یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۸

موتور سواری - بی ذوق

من - خیلی موتور سواری و دوست دارم از این موتور گنده ها با سرعت زیاد و یه راننده ماهر باد میپیچه همه جا و احساس میکنی داری پرواز میکنی
البته فقط سوار شدنش رو دوست دارم و باید یکی دیگه واسم رانندگی کنه کیف میده

پسر - خوب برو یه شوهر پیک موتوری پیدا کن که هم دست فرمونش خوبه هم برات رانندگی میکنه

من -...............

مترو - واگن خانواده

مدتی هست دارم دقیق و موشکافانه بهشون نگاه میکنم و تجزیه تحلیل میکنم برام جالبه چیزهایی که دیدم
گاهی خوشحال شدم و گاهی ناراحت اینم یه قسمتی از زندگیه ایرانیه ماست


نمی دونم چرا بعضی از آقایون به اشتباه فکر میکنن اینجا مخصوص اون هاست و وقتی ما خانم ها پامون رو اونجا میذاریم چپ چپ نگاه میکنن انگار ملک پدریشون رو غصب کردیم

دقت کنین این واگن ها مخصوص استفاده تمام آدم ها جدا از زن و مرد بودنه اون دوتا واگن آخری هستن که مخصوص و جدا شدس بقیه برای همه آزاده

به هر حال آرامشی که این واگن های خانوادگی داره به این نگاه های چپ چپ می ارزه
خیلی خوشم میاد که صدای پچ پچ و خنده های بلند و مسخره توی این واگن ها به گوش نمی رسه و هیچ آهنگ مزخرف مزاحمی گوش رو ازار نمیده و همه به نوعی سرشون به کار خودشون گرمه میتونی معنیه سکوت و کاملا با تمام وجود حس کنی

تازشم کشف کردم که خیلی از آقایون کتابخون هستن چیزی که توی مترو کمتر دست خانم ها دیدم اما در مورد آقایون زیاده که مشغول خوندن یه کتابی باشن (کتاب غیر درسی )

رفتار آقایون هم به نسبت خانم ها خیلی محترمانه تر و ملایم تره نمی دونم چرا خانم ها یه خشونتی دارن که انگار فقط بلدن سر هم جنس های خودشون در بیارن و آشوب به پا کنن مزاحم دیگران بشن

نکته کنکوری :
همیشه برای یه خانم تنها یه جای نشستن پیدا میشه

آقایون جوان تر رفتار مودب تری دارن و به تو به عنوان یه انسان نگاه مکنن تا حد ممکن کاری نمی کنن اذیت بشی و ساکت و آروم کنارت میشینن و تو راحتی گفتم سرشون به کار خودشون گرمه

اما آقایون مسن تر هی تکون میخورن و یه جورایی ارامشت رو بهم میریزن و مدام باید گوش به زنگ باشی که بهت نخورن

در هر دو مورد استثنا وجود داره اما من کلیات دیده هام رو نوشتم

بنظرم چون در همه جا خانم هارو تحت فشار میزارن بلاخره یه جایی که مخصوص خودشون هست و جز زن ها کسی نیست این خشم و عصبانیت رو خالی میکنن که این بدترین واکنش به محیط اطراف و فشار های ناشی از اونه
بجای اتحاد باهم
نسبت بهم خشونت دارن
بارها دیدم آقایونی که به اشتباه وارد واگن خانم ها شدن و زن ها با چه لحن بد و زشتی اون ها رو بیرون انداختن متاسفم

جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۸

Rain - بدون تو

Marius Nedelcu & Giulia - Rain
این روز ها تنها چیزی که بهم آرامش میده شنیدن این آهنگ هست البته اگر بزارن گوش بدم و روی اعصابم با گیر های الکی راه نرن و بدو بدو نکنن
حوصله ندارم زهر مار الان دقیقا یعنی روز های من
تو هم هی بر ندار واسه من از این ایمیل های بی خودی بفرست مردی از زبون خودت دو کلمه حرف حساب بنویس نه اینکه چرت و پرت های بقیه رو برام کپی کنی

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۸

تولدم ؟ گویا تسلیت باد

عزیز جان اینم شد کار حالا باید حتما این روز میمردی خوب اخه من از همه دنیا فقط همین یه روز رو داشتم که تولدم باشه که به سلامتی و میمنت تئ=و زدی خرابش کردی

آخه این تو این همه روز داشتی واسه انتخاب اما من که ندارم تو میتونستی روز مرگت رو عقب جلو بندازی من که نمی تونم بعد از این همه سال تاریخ تولدم رو عوض کنم

اصلا ازت نمی گذرم که روز تولدم رو گرفتی

عزیز جان
مگه نمی دونی اینها مرده پرستن همه دنبال چیزهای ناراحت کننده و غمگین و گریه دارن
حالا هم هر سال بجای اینکه یه روز رو بخاطر تولدم شاد باشن و جشن بگیرن و بگن و بخندن واسه مرگ تو زانوی غم بغل میکنن و گریه و زاری راه میندازن حلوا میپزن و خرما و.... و اصلا یادشون میره سال های سال این روز رو شاد و سر حال کیک میخوردن و تولدی بوده

همش تقصیر توئه
اخه تو که میخواستی بری چه فرقی داشت این ور اون ور کردن روزش واست اما من که هستم باید حسرت روز تولدم به دلم بمونه

هیچ وقت تا آخر عمرم مردنت یادم نمیره مثل داغ مونده روی روز هام روی تولدم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۸

عنوان نداره

زنیکه آشغال عوضی فقط همین مونده که توی کثافت که لیاقت یه تف توی صورتت هست واسه من لقمه بگیری

مرده شور خودتو و ایل و تبارت رو ببرن

تو اگه آدم بودی وضع زندگیت این نبود

از ادم های عوضی و بی ربطی که به خودشون اجازه میدن توی زندگیه دیگران سرک بکشن و به اسم خوبی کردن توی زندگیم دخالت کنن حالم بهم میخوره دوست دارم روشون بالا بیارم

برو گم شو زندگیه من به تو مربوط نیست که تو بخوای برام دنبال شوهر بگردی
ایکبیری تو اگه عرضهو فهم و شعورت میرسید دختر های خودتو بد بخت نمی کردی

نکبت من تورو آدم حساب نمی کنم بخوام بهت سلام کنم اونوقت تو به چی فکر میکنی و تازه این همه هم زنگ میزنی و از مامان طفلکم سوال جواب میکنی
اونم که بلد نیست نه بگه همین طور ادامه میدین

یعنی چی که هر بی سر و پایی بخودش اجازه میده توی یکی از مهمترین مسائل زندگیه آدم دخالت کنه آخه عنتر خانم تو اصلا چقدر منو میشناسی که یه همچین پیشنهادی میدی

دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۸

من رای میدهم

به نظر من هر یه نفر رای که نده یه پله به انتخاب احمدی نژاد کمک کرده

یعنی چی بدون مبارزه شکست رو پذیرفتن
حداقل میشه سعیمون رو بکنیم به اونی که فکر میکنیم بهتره رای بدیم تا خدا چی بخواد و چه کسی انتخاب بشه

کم کمش اینه که خیالمون راحته کار خودمون رو سهم خودمون رو انجام دادیم
ما انتخاب نکنیم دیگران برامون انتخاب میکنن

بین بد و بدتر انتخاب کنیم

همکلاسی

امروز کیف کردم ازت

ببینم جریان چیه که تو امروز انقدر شیطون و مهربون و حراف شده بودی ؟رقابت تنگا تنگ شده بین شما سه تا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوشخدمتی

اما این فعل های مفرد گفتنت چی بود خیلی خودمونی شدی خوشحال باش

دلم سوخت توی اون آفتاب و گرما این همه راهو پیاده تنها اومدی
اونقدر معطل کردم تا تو بری بعد من بیام

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۸

دختری با پیراهن سرمه ای

دیروز توی خیابون یه دختری رو دیدم یه پیراهن پوشیده بود تا وسط ساق پاش یا شاید یکم بالاتر تا زانو و شلواری در کار نبود فقط یه جوراب مشکیه کلفت پاش بود
البته پیراهن گشاد بود و آستین هاش هم کوتاه بودن
بنظرم دهن کجیه خوشگلی بود به بعضی ها که با چادر و چاقچور و روبنده میان

کارش خیلی شجاعت میخواست

براش یه دنیا موفقیت میخوام
یادم رفت یه جفت کفش قرمز چرم اسپرت هم پاش بود

سفید تر از برف

امروز دقیقا فقدان یک عدد دوربین عکاسی رو احساس کردم

یه گوله ابر توی آسمون بود به چه سفیدی خورشید نور انداخته بود روش و سفید سفید شده بود تپل و براق دلت می خواست بگیریش توی دستت و محکم بغلش کنی

حیف

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۸

کنیز زر خرید

اون میخواست مالک من باشه نمی خواست شریک من باشه اینو حالا میفهمم اون موقع داغ بودم عاشق بودم فکر میکردم اون هم مثل منه اونم یه شریک میخواد همون جور که من یه شریک میخواستم اما اشتباه بود

اون فقط میخواست داشته باشه منو و اینکه من هم اینو میخوام یا نه و چطوری میخوامش براش مهم نبود


اون فقط یه اسباب بازیو میخواست که داشته باشدش اینکه باهاش چیکار کنه رو نمی دونست

ذره ذره وجودم و میخواست صاحب باشه و توقع داشت من بی صدا و ساکت بنده اون باشم

ولی اینجاشو نمی دونست که هیچ موجودی نمی زارم که مالک من باشه و در مقابلش مقاومت میکنم هیچ چیز و هیچ کس توی دنیا نمی تونه مالک ذهن من و روح من باشه این ها فقط و فقط مال خودمه

اینو نفهمید مثل خیلی از چیزای دیگه که نخواست و نتونست بفهمه

نفهمید اینی که هست منم نه اونی که میخواد ازم بسازه
اون ساخته دیگه من نبودم یه آدم دیگه بود

واسه اون فقط مالک بودن و بنده بودن معنی داشت از شریک بودن سر در نمی یاورد و نخواست که یاد بگیره چون از چیزه بخودی که بود راضی بود حماقت

هیچ وقت این هارو بهش نگفتم گذاشتم بتازه فرصت دادم که خودش بفهمه اما نفهمید لایق فهمیدن نبود باید توی همون بخودیه خودش میموند
دنیا بزرگه حتما یه نفر پیدا میشه که بخواد بنده اون باشه و با طرز فکر اون زندگی کنه

کتاب خونه

احتمالا گم شده ام

نوشته سارا سالار

انتشارات چشمه


غوغاست من که یه روزه دوبار خوندمش بازم دلم میخواد بخونمش
انگار همین جاست کنار ما یکی از آشنا هامون با یه فضای کاملا ملموس و یه سبک ساده اما پیچیده

دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۸

بر میگردی

خیله خوب حالا که تو اصرار داری باشه همونی که تو میگی همونطور که تو میخوای برات میشم

اما من که میدونم دلت یه چیز دیگه میگه مگه نه؟

می خوام فقط ببینم تا کی میتونی در برابرم مقاومت کنی تو منو دسته کم گرفتی من هر چیزی که بخوام بدست میارم تورو هم به دست میارم


فقط یکم صبر میخواد تا خودتو تسلیم کنی میبینمت

میزارم یکم فکر کنی که تو تصمیم گیرنده ای دلت خوش باشه
من خوب میدونم کجا پامو گذاشتم و چطور جام رو محکم کردم تو خودتو میزنی به اون راه

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی از میان برخیز

مامان کوچولو

خانم کوچولو رو از دور میشناسم یه بار هم داشت با دوستاش صحبت میکرد منم اونجا نشسته بودم گوش میکردم
هیکل ریزه میزه ای داره و کلاظریفه

میدونم سال آخر دبیرستان بوده زن پسر خاله اش شده که اختلاف سنشون 7 یا 8 ساله

امروز دیدمش نشسته و یه آن شکمشو دیدم که گرد و قلنبه شده باور نکردم عین دیوونه ها زل زدم به شکمش

باور نمی کنم بارداره

یه عالمه حس های مختلف اومد تو ذهنم
آخه دختر تو الان وقته بچه دار شدنت نیست الان باید واسه خودت راحت بگردی و از جوونیت لذت ببری

هنوزم هذمش نکردم اون هیکل بچگانه رو چه به این شکم گردو بر آمده

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۸

شیرینی خوران

اون مردی با چشمان نافذ بود گفتم
امروز با یه جعبه شیرینی اومد و تعارف کرد
شیرینیه عقد کردنش بود

حیف که امروز مریض بودم نخوردم به نظر شیرینی های خوشمزه ای میومد

حلقه اش اما زشت بود به اون دست ها نمی یومد

شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۸

نمایشگاه کتاب ما اومدیم

آخ جون چه کیفی میده یری یه عالمه کتاب بخری و بیاری و با خودت کلنجار بری که اول کدوم رو شروع کنی تازه بدونی یه دنیا کار هم رو سرت ریخته که باید زود انجام بدیشون

از بین 13 تا کدوم رو بخونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

معجزه خنده هات

تویی که امروز توی مترو باهام تفنگ بازی کردی و اسلحه ات رو به سمت من نشونه گرفتی و خندیدیم مزه داد یادش می افتم بازم خنده ام میگیره با اون موهای سیخ سیخی و خنده بامزه ات که تا نگاهم به خندیدنت می افتاد نمی تونستم نخندم
هر چقدر هم سعی کردم نشد مرسی من تا حالا تفنگ بازی نکرده بودم با یه غریبه

جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۸

حالا کجایی تو

وقتی که بهت گفتم هیچکی منو دوست نداره
داغ کردی و گفتی نه
همه تورو دوست دارن و تو حق نداری اینطور فکر کنی و یه نفر هست که همیشه براش عزیزی و دوستت داره

حالا کجایی تویی که این حرفارو میزدی هان کجایی؟ خودتو قایم کردی

گلایه رو گلایه رو گلایه

ما را چو روزگار فراموش کرده ای

جانا شکایت از تو کنم یا ز روزگار ؟

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۸

پیمان ابدی

خبر رو خوندم و بسیار متاثر شدم

حیف از این همه دانایی آگاهی و مهارت که رفت زیر خاک اونم به این آسونی

حالا کی بشه دوباره چنین استعدادی پیدا بشه
البته میدونم آموزشگاهی داشت و شاگرد های خوبی تربیت کرده و میشه روی اونها تا حدی حساب کرد اما کسی خود اون نمیشه

آدمی که بعد از 22 سال برگرده کشورش و یه فصل جدید توی حرفه خودش برای ایران باز کنه

متولد 1351 تحصیل در رشته روانشناسی ورزش و پرش در ورزش شنا دارای 27 مدال طلا و رکورد پرش از ارنفاع 42 متری


مشهور ترین بدلکار سینمای ایران

خدایش بیامرزد

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

چشمان نافذ

این پسره که صبح به صبح برامون شیر و کیک میاره و اتاقش بغل دست ماست یه جوریه از اون روز اول تاثیرش رو گذاشت
چشم هاش یه جوریه که نمی شه راحت نگاش کرد نمی دونم چرا ولی یه جورایی ازش حساب میبرم تحت نفوذم قرار میده بهم احاطه داره و بودنش در اطرافم واسم سنگینه ولی خوب چشم هاش پر خنده است و شیطون و براق
دیروز که نبود جای خالی نبودنش کاملا معلوم بود وقتی وارد اینجا میشه نا خود اگاه سرم میچرخه سمتش درست مقابل صورتش و تا وقتی هست بسختی میتونم تمرکز کنم
یه حس دوگانه در موردش وجود داره
خیلی دوست دارم ازش سر در بیارم و کشفش کنم
قدش بلنده و هیکل پرو ورزیده ای داره موهای مشکی براق و کمی فر داره صورتش نه گرده نه بیضی یکم ته ریش داره خیلی کم و پوستش سبزه روشنه البته اینو دقیق نمی دونم

دست هاش رو دقیق ندیدم ا
اصلا این بار که اومد با دقت بیشتری میبینمش و اسمش هم نمی دونم چون زیاد صداش نمی کنن

من نظری دارم از روی دست ادمها و کفشاشون تا حدی میشه ازشون برداشت کرد البته مسائل کلی رو من عادت دارم وقتی میخوام کسی رو بشناسم با دقت به دست هاش نگاه میکنم و تحلیلش میکنم و دست ادم ها رو توی ذهنم ثبت میکنم و اگر یکم صمیمی تر بشم باهاشون دست هاشون رو توی دستم میگیرم و از نزدیک و با دقت نگاه میکنم از زاویه های متفاوت بررسی میکنم
کار جالبیه کلی چیزهای بامزه میشه ازش کشف کرد



کمی بعد:
اوه خدای من چطور این تیکه فلز براق سفید رو توی انگشت یکی مونده به آخر دست چپش ندیده بودم ؟
آهان خوب دیدم الان زیارت قبول
اما این حلقه نیاز به برسیه بیشتری داره تا صاحب دار بودنش معلوم بشه

ما فلز هستیم

عدد من توی فنگ شویی 7 است یعنی عنصرم فلزه و جهتم غرب
ویژگی مکان هایی که عنصرشون فلز است
ساختمان هایی مدور مثل طاق روی پنجره ها و طاقچه دار اغلب روبه سوی غرب یا شمال غربی دارند
رنگ غالب این مکان ها سفید . نقره ای یا طلایی است و اطرافشان پستی و بلندی و گنبد فراوان دارند

مکان هایی که عنصرشان فلز است ایده ال افراد همان جنشس هستند و در ضمینه شغل . فرزند. شهرت . خرد . پیشینیان و خانواده موفقیت رخ میدهد

جالبش میدونی کجاست ؟

شازده ناپیدا و گریز پا عنصر وجودیه تو هم فلز است یعنی جایی که واسه من خوب باشه واسه تو هم خوبه و تو خوب میدونی من همیشه بهترین ها رو دارم

حیف که تو نمی دونی و نیستی تا بهت بگم
فکرشم نمی کنی میدونم

یاس طاووسی باغچه کنار گذر

صبح کله سحر توی هوای خنک و تمیز بوش تا اعماق تک تک سلول هام نفوذ کرد

امروز گل داده گل های زرد و کوچولو و با یه عطر جادویی

حیف که عصر هرچی بو کشیدم اون عطر صبح رو نداشت و ناخالص بود

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۸

فردایم را تو بساز

یه اتفاق بامزه افتاد
یه صحبت خوب و قشنگ با ادم هایی که هرگز فکر نمی کردم بتونم باهاشون اینطور حرف بزنم خوشحالم از اتفاقی که افتاد

این قطعه رو از مجله 40 چراغ مینویسم نویسنده اش خانم نیلوفر لاری پور هستند

من خودم را به تو سپرده ام
به تو اعتماد دارم
ان هم در زمانه ای که حتی از تصویرم در آینه می ترسم
به تو اعتماد دارم چرا که هیچ گاه هیچ گاه تنهایم نگذاشتی
حتی در روزهایی که به دلم لج میکردم و صدایت نمی زدم

به من اعتماد کن من که خودم را به تو سپرده ام
و می دانم ان قدر واقعیت داری که کابوس هایم را نیز عاقبت به خیر می کنی

به من اعتماد کن قول میدهم که امروز از دیروز عاشق تر باشم
و فردا.........


فردایم را تو بساز

شهاب دوباره

فکرشو بکن تو 16 سالت باشه و بابا بشی چی فکر میکنی ؟میترسی فرار میکنی؟
16 سالگی خیلی بچه گانس اما شدنیه تا حالا اینطور به 16 سالگی فکر نکرده بدم به یه پسر 16 ساله


سوپر استار بیشتر زندگیه یه آدمیه که توی جمع تنهاست همه چی داره اما هیچی نداره بی قراره آرامش ازش فرار میکنه
ذاتن پر خاش گر و بد نیست اما محیطش یه جوریه که اونو به این سمت سوق میده اما خودش عاشق خلوت و تنهاییه
اون چیز زیادی نمی خواد فقط میخواد آزاد باشه


این تیکه هم بامزه بود
ادم ها دو دسته اند اونهایی که مرداد به دنیا اومدن اونهایی که می خواستن مردادی باشن شیر

میشه کاملا شهاب حسینی رو مثل یه شیر دید یه شیر قوی
بسیار زیبا بازی کرده بود خود خودش بود تقریبا داشت یادم میرفت که یه زمانی هنر پیشه مورد علاقه ام بود اما برگشت

یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۸

نجات دهنده در گور خفته است

به این نتیجه رسیدم که همه عمرم رو دارم حروم میکنم و الکی زنده ام
هیچ کار مفیدی توی زندگیم نداشتم همش پوچ بوده و خالی

حوصله خودمو ندارم
آرزوی بزرگ من چیه؟
هدف مهم توی زندگیم چیه؟

مثل یه مرداب شدم من که دنبال هیجان و شادی دنیا بودم چیکار کردم به چی رسیدم ؟

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۸

بازگشت ترو من

برگشت البته نه اونطور كه من ميخواستم يه جور برگشت دسته جمعي
ديگه داشتم تصميم اخر رو ميگرفتم كه اومد

برام جالبه بدوتم توضيحش چيه اگر توضيحي بخواد بده

حافظ يه چيزاي خوبي ميگه نمي دونم منتظر حركت بعديشم

به هر حال اون يه ترسوي بزرگه كه نمي تونه تصميم بگيره

عشق هم نمي دونم كجاي زندگيشه

من عاشقش نيستم اما دوستش دارم و برام عزيزه و اهميت داره
اما شايد يه روز عاشقش شدم
چرا كه نه ؟

جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۸

کنعان

دیشب فیلم کنعان رو دیدم اینبار توی خونه
حسم با بار اولی که توی سینما دیدمش فرق داشت اون روز توی سینما دلم پی چیزه دیگری بود و دیشب در خانه پی چیز دیگرتری

مهم نیست دل من چی میخواست مهم اینه که بازم بهم چسبید دیدنش و به فکر بردم
مهم اینه که بازم برام قشنگ ترین صحنه فیلم همون بود که مینا خوابیده و مرتضی داره با یه دنیا عشق نگاهش میکنه در خواب
و وقتی مینا آروم بیدار میشه حتی یک ثانیه هم نمی تونی شک کنی که این دوتا قراره از هم جدا بشن

دلم واسه مرتضی میگیره چون با همه وجودش مینا رو می خواد اما نمی دونه چیکار باید بکنه البته مینا هم دمدمی مزاج هست

یه دیالوگ دیگه هم هست که تکان دهندس
اونجا که مینا به وکیللش وقتی ازش میپرسه چرا باردار شدی میگه
((دلم واسش سوخت))

ترحم اونم به ادمی که عاشقت باشه وحشتناکه

و اونجا که مینا با خواهرش دعوا کرده و تنها پناهش و کسی که میتونه ارومش کنه و بهش پناه میبره مرتضی است و اون بهش دل داری میده و میگه گریه نکنه
اون مرتضی مرتضی گفتنش