چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۳

سکوتم

مامانم مثلا اومده بود امروز اینجا و من مثلا حالم خوب شده بود از دیشب 
تا اینکه خواهرم گفت میخواد بره دماوند 
شروع شد 
1 ساعت کامل در باب بی عرضه گی من و هواهرم صحبت کرد . اینکه همه دور و بریاش (چهار تا دوست مسخره خاله زنک دهن بینش ) دختر پسر هاشون ازدواج کردن فقط ما موندیم 
بهش میگم من در حال حاضر خوشبختم میگه تو خوشبختی تو الان خوشبختی ؟
خب مادر من خوشبختی مگه چیه 
آره من الان به اندازه خودم خوشبختم 
گردنم درد میکنه خواهرم گریه کنان رفت تو اتاقش 
بی خود داره مامانم زور میزنه جز اینکه اعصاب همه رو خرد کنه کاری نمیکنه

جمعه، تیر ۲۰، ۱۳۹۳

من با تو زندگی کردم حقم این نیست بی تو تنها شم یا در برزخ

بغض من هر شب تموم حرف منه
 زندگیم بی تو دلیل درد من
حال شب ها بدون تو دلهره 
جای خالیتم امونم رو میبره 

من با تو زندگی کردم حقم این نیست بی تو تنها شم 
واسه ی من که از دنیای تو دوریم سخته جدا شم 
ای کاش دلت فقط برای من جا داشت
 یکم هوامو کاش تو سختی داشت
 به یاد تو دل خوشم من جاش 
 یکم به فکر دل من باش
  به یاد من باش

رد پاهات وقت رفتنت پیداست
 تک تک خاطرات تو همین جاست
 برگرد تا وقتی که دلم هنوز زنده است
 بدون هر جای این خونه جای تو ام هست 

20 +3 روز  برگرد تا وقتی که دلم هنوز زنده است
دارم روزهای برزخی رو میگذرونم