پنجشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۰

بی خوابی

از دیروز صبخ که ساعت هشت بیدار شدم تا الان نخوابیدم پلک نزدم از خواب فرار کردم 
و تمام دیروز عصر و دیشب و امروز صبح رو گاه به گاه گریه کردم بغض دارم 
اومدم سر کارم چشمام باد کرده و سرخه همکارام فکر میکنن سرماخوردم و اینجوری بهتره حالم از اونی که فکر میکنی نزار تره کاملا بی حالم 
در عرض چند دقیه 3 تا کلمه رو اشتباه گفتم 
بجای صحافی گفتم صرافی
اسم یه همکارمو کاملا غلط گفتم 
میوام برم خونه 
کمرم هم داره میکشدم یه درد سراسری  که یک احظه قطع نمیشه صندلیم رو عوض کردم بی فایده است 
کتابه امروز ساعت 7.30 صبح تموم شد هر چند لازم داره که فصل آخر بازخوانی بشه چون فشرده و سر سری خوندمش

چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۰

کتاب لعنتی خانوم

من نباید این کتابه لعنتی رو میخوندم 
گری ام بند نمیاد
دلم واسه ممانع تنگ شده دلم واسه خواهرم که داره میره تنگ میشه 
زندگیمون مثله قبل نیست  
دلم واسه توام تنگ شده 
چرا باید برن 
من فقط میخواستم کتاب بخونم سرم گرم بشه 
حالا گریه ام بند نمیاد الان مهمونا خونمون هستن 

سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۰

رستگاری زنان

در دنیا و آخرت رستگار شوید 

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۰

از همه رنگ و به افتخار حضور تو

آبی فیروزه ای 
بنفش 
زرد قناری
مشکی با خامه دوزی سرخابی 
پوست پیازی 
خردلی
قرمز روشن
مشکی با خامه دوزی قرمز
قهوه ای با خامه دوزی کرم و بنفش 
آبی زنگاری
سبز مغز پسته ای
عنابی
زیتونی
سفید رویه کوتاه 
فیلی 
سفید با حاشیه نقره ای
همه جفت 

من خیلی به خودم میرسم و اینها فقط و فقط واسه خوشحال کردن خودمه من واسه خودم وقت میزارم واسه خودم 

یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۰

پس رفت از عرش به فرش اومدم قهوه اسپرسو چای زعفرانی

رفتم سر این کار جدید نمیتونم بگم بد بود امروز آزمایشی بود اگه قطعی بشه فردا عصر زنگ میزنن
محیطش بد نبود آدم هاشم خوب بودن اما
میدونی الان دردم یه چیز دیگه است 
اینجا محیطش کلاسش زمین تا آسمون با قبلی فرق داره اون کجا و این کجا 
بغض کردم هیچ کسی هم نیست بتونم حرف بزنم مامانم هم که همش بی خودی میگه و این چیزا رو نمیشه براش توضیح داد 
داغونم احساس میکنم پس رفت کردم حالم از خودم و این زندگی بهم میخور می خوام برگردم همون جا با اون آدم ها به اون محیط 
زنگ زدم بهش سر کار بود من بغض دارم دارم گریه میکنم میخواستم ببینمش سکم حرف بزنم نشد 
به کی بگم که دردمو بفهمه بگم که درکم کنه فقط اون بلده 
خدایا یه معجزه کن 
من اگه پول نیاز نداشتم عمرا تن به این خفت میدادم 
واسه خودم خانمی بودم دم خورم توی روز دو تا بچه پولدار بودن و حرف از تنیس و ایفون و شنا و نیاوران و جردن ومسافرت دبی و اروپا و لکسوز و سانتافه و آخرین مدل های بنز و ب ام دبلیو بود 
مدیرم فوکل کراوات زده بود و براش میزان کف قهوه اسپرسو مهم بود و فقط من وارد بودم چطور درستش کنم 
مراجعینمون تا چند ساعت بوی عطرشون توی شرکت میموند 
جشن میگرفتیم شیشلیک از شاندیز جردن سفارش میدادیم تولد توی کنزو و اسفندیار و تاج محل میگرفتیم 
در مورد تراش جواهر و الماس و یاقوت بحث میکردیم 

اینجا 
....................

امروز میرم سر کار جدید

امروز قراره برم سر کار جدید آقای مدیر یکم ترسوندم که فلام کارو بلدی و اینها منم بهش اظمینان دادم که بلدم 
میدونی چیه ؟
بلدم اما بصورت تجربی و چشمی نه اصولی و آکادمیک
خدا به خیر بگذرونه
از مصاحبه که اومدم گفتم همینو میخوام و عصر همین زنگ زد 
فعلا گفته از کارم راضی باشه سه ماه 
خنگ شدم اسم مهندسه یادم نیست چی بود
قراره ظهر زنگ بزنن برم سر کار شرکت تا خونمون یه ربع پیاده دِلِی دِلِی کنان راهه

پنجشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۰

دل به دل راه داره حتی اگه نفهمیم

امروز زنگ زد گفت ح. ف سر ناهار سراغتو گرفته پرسیده از مستانه چه خبر سر کاری رفته یا نه 
گفتم ح.ف مِهرَبان شده و بحثو عوض کردم 

نگفتم چند روزیه منم به یاد ح.ف ام و مدام توی سرم میچرخه نگفتم حتی نزدیک بود خل بازی در بیارم و بهش زنگ بزنم 
آره منم دارم به تو فکر میکنم اما میدونی چیه تو باید بخوای و قدم اول رو برداری ایندفعه من سر جام می ایستم و منتظر میمونم حتی شده همه عمرم رو 
من حتی مطمئن نیستم تو اصن منو میخوای یا نه 
جز دل دل کردنت روز آخر موقع خدافظی جز شایعات اون آدم حسود جز خوش و بش کردنت وقت تلفن 
همین 
از من چه انتظاری داری؟

چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۰

دلم نمیخواد پاییز بشه

دلم نمیخواد پاییز بیاد 
پاییز که بشه بیشتر احساس تنهایی میکنم 
بیشتر حوصله ام سر میره و تنهایی عمیق تر میشه 

دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۰

این چند روزه

اهم اخبار 
 بعد از یک هفته بالاخره ما به اینترنت وایمکس وصل شدیم 
دیگه داشتم قاطی میکردم از دستش 
هر چی هم به اپراتورش زنگ میزدم میگفت مشکل از سیستم شماست 
بلاخره این آقاهه اومد درستش کرد فقط حیف یکم سر ساعت نیست

امروز در یک حرکت انتحاری رفتم به جایی که فروشنده میخواست صحبت کردم اینم یه تجربه است به هر حال البته اگه بهم زنگ بزنن 
حالا اگه قبول کردن تا وقتی یه کار درست درمون پیدا کنم 

 بعد از ده روز هنوز حالم بده و سرفه های وحشتناک دارم کی میخواد حالم خوب بشه
حوصله ام سر رفته از دست این مریضی دولارم که رفتم دکتر اون همه آنتی بیوتیک خوردم اَه  

برای چی شیر کاکائو کم شده هیچ جا پیدا نمیکنم فقط دامداران هست که اونم مزه اش افتضاحه 

یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۰

عروسی مسخ شدگان

بلاخره اینم تموم شد و خِلاص
رفتن سر خونه زندگیشون
نمی خوام دیگه بهش فکر کنم
دیشب
خیلی زود رسیدیم همراه خانواده عروس و اونها تازه داشتن لباس عوض میکردن
ما که آماده و لباس پوشیده رسیدیم

بسیار خرسند شدیم که از اول جفت پسرها نشستیم و کلی شوخی و خنده و ...
اولین سری خواهر جان پیست رو افتتاح کردن و بسی مایه سر بلندی ما شدن
نشون به اون نشون که از ساعت 6 بعد ازظهر لغایت 10 شب یک نفس رقصیدیم و
اون وسط بودیم 4 تایی انواع مدل ها و آهنگ ها که به حق دست مستر دی جی
درد نکنه عالی بود دیگه 10 به بعد ما یکم پامون درد گرفت و بچه ها یکم
زیادی سر پا بودن و اینها یکی در میون آهنگ ها رو رقصیدیم

ساعت 11 هم شام و دوباره رقص تا 1.30 و بعدش ماشین بازی توی اتوبان و جیغ
و کِل و بوق تا دم خونشون و زابه راه کردن همساده ها
تازشم اومدیم خونه یه فصل مفصل غیبت دوتایی

به حد مرگ رقصیدم و بهمون خوش گذشت انصافا سنگ تموم بود و جای هیچ ایرادی نداشت

فقط دوباره این سرماخوردگی من عود کرد تازه یکم بهتر شده بودم

*دلم برای تنها موندن این بچه میسوزه چطور میشه که یه مرد مسخ میشه و حتی
برادر خودشم بازی نمیده و میچسبه به یه سری تازه از راه رسیده اونم بعد
30 سال برادری تازه دیدم انتظار ما چه بی مورد بوده وقتی داداش خودشم
براش غریبه است