرق داشت

وقتی دنبال چیزی توی ذهنم میگردم تا پیداش نکنم آروم نمیشه ذهنم چرا یادم نمیاد کجا بوده


((انگشت اشاره خود را در رنگ فرو برد و روی ش ر م گ ا ه زن زیبا شکل یک پیکان را کشید که نوکش روبه پایین بود و روی ش ک م زن نیز این جمله را نوشت :
این پیشی ملوس مال من است
همان شب زن بدون اینکه ان نوشته را بیاد بیاورد در برابر شوهر خود قرار گرفت شوهر او به روی خود نیاورد و کلمه ای حرف نزد به دستشویی رفت و تیغ ریش تراشی را آورد و در حالی که زن مشغول پوشیدن لباس شب بود سر اورا گوش تا گوش برید ))


اون کتابی که یادم نیست چی بود آخرش زن وقتی میفهمه سعی میکنه اون رنگ رو پاک کنه و موفق میشه و شوهرش نمی فهمه

*الان که به کتاب رجوع کردم دیدم آخر های کتاب هم نیست صفحه 310 هست

شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۸

لبخند زدم

اون تحسینی که می خواستم توی نگاه تک تک آدم هایی که از کنارمون رد میشدن بود جز تو
من تحسین اون ها رو نمی خواستم من اون نگاه رو توی چشمای تو می خواستم میخواستم خودمو توی چشم تو ببینم اما تنها چیزی که دیدم این بود که دست و پاتو گم کرده بودی احساس راحتی کنارم نداشتی ازم فاصله میگرفتی

من از نگاه تو او روز چطور بودم چرا نتونستی تحسینم کنی بهم آرامش بدی نشون بدی که از کنار من بود لذت میبری و داره بهت خوش میگذره

چرا نمی تونی ؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم گرفته بود می خواستم باهات حرف بزنم اما تو بازم جا زدی و خودتو قایم کردی

پیغام دادی مریض شدی آخه بچه پرو تو چطور در عرض چند ساعت چنان سرما خوردی و حالت بد شد که نمیتونستی بیای ؟؟؟؟؟

جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸

بی وجود

حالم ازت بهم میخوره
سست عنصر و ترسو و احمقی

دیگه نمی خوام ریختت رو ببینم

با خود تو هستم خود تو

پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸

اهم اخبار تو

برنامه چهارشنبه که رفت روی هوا

اما پنجشنبه صبح سر جاش بود
چیزای زیادی فهمیدم هر چندنا امید کننده بود برام

بشدت قد و یکدنده و سر سخت هستی حتی توی حرفات هم کوتاه نمی آیی
در مقابل اینکه چرا رنگ روشن نمی پوشی جواب دندان شکن دادی که دوست داری
نتونستم دوش به دوشت راه برم چون تو تند راه میری و من مجبور بودم دنبالت بدووم (البته کمی )

ساکت تر از اونی که فکر کنم هستی تقریبا حرفی برای گفتن نداشتی
روح به پرواز در اومدت رو یک لحظه هایی دیدم
به شدت می خواستی حمایتم کنی و مراقبم باشی مخصوصا اون از خیابون رد شدنت کلی سر صبح خندیدم

خیلی عزیزی ولت میکردم کمرم رو محکم میگرفتی و میچسبوندیم به خودت خیلی داشتی خودت رو کنترل میکردی


یادم رفت در باره کفش هات بگم

و اون وداع آخر .........




از اینکه کنارم بودی چه احساسی داشتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کاشکی میدونستم از چشم تو چطورم


دوستت دارم اما میدونم به درد هم نمی خوریم

یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸

آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی

یه روز خیلی قشنگ کنارتون داشتم که هنوز مزه اش زیر زبونم هست

یه روز رو قرار با هم باشیم دونفری تهنا منتظرشم زودی بیاد کنجکاوم ببینم چیکار میکنی و چی میگی
اون روز یکم بی حوصله به نظر میومدی و سعی میکردی دور باشی اما وقتی کنارم نشستی یا اونقدر نزدیک مماس بهم ایستادی
گرم گرم بودی

و اون تیکه پسر بچه دست فروش مرکه بود حیف که تو توی دنیای خودت غرق بودی اولش

کلی حرف دارم بهت بگم

تا چهارشنبه عصر یه عالمه مونده