پنجشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۰

بیا ببرم

بیا منو از اینجا ببر
می خوام گم و گور شم برم به جهنم
بیا منو از اینجا ببر

سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۰

این روزها همه به شر آیتم های ما گیر میدهند شما چطور؟

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خب غلط بود آنچه میپنداشتیم

این روزها همه به شر آیتم های ما گیر میدهند شما چطور؟

یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۰

نمیدونی یعنی چی وقتی ...

میدونی دارم دیوونه میشم یعنی چی ؟میدونی از شب تا صبح گریه کردن و
نخوابیدن یعنی چی؟ میدونی فکر و خیال کردن و ضجه زدن و نا امیدی محض
یعنی چی؟
نه نمیدونی
اگه میدونستی حداقل حالمو میپرسیدی تا حداقل دل خوش بشم یکی هست که حالمو میپرسه

دلایل اینکه میگی هیچ کس تورو نمیخواد چیه؟

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
اتفاقات بد مسلسل وار به سمتت میان حتی یه فرصت کوتاه بهت نمیدن یه نفسی
تازه کنی یه جونی بگیری هنوز از ضربه اون خلاص نشدی یکی دیگه اتفاق
میافته
بهترین دوستات دونفری که آرزو داشتی اگر روزی مردی خواستت شبیه اون
بخوادت و تو هم شبیه اون زن بخواهیش
خبر رسید که خیانت شده که دروغ گفته که به احتمال زیاد یه زن دیگه ای بینشون بوده
نه میتونم حقو به زن بدم نه به مرد واقعا گیج شدم نمیتونم تشخیص بدم چی
راسته چی دروغ

پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۰

برو بابا جمعش کن

1- داره حرف میزنه از اولین لحظه ای گوشیشو جواب میده صدای یه زن جوونه که ازش سوال میکنه کجا بوده و چرا جواب نمیداده سعی داره قانعش کنه (عزیزم بزار منم حرف بزنم عزیزم رفته بودیم رستوران عزیزم آنتن نداره اونجا)
حالم بد شد بعد میشینه میگه من دوست دختر ندارم پس این عمه من بود ؟

2-میگم بریم بیرون میگه مریضم حال تهوع دارم صداشم گرفته 
یک هفته بعد میگم بریم بیرون میگه نه تمام تنم درد میکنه از خونه بیرون نمیام حوصله ندارم 
سه روز بعد میگم بیریم بیرون میگه امتحان دارم پس فردا 
پس فرداش میگم حالا که امتحان دادی بریم بیرون میگه نه باشه بعد از امتحان ها 
یعنی تو پنجشنبه عصر میشینی بکوب درس میخونی جون خودت ؟
اولش که کار داری بعد که مریضی بعدش که امتحان داری امتحانتم میدی باز میگی نه
حالم بد شد باور نمیکنم تو داری پنجشنبه عصر درس میخونی 

3-این روزها به هر کس میرسی میگه درس دارم انگار ما درس نداشتیم آخه چرا دروغ میگین یعنی شما تمام 24 ساعتو دارین درس میخونین به اندازه یه بیرون رفتن 2 یا 3 ساعته وقت ندارین ؟ جمع کنین این مسخره بازیارو

 4- میگم اون قسمت بدون هسته هندونه رو برام بزار میگه منظورت گلشه دیگه میگم آره و برام میزاره 

رویای نا ممکن

Women And Men
 Can't be Friend



دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۰

لعنتی پاشو بیا دلم گرفته کلافه ام

گریه میکنم به حال خودم که هیچ کس رو ندارم وقتی مثل الان دلم گرفته
کلافه ام بی حوصله ام بیاد و باهم بریم بیرون یکم حرف بزنیم قدم بزنیم
بگردیم تا حالم یکم بهتر بشه
هیچ کی نیست

تقصیر نسل توست نسل محافظه کار

حالم خوب نیست
از این همه خبر بد
تجاوز
تجاوز
تجاوز
تجاوز
تمام خبر ها همینه هر کدوم به نوعی
کلافه ام
نمیتونم تمرکز کنم تصمیم بگیرم
عصبانیم
از این ط رح  مسخره از اینکه باید کلی وقت بزارم فقط سر همین که چی بپوشم که کاری بهم نداشته باشن دیروز عصر داشتم میرفتم خونه خسته بی حوصله تا سر کوچه رفتم چند تا پیر مرد نشسته بودن بهم هشدار دادن که نرم که برگردم یه خانمه گفت نرو می گیرن منم دارم میرم کفشمو عوض کنم یه صندل پاش بود
برگشتم آژانس گرفتم رفتم خونه زور اومد بهم آخر برجه پولم کمه باید خرید میکردم رفتم مانتو رو عوض کردم و رفتم خرید
بنظرم مهم ترین نکته اینکه در چه زمانی در کجا باشی این ور خیابون یا اونور خیابون سر این خیابون یا سر اون خیابون اینها تعیین کننده است و از همه مهم تر شانست در اون ساعت بخصوص
مثلا اومدم با مامان دردو دل کنم اون شروع کرد همش نگرانه همش غر میزنه همش چیزهایی رو تکرار میکنه که بنظرم مسخره است حوصله ندارم مامانم ترسوئه مامان زیادی محافظه کاره مامانم تسلیمه محضه
بهش گفتم اصلا همش همه اینها تقصیر نسل شماست مقصر نسل شماست
حالم خوب نیست
*تو ذهنم جا نمیگیره برام قابل هضم نیست 50 نفر به یک زن ...........

یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۰

اون جمله

لعنت به تو 

اون جمله برام عزیز بود 
اون جمله رو اون با عشق برام میگفت 
اون جمله یه دنیا حرف بود یه دنیا احساس یه دنیا خواستن خواستنش

اون جمله 
فقط و فقط باید از زبون تو شنیده میشد 

طی العرض

از پنجشنبه تا امروز از این سر تا اون سر رفتم و برگشتم اگه کیلومتر شمار به پام وصل بود تا حالا دوبار صفر کرده بود
الان توی خونه بصورت سینه خیز طی العرض میکنم از بس پاهام درد میکنه هنوز 
یه خواب راحت ندارم دیشب هزار بار از خواب پریدم همش خواب آشفته دیدم 
دلم براش تنگ شده هنوز یک ماه هم نشده اما دلتنگم 
رفتم کوه با یه گروه از بچه ها خوش میگذره 
کودک درونم یکم ناراحته دعواش کردن سرش داد زدن بی حوصله است 
مامانم سر کفش هر روز گیر میده نمیدونم چه خصومتی با صندل سفیدهام داره 
یه مانتو جدید خریدم نخی خنک طوسی آستینش از همه با مزه تره فقط اینکه کوتاهه و ساعد دست هام یک تیکه سوخته و تیره شده 
باید لوشیون بخرم ازبس دو رنگ شده زشت شد
میخوامش اما حوصله ندارم الان اصلا ذهنم دنبالش نمیره 
مطمئن نیستم از احساسش میترسم بد برداشت کنم و دل ببندم و بعد یه روز ببینم اشتباه بوده مثل اون
یه چیزی کشف کردم بچه ها بدون اینکه من تلاشی بکنم بهم جذب میشن دلیلش برام جالبه بدونم 

چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۰

یه روز که از خواب بیدار میشی بدون فکر فقط واسه دلت انتخاب کنی بدون در نظر گرفتن اینکه ....

صبح دیر رسیدم شرکت
از اون بچگی با تمام بریز و بپاش و شلوغ کاری و به قول مامانم شلختگی عادت دارم وسایل فردا صبح رو شب قبلش آماده کنم
مثلا لباسی که قراره بپوشم کفشم کیفم وسایلی که باید ببرم ....
دیشب هم وسایلمو آماده کردم و مرتب واسه صبح که معطل نشم
صبح لباس پوشیده آماده فقط مونده کفش پام کنم که
ای خدا گفتن طرح ام نیت اج تم اعی از بیست و پنجم شروع میشه یا بیست هفتم یادم نیست
خب بررسی میکنیم
مانتو شلوار سفید نخی
رنگش
 که اصلا کفر مطلقه خود خود حرام سفید استغفرالله اینم شد رنگ خدا نیاره اون روزو
جنسش
نخی خنک وای نه .نازک هم که هست
اندازه
کمی تنگ قدشم که وا مصیبتا بالای زانو
تازه با صندل سفید پاشنه بلندم که بپوشی خود بخود بلندتر نشونت میده و مانتو کوتاه تر بنظر میاد
بی خیال حوصله پاچه گیری و حرف مفت و نگاه نکبتی ندارم
بعدی
خب این قدش بلند تره جنسشم نازک نیست
اما خدا این رنگش امروز برابر با مردنه
بی خیال شانس نداریم که
بعدی
این رنگش جیقه جنس یکم نازکه تازشم آستینش کوتاه
به جهنم
همون مانتو شلوار مشکی نکبت دلگیر و تنم میکنم که فقط به درد مراسم ختم میخوره
گرمه ؟ به جهنم همینه که هست
بد رنگه ؟ بازم به جهنم رنگش سنگیه (مرده شور سنگین رو ببره )
کفش و شال رو دیگه کوتاه نمیام
این همه زحمت کشیدم لاک و شال و رژ و یه رنگ انتخاب کردم
کفشم دلم میخواد صندل بلند سفید بپوشم
به درک که مانتو شلوار مشکی باید کفش تیره پوشید
اینم از صبح دیر رسیدم شرکت 

دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۰

باید مال من باشه باید

همونی است که همیشه میخواستم باید هر طور شده بدستش بیارم
باید مال من باشه
تک تک همون شرایطی که من دلم میخواد داره باید مال من باشه 

تو بجای او ، من وحشت میکنم

خبر خبر تمام خبرهای بد از صبح الاطلوع
تا میای یکم بخندی خوش باشی یه خبر آوار میریزه رو سرت دیگه نمیتونی آدم سابق باشی

تو سرم یه سوال بی جوابه یه سوال که بسته به حالی که دارم اون لحظه جواب های متفاوتی بهش میدم

تو که برای من همه دنیایی تو هم ممکنه روزی دست به چنین کارهایی بزنی گاهی صحبت هایی که میکنی باعث میشه بترسم از طرز تفکرت گاهی وحشت میکنم  آره ازت میترسم از تو که نزدیک نزدیکمی بی حفاظم در مقابلت گاهی میترسم
از خودم میپرسم ممکنه تو در اون شرایط قرار بگیری و چه واکنشی نشون خواهی داد ؟
تورو میزارم جای اونها
وحشت وحشت

پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۰

اون اگه بود حالمو خوب میکرد

دلم براش تنگ شده فقط اون حالمو خوب میکنه
الان زنگ بزنم بهش
میگه کار دارم تا 9 شب سر کارم بعد هم باید برم خونه فردا صبح زود بیدار شم
دلم براش تنگ شده کلافه ام
لعنت به تو که یادم انداختی لعنت به تو
درد خودم کمه تو هم بیا و نمک بپاش 

فیلم میخوام از کجا بگیرم؟

فیلم میخوام
فیلم crazy in love
فیلم سوته دلان
فیلم the last night
فیلم anna karenina

ندارمش

توی تاکسی که نشستم صبح یا بعد از ظهر یه عالمه ایده فکر میاد تو ذهنم این صفحه رو که باز میکنم همه میپرن
در مورد خواهرها و برادر هاشون میخواستم بنویسم،  درباره تو که دلم رات تنگ شده ، درباره تو که نمیدونم چی تو فکرت میگذره تکلیفت چیه ، درباره این دوروز آخر هفته که تنهام، درباره جزو که تهییه کردم باید بخونم ، .......

حوصله توضیح ندارم صبح حالم خوب بود یک دفعه بهم ریختم انگیزمو از دست دادم
چون ندارمش چون مثل پتک خورد توی سرم که ندارمش که نیست که بود که داشتمش یه زمانی یه روزی یه جای دور 

چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۰

نمیزارم روحتو به شیطان بفروشی

نمی دونم چی شد که اصلا بحث به اینجا کشید
انگار هر دو توی ناخودآگاه خودمون دربارش فکر کرده بودیم و دلمون میخواست در اولین فرصت با یه نفر محرم در موردش حرف بزنیم و نظرمون رو بگیم و نظر طرف مقابل رو بشنویم این مسئله از اون مسئله های سخته که من و تو هیچ وقت تا آخر عمرمون هم نمیتونیم درموردش به تفاهم برسیم فقط باید دیگری رو بپذیریم و و هر کدوم نظر خودمون رو بگیم اما انتظار موافقت نداشته باشیم
ادامه دادیم رسیدیم به اینکه گفت ........
چسبوندمش به دیوار روبروش ایستادم گفتم به چشمای من نگاه کن و حرف بزن طفره رفت حرف میزد اما نگاهش گریزان بود
با دست صورتشو جلو خودم گرفتم و گفتم توی چشمای من نگاه کن. پرسیدم 10 بار پرسیدم تو که نکردی؟تو کاری نکردی ؟
گفت تا حالا نه توی چشمام زل زد و گفت تا حالا نه
گفتم از این به بعد هم نمیکنی تیز توی چشماش نگاه کردم نه قول گرفتم نه خواهش کردم نه قسمش دادم
فقط توی چشماش نگاه کردم و اونم توی چشم من و گفتم از این به بعد هم نمیکنی هر کاری دلت خواست میکنی هر جا دلت خواست میری با دوستات برو عشق و حال کن بخند تفریح کن اما .... رو نه نمیکنی. گفت باشه نمیکنم بجاش دختر بازی میکنم (اینو شوخی گفت میخواست ببینه چقدر جدی هستم و حاضرم بخاطر اون مسئله این مسئله رو بپذیرم یا نه )
گفتم دختر بازی هم میخوای بکنی بکن هر کاری خواستی بکن اما ... نه با جشماش تائید کرد مطمئن شدم
خواستم همون طوری چسبیده به دیوار بغلش کنم انگار دیگه طاقت بیخ دیوار با نگاهم خفت شدن رو نداشته باشه خودشو آزاد کرد کنارم ایستاد نتونستم بغلش کنم لازم بود تا هم من مطوئن تر بشم و ثابت کنم برام از همه دنیا مهم تره خود خودش هم اون بدونه همیشه و تحت هر شرایطی  پیش من پذیرفته میشه
سخت بود خیلی سخت راضی کردنش نمیخوام روحشو به شیطان بفروشه نمیزارم
*شاید اشتباه برداشت کردین مسئله به هیچ وجه جن سی و جس می نیست مسئله فقط یه برخورد با یه موضوعه 

سه‌شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۰

از سر تا پا همه سمع و بصر شدم شدی

1-بهش که رسیدم چند قدم مونده از سر تا پا نگاهم کرد ندیده بودم اینطور نگاهم کنه و راضی به نظر رسید
دستمو پیچیدم به دستش و همقدم شدیم
دوشب خوابشو دیدم خواب یه عالمه برف و میدونم خواب برف دیدن توی هوای گرم و غیر از فصل زمستان خوب نیست

گفتم میرم با یه گروه کوه یه جوری شد چند ثانیه کوتاه مکث کرد مکثی که من میدونم معنیش چیه
دلم براش تنگ شده بود خوابشم که دیده بودم  یه سوال پرسید ، جوابی که بهش دادم یه جواب کلی بود نتونستم بگم تو با همه دنیا فرق داری دستت رو که میگیرم کنارت که میشینم باهات راه که میرم همه حس های دنیا در من جمع میشه و نمیتنم دل بکنم ازت دیگه اون آدمی که برای همه هستم نیستم

2-نگاهش نمیکنم نمیتونم امروز سعی کردم وقتی حرف میزنه به صورتش نگاه کنم و تونستم اما ری اکشنی که دیدم باز باعث شد چشم ازش بگیرم
انگار اونم به نگاه نکردنم عادت کرده وقتی نگاهش کردم زل زد به من و با تعجب نگاه کرد
سعی کردم خونسرد باشم و ادامه بدم

3-نشسته بودیم توی تاکسی یه ب ام دابلیو از کنارمون رد شد و صندلی هاش به شدت جلب توجه میکرد مبله بود
گفت ببین
گفتم تو هم یه روزی میخری مهندس
گفت شاید 10 سال دیگه
نگفتم میخوام باشم و ببینم و بزنم به پهلوت و بگم یادته یه روز توی کوچه پس کوچه های قیطریه 10 سال پیش گفتم یه روز تو هم میخریش مهندس
میخوام باشم اون روز حتما باید باشم



دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۰

علایم موجود است خودَش موجود نیست

قسمت غر زن و اشک ریز و زِر زِروی وجودم از دیروز بطور خودجوش و خودکار فعال شده و از آن تاریخ به تولید مقدار متنابهی اشک، غر، زِر زِر، هیچ کس منو دوست نداره ، هیچ کس منو نمیخواد بطور مداوم و پیگیر اشتغال دارد
کنترل این قسمت از وجودم بطور کامل از عهده اینجانب خارج بوده و بشدت احساس دلتنگی، گریه، بی حوصلگی، یاس فلسفی می کنیم و بغل لازم هستیم
همین طور بی دلیل