یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۸

اوکالیپتوس با عطر مریم

یه عصاره اوکالیپتوس خریدم
وقتی توی آب جوش میریزم
تمام خونه انگار پر از گل مریم شده
بوی گل مریم میده و موندگاره تا آخرین قطره اش هم که تبخیر بشه بازم عطرش میمونه

شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۸

صفحه اول تا رهایی

*توی یه بعد از ظهر گرم و آفتابی بخاطر علاقه ای که داشتم
این روز برام خیلی به یاد موندنی شده
از اون لحاظ؟!؟!؟!؟!؟
(**پنداشتی چون کوه .کوه خامش و سردم ؟
بی درد .سنگ ساکت بی دردم ؟
نه
قله ام بلندترین قله غرورم
اینک درون سینه من التهاب است
هرگز گمان مبر شد خاطرات تلخ فراموشم
یک آتشفشان مرده خاموشم
**تا رهایی . حمید مصدق )
*روی صفحه اول کتاب نوشتم تا بازش کنم چشمم میخوره بهش
اولین خیانتی که در حقم کردی توی این روز بود موقعی که فهمیدم اونی که فکر میکردم برام نبودی
که من تنها آدم زندگیت نبودم که علاقه من روی ویرانه های زندگی یه دختر دیگه بنا شده بوده
حیف اونقدر خام و بی تجربه بودم که بخشیدم و به خودم امید واهی دادم که اگر بهت فرصت بدم درست میشی که اشتباهاتت رو جبران میکنی که دیگه دروغ نمیگی دیگه خیانت نمیکنی
کاشکی همون روز تمومش کرده بودم کاشکی
اگه تموم کرده بودم شاید الان حسرت اون پسرمهربونی که بخاطر تو ازش گذشتم رو نمیخوردم
حداقلش این بود که شانس خودم روبا اون امتحان کرده بودم تا عمر دارم میسوزم اون همونی بود که من میخواستم تمام شرایطی که من میخواستم داشت
هیچ فکرشو میکنی که با من چه کردی ؟میفهمی؟
نه تو بی وجود تر از این حرفا هستی تو جز خودت کسی برات اهمیت نداره تو عادت داری تمام اشتباهات و گناه خودت رو به گردن دیگران بندازی و خودتو خلاص کنی

جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۸۸

برای تو که نمیشناسمت

مرا سنگ صبوری نیست
با توام
سنگ صبورم باش
شبم را روشنایی بخش
دریای نورم باش


تا رهایی: حمید مصدق

پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۸

بهل و رها کن

رها کن
باید زندگی رو رها کنم بزارم هر چی خودش دلش میخواد برام پیش بیاره
این نظر رو چند نفر مختلف بهم پیشنهاد دادن آدم های متفاوتی که هر کدوم بخشی از وجود منو میشناسن اما بخش های متفاوت رو
کلا این روزها آدم های متفاوت حرف های مشابه بهم میگن و نظراتشون شبیه هم شده
مشکل از منه یا همه یه جور فکر میکنن خانم و آقا هم نداره همشون عین هم شدن

چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۸

Beautiful colors inside me Calling out your name

یه آهنگ جدید دیدم که بطور همزمان آرامش و انرژی بهم میده

morandi - colors
ویدیو اش هم به تنهایی قشنگه مخصوصا این کار جدید که رنگ هارو میپاشن و از نزدیک فیلم میگیرن تمام ذرات رنگ رو میشه معلق دید توی چند تا کار اینو دیدم جالبه به نظرم

سه‌شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۸

عاطل و باطل

به این نتیجه رسیدم که وقتی بیکار باشی هیچ انگیزه ای برای بیدار شدن از خواب نداری چون امروز هم برات مثل دیروزه
این روز ها بیشتر از 12 ساعت از شبانه روز رو خوابم
و وقتی بیدار شدم که تمام روز از دستم رفته و یکم فیلم میبینم وبلاگ میهونم مجله میخونم و نصفه شب شده و بقیه میخوابن و من میمونم و بی کاری روز آینده
ولی اگر روز بعد کاری داشته باشم حتی 1 ساعت خواب هم برام کافیه و میتونم از روزم استفاده کنم
خسته شدم از بیکاری

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

دیشب عروسیشون بود بالاخره بعد از 6 سال انتظار رفتن سر خونه زندگیشون خدا رو شکر
بعد از 6 سالی که براشون پر از سختی و مشکلات بود هیچ روزی ندیدم با تمام سختی حتی لحظه ای نا امید بشن و دچار یاس باشن
خیلی براشون خوشحالم با تمام وجود دوستشون دارم و دلم میخواد همیشه شاد ببینمشون مثل دیشب
از اولین روزی که همدیگر.و دیدن کنارشون بودم یه جورایی اونقدر باهاش حرف زدم و وادارش کردم که به پیشنهاد ابر قرمز فکر کنه اون روز ها پر از سر در گمی بود نمی دونست چی میخواد و چی نمی خواد
حالا تمام دنیاش شده ابر قرمز با تمام وجود بهش علاقه داره ابر قرمز هم که از اول اونو میپرستید
ابر قرمز برای من جدا از اینکه همسر بهترین دوستمه یه آدم مخصوص هم برای خود منهیه بینهایت براش احترام قائلم یه پسر عاقل که میشه همیشه روی کمکش حساب کرد یه نمونه ایده آل از یه مرد کامل واسه زندگی یه عاشق پاک باخته
هر بار خواستم کسی رو انتخاب کنم نا خود آگاه اونو با ابر قرمز مقایسه کردم دلم می خواد همسر من برای من شبیه ابر قرمز برای دوستم باشه
((کلا من خودم با این مقایسه شدن آدم ها با هم مخالفم چون هیچ کس نمیتونه جای دیگری باشه اما نا خود آگاه اینکارو میکنم و بعدا میفهمم ))
یه بار در مورد اون ابر قرمز بهم چیزی گفت که اون روزها بهش توجه نکردم اما امروز ایمان آوردم که ابر قرمز اولین آدمی بود که واقعیت رو در باره اون بهم گفت
گفت به درد تو نمیخوره تو براش زیادی لیاقت تورو نداره برات مناسب نیست هم شان تو نیست
و راست میگفت نبود
شاید علت نفرت اون از ابر قرمز هم همین بود چون ابر قرمز خوب اونو شناخته بود
با تمام نفرتی که از ابر قرمز داشت واسه برگردوندن من حتی به ابر قرمز هم رو انداخت

یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۸

جواهر سازی مستانه

مامان و بابا در دو نوبت جداگانه پیشنهاد دادن حالا که بیکارم حوصله ام سر میره برم یه کلاسی چیزی دوره ببینم
البته گزینه های اون ها اصلا جالب نبود
گفتم حالا که قراره برم دوره ببینم به علاقم برسم
من طلا سازی و جواهر سازی دوست دارم
یکی از آرزوهامه که یه روز طلا ساز بشم و خودم جواهر طراحی کنم (امری باشه چیز دیگه ای میل ندارین )
امروزعزم ام رو جزم کردم شایدم جزمم رو عزم کردم حالا فرقی هم نداره رفتم یه آموزشگاه سوال کردم
یه دوره 8 ماهه داره که در سه گرایش آموزش میده و جالب ترینش که من فکرشم نمیکردم فروشندگی بود
یعنی اسم یکی از گرایش ها فروشندگی بود
شهریه اش به نسبت گرون بود البته گرون از نظر خانواده بنظر من که عالی بود ولی چون این آموزش از نظر اون ها به هیچ دردی نمیخوره صرفا یه خواست بچگانه است و ارزش خرج کردن این پول رو نداره گرونه
مهم نیست یه روزی پول دار میشم خودم این آرزوم رو بر آورده میکنم حالا میبینن

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۸

کودک درون

من از بچه ها خوشم می آید تا وقتی بزرگ نشده اند و پستی های آدم های بزرگ را یاد نگرفته اند خیلی دوستشان میدارم
بچه ها ساده و معصوم و بی گناه هستند
اما وقتی بزرگ میشوند دروغ و تقلب یاد میگیرند دیگر کمتر دوست داشتنی باقی میمانند

جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۸

کفش قرمزی

یه جفت کفش قرمز روشن پاشنه بلند با یه کیف ست خودش
بد جوری توی ویترین چشمک میزد دلم خواست
یاد فیلم شکلات افتادم ژولیت بینوش توی فیلم همیشه کفش قرمز پاش بود و این تفاوتش با همه خانم های فیلم بود یه جور سنت شکنی بود انگار
حتی بچش یه بار بهش میگه مامان تو چرا مثل مامان های دیگه کفش سیاه نمیپوشی

نشد که بخرمش ولی حس اون لحظه قشنگ بود فقط برای من درست شده بود

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

گل رز سفید به نشان دوستی پاک

چه کیفی داره لباس گرم تنت باشه و کفش مناسب به پا و توی بارون نم نم قدم بزنی و با تمام وجودت لذت ببری و خوش باشی واسه خودت و دونه دونه بارون رو لمس کنی
اومدم خونه تا مغز استخوان سردم بود خیلی پیاده راه رفته بودم
یه خاطره اومد تو ذهنم :::::::::
اون روز حدود 2 ساعت زیر بارون با اعصاب داغون قدم میزدم( توی دلم بهت فحش میدادم که زودتر نمیای من خلاص بشم)تا حضرت آقا برسه چقدر خونسرد بود وقتی رسید نمیدونست امروز چه اتفاقی قراره براش بی افته و چی منتظرش هست باور نمیکرد باور نکرد
با همه عصبانیتم و عجله ام بی نقص بودم و از خودم راضی بودم میخواستم تا عمر داره این تصویرم توی ذهنش حک بشه و از یادآوریش رنج ببره
خودم بودم خود خودم براق و روشن و رنگی
قرمز رنگ خون رنگ عشق رنگ جسارت رنگ رهایی
بر خلاف اون تیره گرفته تاریک سیاه منحوس
برام دیگه مهم نبود تو چی میگفتی در بارم و چه انتظاری ازم داشتی
من اون طور بودم که الان هستم که دوست دارم باشم
اون دوست خوب عادت نداشت وقتی با ما بود به صورتم نگاه کنه(گاهی عصبانی میشدم که وقتی باهام حرف میزد یا باهاش حرف میزدم نگاهم نمیکرد یه جور توهین بود بهم )
فکر میکردم بخاطر نوع ب ی ح ج ا ب من و آ را ی ش من و عقاید سخت م ذ ه ب ی اونه و بیشتر لج میکردم اون بود پر رنگتر بودم شلوغ تر و در مورد روسریم بی اعتنا تر
ولی اون روز کامل به صورتم نگاه میکرد به چشم هام به دست هام به صورتم شاید چون میدونست دارم از تو جدا میشم شاید میخواست از چشمام بخونه که چقدر در تصمیمم جدی هستم شاید چیزی رو میخواست با نگاه بهم بگه
من حواسم زیاد بهش نبود فقط فهمیدم منو نگاه میکنه از یاداوریش لبخند به لبم میاد دوستش دارم مثل یه دوست عزیز دوستش دارم
نه بخاطر اینکه رفیق تو بود بلکه بخاطر خودش که پسر خوبی بود هر چند عقایدش و ایدئولوژی اش نقطه مقابل من بود و هست
یادته وقتی یه بار سر همین ایئولوژی من و اون بحث میکردیم و تو عین احمق ها نگاه میکردی و حتی نمیفهمیدی ما داریم چی میگیم و وقتی اون رفت ازم پرسیدی این کلمه یعنی چی
*چقدر دلم میخواد ببینمش باهاش صحبت کنم
**بپرسم با اون تفکرش کارش با دختر مورد علاقش به کجا رسید
***شاید یه روز بارونی سرد توی یکی از همین پیاده روها از کنارم عبور کنی و این بار می ایستم و بر میگردم به سمت تو و بلند صدا میکنم آقا س

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸

بیمار عزیز تشخیص ندین لطفا

من روی دکتر ها حساسم ازشون در کل خوشم نمیاد مخصوصا از آقایون دکتراصلا خوشم نمیاد دلیل خاصی هم نداره فقط یه احساسه
با این همه دکتر های مرد رو ترجیح میدم بنظرم بهتر تشخیص میدن و درمان میکنن ((عقیدست دیگه ))
ولی به دلیل جبر زمانه مجبورم هر از گاهی برم دکتر
از بین دکتر هایی که سال ها دیدم یکی هست که باهاش راحتم هم خودش هم مطبش هم خانم های تزریقاتش
سرم بره هم جای دیگه ای نمیرم اگر به فرض محال هم جای دیگه برم خوب نمیشم (میگن این تلقینه و اثر زیادی روی بهبودی بیمار ها داره که به دکترشون اعتماد داشته باشن )
فقط این دکتر یه ایرادی داره
ازت میپرسه مشکلتون چیه و در نود درصد مواقع که تو جواب میدی میگه تشخیص ندین لطفا
آخه خب من چی بگم که تشخیص نباشه ؟
وقتی چشمم چرک کرده چه توضیح دیگه ای میتونم بدم ؟؟؟؟؟؟جز اینکه چشمم چرک کرده ؟
*بله به خاطر اون گریه های چند شب پیش چشمم دچار عفونت ملتحمه شده و صبح ها از هم باز نمیشه
یه قطره داده همچین که میریزم تو چشمم میسوزونه که نگو تا نیم ساعت اشک میریزم
یه پماد هم داده که هنوز استفاده نکردم راه استفادش یکم سخته بدم میاد
** راستی چرا دکتر با چوب بستنی گلوم رو هم معاینه کرد؟

یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۸

صبحت بخیر روزه خوبی داشته باشی

پشت پنجره بسته ایستادم دارمپیشونیم رو میچسبونم به شیشه سرما تا اعماق مغزم نفوذ میکنه بیرون رونگاه میکنم دارم صبح رو نگاه میکنم همه خوابیدن من از دیروز که بیدار شدم دیگه نخوابیدم تمام شب رو بیدار بودم حالم خوبه ذره ای احساس خستگی ندارم
همین طور که دارم یه تیکه نون سنگک داغ رو گاز میزنم و زیر دندونم خرت خرت میکنه به خیابون نگاه میکنم هیچ موجود زنده ای نیست
این طرف تر جلوی پنجره روی سیم برق یه قمری تنها نشسته به نظرم میاد داره چرت میزنه چرا تنهاست معمولا دوتا یا چهار تا قمری هستن
دوباره خیابون رونگاه میکنم یه موجود زنده داره واسه خودش قدم زنان میاد
یه پسر جونه سر تا پا مشکی پوشیده توی یکی از دست هاش یه کیسه پلاستیکی زرده که با قرمز روش نوشته های داره شبیه تبلیغ .... گرد شده حتما باید ظرف غذاش باشه
اون یکی دستش هر چند وقت یه بار میره توی جیبش بعد دهانش و دوباره از اول
داره تخمه میخوره و با بی قیدی پوست تخمه ها رو تف میکنه جلوی پاش از این فاصله سفیدی پوست ها رو میشه تشخیص داد تخمه کدو باید باشه
یکم ته ریش داره یه وسوسه لحظه ای بهبم میگه براش دست تکون بدم و بگم صبحت بخیر
دیوونه شدم
یه گاز دیگه به نونم که داره تموم میشه با چشمش موجود زنده رودنبال میکنم
کجا داره میره ؟به چی داره فکر میکنه ؟غذاش چیه ؟از خوا بکه بیدار شده چطور حاضر شده ؟
نونم تموم شد اونم دیگه توی میدان دیدم نیست به سلامت روز خوبی داشته باشی
دیشب فیلم نوت بوک رو دیدم چشمام هنوز از گریه میسوزه
خدا منم ممکنه یه روزی چنین عشق و علاقه ای رو بتونم تجربه کنم؟
خطوط کف دستم چی ؟دو تا خطه یکی صاف و یکی روبه بالا
یعنی چی ؟زندگیم به کجا میرسه ؟
سرم تیر میکشه داره میترکه از درد

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۸

این جا ایران است سرای امید

دارم به زندگی از نوع دیگر فکر میکنم
چرا فقط وقتی میتونی با پسری زندگی کنی که باهاش ازدواج کرده باشی؟
چرا نمیشه بی هیچ دفتر دستک و محضری با اونی که دلت میخواد روز و شب زندگی کنی؟
چرا نمیشه مستقیم رفت طرفش و بهش گفت من دوستت دارم و میخوام کنارم باشی؟
چرا نمیشه فقط خودش رو داشته باشی بدون خانوادش و فضول های دیگه ؟
چرا .....
چرا.......
چرا.........

چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۸

دختر یا پسر مشکل کجاست


به نظرتون هیوا اسم دخترونه است یا پسرونه؟
رفتن واسه بچه اشون به این اسم شناسنامه بگیرن گیر دادن که هیوا اسم پسره نباید روی بچه دختر گذاشت
تازه چی اسمش توی شناسنامه خارجیش همینه  اما س ف ا ر ت شناسنامه ایرانی به این اسم نمیده
تا جایی که من یادم میاد یه فیلم بود به همین اسم هیوا و بازیگر زنش که نقششو  خانم سجاده چی بازی میکرد اسمش هیوا بود
داستانش این بود که این زنه یه بسیجی بود اسمش حمید بود و عاشقش بود  و شوهره  توی جنگ مفقود میشد زنه با هم رزم شوهرش که نقششو آتیلا پسیانی بازی میکرد دوباره ازدواج میکنه و جمشید هاشم پور هم فرمانده شوهره  بود و طی اتفاقاتی جسد بسیجیه پیدا میشد
یه دیالوگش یادمه که به شوهرش میگفت ((منم هیوا هیوای تو ))
و یه جای دیگه میگفت
((من هیچ وقت سفیدی چشم حمید رو ندیدم ))
 هی هم میگفت ((حمید حمید من )) هنوزم که هنوزه این اسمو میشنوم این جمله با صدای اون زن که خیلی به دل مینشست میاد توی ذهنم
شاید یه جورایی مربوط بود به شهید ب اک ری آخه زن اونم توی یه مصاحبه ای که دیدم میگفت هیچ وقت سفیدی چشم
شهید ب اک ری رو ندیده

به هر حال تا جایی که من شنیدم هیوا بیشتر دختر بوده تا پسر یعنی از اون اسم هایی که میشه رو هر دو گذاشت  

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸

مرگ آرزوها

مرد
امروز تن بی جون و خشکش روی زمین افتاده بود
منتظر به دنیا اومدن بچه هات بودیم براشون کلی نقشه ریخته بودیم
حالا فایدش چیه دیگه هرگز به دنیا نمیان

مرغ عشق م ا د ه اامروز کف قفس افتاده بود کنارش روی زمین دو تا ت خ م افتاده بود
معلوم نیست چرا مرده
دلم گرفته بهش عادت کرده بودم
جفتش رو هم بابا برد از خونه نمی دونم کجا سوال نکردم

دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۸

این 43 درصدت منو اذیت میکنه

واقعا منظورت از اینکه هی میای میگی من از فلان دختر خوشم اومده و متولد 63 چیه ؟
تو میدونی منم متولد همون سالم و اینکه وقتی دیگران بهت میگن اون از تو بزرگ تره میگی سن مهم نیست تفاهم مهمه هی چپ میری راست میای میگی سن مهم نیست سن حالا چند سال بزرگ تر باشه مگه چیه
پسر خوب اونی که توی دلت میگذره رو من احساس میکنم
خیلی وقت پیش از این یه نفر بهم گفت فلانی (تو)به چشم خواهر بهت نگاه نمی کنه عصبانی شدم و گفتم غلط میکنی در باره اون این حرفو میزنی و من برای اون جای خواهر نداشته اش رو دارم و ما باهم از این حرفا نداریم توی خانواده ما این حرفا نیست و کلی از تو دفاع کردم
اولین بار جلوی شومینه نشسته بودم تو اونطرف تر دراز کشیده بودی یه وری و من داشتم مجله میخوندم یه نگاه سنگین رو روی خودم حس کردم تو داشتی نگاهم میکردی ولی انگار اونجا نبودی یه جای دور بودی همیشه نگاهم میکنی ولی اون سنگینی اولین بار بود
سرمو انداختم پایین و به خودم گفتم اشتباه کردم گفتم از بس فلانی درباره تو چرت و پرت گفته بد بین شدم
اما حالا روز به روز بیشتر میفهمم اشتباه نکردم
خواهش میکنم دست بردار اینطوری نگاهم نکن بزار برادرم باشی من دوستت دارم نمی خوام با این نگاه ها مجبور بشم ازت فرار کنم برام همونی که قبلا بودی باش
بزار کنارت احساس امنیت و آرامش داشته باشم بزار باهات راحت باشم معذبم نکن
نمی خوام وقتی نگاهم میکنی توی چشمت ببینم که برات ..............

یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۸

شباهت بر باد رفته من و تو

برای بار نمیدونم چندم دارم برباد رفته رو میخونم مثل مزه مزه کردن یه خوراکی خوشمزه است که دوست داری طعمش نرم نرم بره زیر زبونت
هرچی بیشتر میخونم و فکر میکنم میبینم تو همون طور منو میخوای که کارکتر اشلی ویلکز اسکارلت رو میخواست و منم با همون لجبازی تورو میخوام
و این که میدونم به درد هم نمی خوریم
نمیدونم من واقعیت رو میدونم اما راه درست رفتار کردن رو نمیدونم من بلد نیستم تورو فقط دوست داشته باشم و برام یه دوست خوب باشی من فقط بلدم عاشقت باشم و با تمام رگ و پی ام تورو بخوام
بعضی وقتا فکر میکنم اگر یکی از همین روزا خبر برسه که تو کسی رو داری که میخواییش و قرار ازدواج و اینها من چه عکس العملی نشون میدم چطور میشه برام (میدونم دختری توی زندگیت نخواهد آمد مگر برای زندگی و ازدواج)
دل راست گو بهم میگه تو تا وقتی من ازدواج نکنم محاله با یکی دیگه ازدواج کنی
یعنی یا خودت ازم خواستگاری میکنی یا منتظر میشینی من از کس دیگه ای خوشم بیاد و دست از سر تو بردارم و برم با یکی دیگه تا تو هم آزاد بشیو ازدواج کنی
اما اینو نمی خوام
کار من و تو به کجا میرسه ؟ هزار بار از خودم میپرسم
من تورو میخوام تو هم مینو میخوای اما میترسی یعنی باید هولت داد تا بیای جلو
ومن با شناختی که از خودم دارم و میدونم از همسرم چه توقعی خواهم داشت میدونم تو به دردم نمی خوری و اینکه اگر با تو بخوام زندگی کنم باید از یه قسمت از خودم ازوجودم از آرزو هام بگذرم برای همیشه
این قیمت با تو بودنه و اون وقت نمیدونم توی اون زندگی بازم خواهم تونست شاد و خوشحال باشم و ازبا تو بودن تو لذت ببرم خواهم تونست خوشبختی رو بدست بیارم و لذت ببرم و شاد باشم ؟؟؟؟؟؟؟؟
دیشب خواب دیدم خواب تو رو که رفته بودیم کنار دریا و آب دریا زلال زلال بود اونقدر شفاف که سنگ های کفش رومیشد دید
تو خوابیده بودی یه جایی و من آروم از کنارت گذشتم تا بیدار نشی و رفتم لباس بپوشم و برم توی آب دریا شنا کنم و به این فکر میکردم حالا که با هم هستیم تو چرا بیدار نمیشی تا از کنار هم بودن لذت ببریم و این دریای قشنگ رونگاه کنیم و اینطور فکر کردم که تو چقدر خونسردی و بی احساس

بعد نوشت :امروز روز تولدت بود 17 آبان
شک نکن که من دختر خوبی هستم

شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۸

مغز هندوانه

این مغز تخمه های مز مز خیلی میچسبه
راحت الحلقوم
مخصوصا این تخمه هندونه هاش که دیگه حرف نداره کشف تازه امه
البته بنظرم بیشتر مزه تخمه جاپونی میده تا هندونه
هرچی باشه من همیشه با این دو نوع و پوست کردنشون مشکل داشتمپدر دندونم در میومد تخصص ندارم
حالا که حاضر و آماده هست کیف میکنم

جمعه، آبان ۱۵، ۱۳۸۸

اسکادران


1- داشتیم از خیابون رد میشدیم از گارد ریل ها پریدیم باهم صحبت میکردیم من می خواستم وارد ارتش بشم اما بین نیروی هوایی و نیروی دریایی مردد بودم
تو همراهم بودی پسری با کله تراشیده و صورتی با   پوست برنزه شده و سوخته توی آفتاب داغ  که لباس سربازی طوسی روشن تنت بود از  نظر ظاهر  مثل هم بودیم فقط من قدم کوتاه تر از تو بود   و معلوم بود خوب منو میشناسی بهم گفتی کاری نداره اگر میخوای هر دو رو داشته باشی برو نیروی دریایی و قسمت مربوط به هواپیما هایی که روی عرشه کشتی ها هستن به هر دو میرسی و باهم رفتیم اونجا
با هم مو نمیزدیم مثل دو تا همزاد هم شکل پر از انرژی و اماده رویارویی با هر چیزی که جلومون باشه  
روزی که قرار بود مارو تقسیم کنن و بفرستن سر جاهامون من پشت در اتاق ژنرال قسمتم  ایستاده بودم و از لای در گوش میدادمو نگاه میکردم  برگه منو که دستش دادن معاونش گفت نه این دختره و مناسب نیست چند بار تاکیدکرد دختره و ژنرال داشت برگه منو مطالعه میکرد دل توی دلم نبود که قبولم میکنه برای پرواز با هواپیما های روی عرشه یا نه
در نهایت برگه رو داد به اون یکی معاونش و گفت دختر یا پسر مهم نیست لیاقتشو داره
از خوشی داشتم بال در میاوردم
کارم حمل و نقل دارو و تجهیزات پزشکی بود ازش لذت میبرم 
2- پزشک بود یه سرباز پزشک اینو میدونستم  با لباس طوسی روشنش و موهای کوتاه کوتاه روی کاناپه نشسته بود و کنار پاش روی زمیننزدیک پوتین های مشکی واکس زدش  دوست صمیمی و نزدیکش نشسته بود داشتن درباره چیزی صحبت میکردن
من ایستادم جلوش موهام بلند بود و لباس معمولی تنم بود یه پیرهن حریر گلدار قرمز روشن  تازه از پرواز برگشته بودم هنوز مزه پریدن توی رگم  بود
نشستم کنارش بهم گفت خیلی خسته ای و منو کشید به سمت خودش  دراز کشیدم روی کاناپه و سرم رو گذاشت روی پاش و مو هامو نوازش کرد  باهام صحبت میکرد  کمرم درد میکرد میدونست و یک لحظه انگار تو بجای من درد کشیدی صورتت در هم رفت انگار چیزی رو به یاد آوردی یه چیز درد ناک
داشتم مستقیم به صورتت نگاه میکردم لبخند میزدی اما غمگین بود
یه لحظه انگار تحملش تموم شده با تمام قدرتش منو چسبوند به سینه  خودش اونقدر محکم بازو هاشو دورم حلقه کرده بود  که احساس میکردم الان استخوان هام توی آغوشش خرد میشه  نفسم به سختی بالا میومد
انگار بدونی که قراره یه چیز با ارزشو از دست بدی و تمام سعیتو برای نگه داشتنش توی دستهات بکنی
4- از دور داشت نگاهم میکرد نگران رفتنم بود باردار بودم و میترسید آسیب ببینم کیف دارو ها توی دستم بود و داشتم به سمت راهرو بخش میرفتم  سقفش کوتاه و تیره بود پشت سرم صدای مضطربش رو میشنیدم  و اشاره به بسته خالی زیر پاش میکرد و به دستیارم میگفت این قرص ها چیه که خورده و اون میگفت خطری نداره قربان آنتی بیوتیکه
و پشت سرم میدوید بسته دارو رو دادم به پرستار سراسیمه و سر در گمی که توی اتاق بود و از لای در به دکتر که داشت برای نجات بیمارش تلاش میکرد نگاه کردم
5-توی یه دشت کناریه  درخت بزرگ  ایستاده بود چیزی تا به دنیا اومدن بچه ام نمونده بود و اضطراب اون بیشتر از همیشه بود
یه پیراهن بلند حریر سبز تنم بود و موهای بلندم تا کمر آزاد و رها از پشت سرم تاب خورده بودن و باد پریشونشون میکرد دو تا بچه کوچیک از دو طرف دستم رو گرفته بودن و داشتن منو با خودشون میبردن  از یه راه خاکی باریک منو میبردن جایی تا چیزی رو نشونم بدن خیلی خوشحال بودن و شوق داشتن زودتر برسیم به اونجا من   لبخند میزدم و میرفتم اما از اینکه تو رو با نگرانیت تنها میذاشتم راضی نبودم میخندیدم تا نفهمی  میدونستم هر ثانیه ای که کنارت نباشم تو درد میکشی و بی قرار میشی و عمیقا رنج میبری


پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۸

اندر احوالات استخدام اینجانب

این کار پیدا شدن واسه منم مصیبتیه در نوع خودش
صبح کله سحر با کلی دل شوره پاشدیم رفتیم شرکت خودمون رو معرفی کردیم و معرفی نامه رو دادیم و فرم پر کردیم فرمودن آقای دکتر ساعت 12 تشریف فرما میشوند برین اون موقع بیایین
رفتیم و ساعت 12 برگشتیم جناب دکترهم که همه چیز در دستان ایشان است و هر طور عشق کنه رفتار میکنه گذاشت ساعت 1 اومد به کسی چه من کی باشم که  یک ساعت انتظار کشیدم  حقمه
و تمام مدت استرس داشتم که الان دکتر چه شکلیه چی میخواد ازم بپرسه و نکنه خراب کنم و اینها
اومد و بعد از صرف کردن چاییشون تنها سوال یکه ازم پرسید این بود
از کدوم دانشگاه فارغ التحصیل شدین
بعد هم گفتن بریم و خودشون پس از بررسی تماس میگیرن
چیو میخواست بررسی کنه من نمیدونم
چند  روز بعد دیدیم اونها تماس نگرفتن ما تماس گرفتیم و خانم منشی گفتن هنوز تصمیم نهایی گرفته نشده و دارن بررسی میکنن و تماس میگیرن گفتیم باشه
دوباره سه روز بعد از اونچندین روز زنگ زدیم گفتن ما به این تخصص نیاز نداریم جواب منفیه
گفتیم باشه میاییم نامه رو بگیریم
وقتی گرفتیم توش دلیل رد رو  نوشته بود انصراف
آخه بگو نکبت با این دو نفر و نصفی کارمند خودتو لوس میکنی که چی حالا اگر یه شرکت عریض و طویل بودی یه چیزی
نه تو که کل کارمند هات رو میشه با دست شمرد  انصراف از چی من که انصراف ندادم
وقتی میگی  فعلا به این تخصص لازم ندارین پس واسه چی درخواست داده بودی قبلش ؟ من نمیدونم
از همون روز اول عین ادم میگفتی نمی خوایم و منم این همه علاف نمیشدم و توی این مدت میرفتم دنبال یه کار دیگه یه جای دیگه شاید به نتیجه رسیده بودم و این همه استرس بهم واسه یه چیز بی حاصل وارد نمیشد



چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۸

چگونه ما تکنولوژی مند نشدیم

قصه از اونجا شروع شد که ما هم خواستیم تکنولوژی مند بشیم و به جای استفاده از dial up از ADSL استفاده کنیم
و مثل انسان های متمدن به یک شرکت خدمات اینترنت مراجعه کردیم و مدارک رو جهت رانژه شدن خطمون تحویل دادیم و گفتن بین 5 تا 7 روز طول میکشه و اطلاع میدن
روز شنبه صبح که ما از خواب ناز بیدار شدیم دیدیم ای دل غافل تلفن کمپلت قطع شده با خوشبینی به خودمون و اهل بیت (اهل منزل )گفتیم امروز روز هفتمه ومخابرات جان  لابد بخاطر اینترنت قطع کردن درست میشه و رفتیم پی کار خودمون اما این قطعی طولانی شد فلذا زنگ زدیم شرکت آقای ستایش که اون موقع هنوز اسمشو نمیدونستیم گفتن بله به خاطر همون رانژه شدن قطع شده و درست میشه
روز دوشنبه زنگ زدیم مخابرات که ببینیم چی شد گفتن خطمون رانژه شده و آماده بهره برداریه اما همچنان تلفنمون قطع بود یا به قول خودشون بوق نداشت خلاصه کلی این در و اون در زدیم در نهایت خانم مخابرات گفت چون آدرسمون دقیق نیست باید بریم اونجا شال و کلاه کردیم رفتیم
روز سه شنبه بوق دارهم شدیم وتشریف بردیم شرکت برای تصویه حساب و گرفتن یوزر نیم و پسورد وگفتیم چطور نصب کنیم (آخه واسه دیگران شنیده بودیم از شرکت مین نصب میکنن ) آقای ستایش گفت نه آسونه خودتون هم میتونین و برام گفت چیکار کنم
ما هم شاد و سر خوش اومدیم خونه و شروع بخ نصب کردیم تا هرچه زودتر درست بشه و حالشو ببریم از ساعت 2 تا 8 شب من داشتم با مودم و کامپیوتر سر و کله میزدم ودرست نمیشد به خودم بد و بیراه میگفتم که عرضه انجام  یه همچین کار ساده ای رو ندارم ونمیتونم یه مودم ناقابل وصل کنم (بماند که بعدا از خودم معذرت خواستم چون معلوم شد من کارمو درست انجام دادم اشکال از جای دیگه بوده )
چهارشنبه صبح زنگ زدم آقای ستایش و اون از اول اول بهم گفت چیکار کنم و منم مو به مو انجام دادم بازم نشد یک دفعه یه سوال حیاتی ازم پرسید (وضعیت چراغ status چطوریه ؟)منم گفتم چشمک میزنه گفت نه باید ثابت باشه و یه کارایی گفت انجام دادم بازم همون بود و ثابت نمیشد تعجب کرد گفت زنگ میزنه مخابرات شاید کامل رانژه نشده و مخابرات گفت درسته و عصر خودش اومد و چک کرد بازم زنگ زد مخابرات گفتن تا دو ساعت دیگه درست میشه
دو ساعت که چه عرض کنم تا فرداش هم همون طوری بود چشمک زن و ما در این هنگام یه کشف بزرگ کردیم به این صورت که
وقتی گوشی تلفن رو بر میداشتیم و با جایی تماس میگرفتیم چراغ status ثابت میشد و میتونستیم کانکت بشیم اما به محض اینکه تماس قطع میشد بازم شروع میکرد چشمک زدن  وقتی زنگ زدم مخابرات آقای بی ادب مخابرات حتی نذاشت من حرف بزنم و با یه لحن خیلی بدی با من حرف زد میخواستم دهنشو خرد کنم مردک بیشعورو گفت نه درسته و یه بارم چک کرد و بار دوم البته یه آقای با ادب باهام صحبت کرد ولی اونم جوابی به سوال من نداشت بده که چرا وقتی تلفن اشغال میشه درسته اما در بقیه مواقع نه 
و پنجشنبه بازم تلفن ما قطع شد به بهونه درست کردن این وضعیت و تا شنبه صبح هم قطع بود یعنی بوق نداشت هر جا هم زنگ زدیم انگار نه انگار
بگذریم اعصابم حسابی خرد شده بود و عصبانی بودم خسته شده بودم از این وضعیت اینکه همه جا این مسئله به چه راحتی اتفاق می افته اما واسه ما همش اذیت کردن و نا دونی مسئولش
این قطع شدن های گاه و بی گاه تلفن هم اهل بیت (اهل منزل )روعصبانی  کرده بود و همه رو از چشم من میدیدن و کم و بیش غر میزدن
شنبه صبح قاطی قاطی بیدار شدم و دیدم تلفن رو وصل کردن اما بازم این چراغه چشمک میزنه و نمیشه کانکت شد
یکشنبه بازم خود آقای ستایش قبول زحمت کرد و اومد خط رو چک کرد یعنی همه چی رو از دم در ساختمون چک کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که وقتی از مخابرات مشکلی وجود نداره و ساختمون هم مشکلی نداره یه جایی بین مرکز مخابرات تا ساختمون ما یه اتصالی وجود داره(توی کوچه خیابون ) که این یعنی مشکل غیر قابل حل است
ما یه خط تلفن دیگه هم داریم فعلا مدارک بردم این  رو برامون رانژه کنن شاید این یکی درست باشه و یه جایی توی کوچه خیابون اتصالی نداشته باشه وبشه ازش استفاده کرد
باید صبر کرد دید چی پیش میاد منم که دم و دستگاه  dial up  رو با خوش خیالی جمع کرده بودم دوباره وصل کرد تا ببینم بعد از این یک هفته چی میشه
خیلی خسته شدم دیگه حالم از خودم و اینکه به شرکت زنگ بزنم بهم میخوره چه برسه به آقای ستایش بیچاره احتمالا اونم حالش از شنیدن صدای من بهم میخوره و پیش خودش میگه وای بازم این دختره است و مشکل لاینحلش




سه‌شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۸

منو بگو نگران تو بودم

آخی بچم طفلکی دیروز چنان حالش بد بوده که سر کار حالش بهم میخوره و همکاراش میبرنش دکتر
فکرشو کن یه همچین آدمی یک دفعه از حال بره
تقصیر این هوای آلوده و متروی شلوغ و ازدحام و ویروس و آنفولانزای خوکی و سگی و گرگیه
اما خوشم میاد در بدترین حالت هم پر رو بازی از سرش نمی افته
((بهش میگم پسرم خوب استراحت کن زودی خوب بشی
میگه یعنی تو الان مامانم میشی ))
آخه سر تق چی بگم بهت جوابشو ندادم اما خوب میدونه من روی این مسئله حساسم و لج منو  در میاره