دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۹

دوستت دارم چون .....

من همه سعیمو کردم و تونستم با تو باشم هرچند کوتاه بود هر چند کافی نبود اما از هیچ بهتر بود
چرا میپرسی که دوستت دارم ؟چرا وقتی میگم آره میگی که اخلاقت گنده و بد تر از این هم میشه که دوستت نداشته باشم
وقتی ازت درباره رفتار مقابلت و اینکه اگه الان گم شده ات پیدا بشه چیکار میکنی پرسیدم به چی فکر کردی
میدونی چیه من تو رو دوست دارم به عنوان یه دوستی که هرچی بخوام میتونم بهش بگم به عنوان کسی که در مقابلش خود خودم میشم کسی که وقتی حرفی بهش میزنم زشت یا زیبا بعدش به این فکر نمیکنم فلانی درباره من چی فکر میکنه یا اینکه تصورش از مستانه خراب میشه
با تو تمام سیاهی فکر هامو هم در میوم میزارم
این واسه آدمی مثل من یه موهبت بزرگه
پس دوستت دارم
با همه نساختن هات با همه بد قلقی هات با همه تنبل بازیات با همه بد دهنی هات با همه اختلاف عقیده ای که با هم داریم با همه بد قولی هات و وقت کمت

پنجشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۹

همسفر تنها نرو بزار تا باهم باشيم سرنوشتمون يكي هر دومون مسافريم

مخصوص تو
پسرك اروم و ساكت كه هر چي من بهت بگم برات حجته
كه از روز اول ازت خوشم اومد كه منو ياد يه كسي ميندازي
كه كم كم داري جلوي چشمم بزرگ ميشي و ياد ميگيري
كه امروز حسود شدم در بارت
كه مي خواستم براي خودم باشي كه مبادا جايي ديگر بروي


با همه ندانستن هات با همه سادگي


چهارشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۹

اين روز هاي من

1- حسابش از دستم در رفته
آخرين بار كه واست نوشتم و گفتي كتابخونه بودي تازه رسيدي
گفتي الانم درس دارم
چند روز گذشته برات مهمه بهش فكر ميكني ؟بهم فكر ميكني ؟دلت برام تنگ نشده ؟
اصلا تو دل هم داري؟

2- ح ر و م زاده عوضي بعد از دو سال باز تو پيدات شد
هدفت چيه چي ميخواي ؟
احمق تو تموم شدي واسم مردي انگار از اول نبودي حتي ديگه خاطره هم نيستي تو هيچي

3 - تو روحت كه دو هفته ما بدبخت هارو بازي دادي خيلي پستي زنيكه

جمعه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۹

نه بخاطر .... بودنت

صداش کردم جواب نداد
نمیخوام فکر کنه بخاطر سوال هایی که ازش پرسیدم کنار گذاشتمش نه من نمیتونم انقدر سنگ دل باشم
اما یه توجهی هم از اون میخوام
میگه حوصله ندارم خوابم میاد آخه چرا تا لنگ ظهر که خواب بوده بازم عصر خواب برای چی ؟
دل نگرانم
وقتی به ترک کردنش فکر میکنم دلم میگیره  مدام صورتش میاد جلوی چشمام
نگاهش چشماش
چرا باید ترکش کنم ؟؟؟؟؟؟ کی گفته باید ترکش کنم ؟

دونستن حقم بود حقم

مگه چی ازت خواستم جز اینکه بیای و بدونم
بدونم کی هستی چی هستی کجایی چه میکنی
مگه چی خواستم
منم بی حوصله ام منم گرممه منم اعصابم بهم ریخته منم خسته ام
فقط ازت خواستم بیای و جواب سوال هامو بدی فقط همین

گفتی هر جور راحتم
من اینجور راحت بودم که میومدی
نیومدی

باید تمومش کنم بی فایده است 

پنجشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۹

کبوتر و شاخه کوچک

از صبح یه کبوترس هی میاد توی حیاط میشینه طفلکی خیلی کوچولو است و فکر کنم بار اولش باشه میخواد یه لونه بسازه
یه شاخه تو نازک توی حیاط افتاده و این کبوتر هی میاد برش داره براش سنگینه یکم که پرواز میکنه میکشدش پایین مجبوره ولش کنه
چند بار خواستم برم شاخه رو براش کوتاه کنم از وسط نصف کنم ترسیدم دست بزنم قهر کنه
بالاخره اونم باید یاد بگیره
دارم فکر میکنم واقعا این کبوتر چاهی یا خنگن خب از صبح میرفتی یه جای دیگه یه شاخه دیگه پیدا میکردی الان لونت تموم بود بجای اینکه هی بری بالا بیایی پایین اخرشم از دستت بی افته پایین

چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۹

هر شب تنهایی

در طول روز احساسش نمیکنم
اونقدر کار روی سرم ریخته و میریزه که نمیفهمم چطور شب میشه چشم باز میکنم ساعت دوازده شده و خسته و کوفته
دقیقا خودش رو موقعی نشون میده که هیچ راهی برای فرار ازش نیست
همه جا سکوته تک و توک چراغ هایی روشنه
سرت رو که روی بالش میزاری وجودش رو  حس میکنی
اینکه تنهایی یه تنهایی عمیق
اینکه از صبح تا شب بدو اینور بدو اونور و با رئیس و همکار و مردم سر و کله بزن آخرش چی ؟
تنهایی اون لحظه که بهش نیاز داری کنارت نیست تا بهت آرامش بده و بگه خسته نباشی بگه مواظب خودت باش زیر چشمات گود افتاده بگه بمون خونه و فردا لازم نیست بری سر کار
بگه داری بیشتر از توانت از خودت کار میکشی
تنهایی
دستی نیست که دستتو بگیره و نوازشت کنه تا فکر های مزخرف رو از سرت بیرون کنه و بگه همه چیز درست میشه نگران نباش فکر و خیال نکن
فکر میکنم همه آدم ها توی زندگیشون اون لحظه رو تجربه کردن که احساس میکنن تنهای تنها هستن
نیاز به کسی دارن که بشه  دونه دونه صدای نفس هاشو موقع خواب شمرد  تا خوابشون ببره
نیاز به کسی که وقتی نصفه شب با صدای بلند افتادن چیزی از خواب میپری کنارتون باشه و بگه بگیر بخواب صدای باد بود
نیاز به کسی که وقتی کابوس میبینی آروم بیدارت کنه و یه لیوان آب بده دستت و بهت بگه چیزی نیست من کنارتم فقط یه  خواب بد دیدی
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم

چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۹

در همین حوالی

نفس میکشم بی حضور تو باز بی خواب شدم دلتنگتم

چقدر امروز به بودنت نیاز داشتم

*پسره نکبت اعتماد به نفست منو مرد عنتر پر رو
همرو برق میگیره ما رو ش و ر ت ننه ادیسون