چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۰

اسیرم

اسیر یه قفسم
یه قفس طلایی
قفسی به نام خانواده
به نام مادر
به نام پدر


آزادم کنید

دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۰

تو باور نکن

حال من خوب است اما تو باور نکن

سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۰

مخاطب خاص با شما هستم خودِ خودِ تو،حالا الان باز بیا سوال کن

انقدر پا پی من نشو انقدر سوال پیچم نکن انقدر تحت فشارم نزار یه وقت
هایی بزار به حال خودم باشم با سکوتت همراهم باش هی نپرس کجایی چیکار
میکنی وقتی چیزی رو توضیح نمیدم هی سوال نپرس هی جواب نخواه بزار خودم هر
وقت دوست دارم برات توضیح میدم
نخواه کمکم کنی وقتی نمیخوام ،با این کارت کمکم نمیکنی ،بهم نشون میدی که
من نمیتونم گلیم خودمو از آب بکشم
نشو مامانم که بجای من فکر میکنه چی برام خوبه .من خودم از همه بهتر
میدونم چی برام خوبه و الان چی لازم دارم
حدتو خودت تشخیص بده قبل از اینکه منو عصبانی کنی
وقتی میگم تنهام بزار، تنهام بزار چون خودم حالم که خوب بشه بر میگردم
یه وقتهایی که حالم بده تو باید کنارم باشی اما یه وقتهایی ام که حالم
بده تو نباید کنارم باشی باید تنها باشم اینها رو تشخیص بده هی سوال نکن
چرا حالت بده اگه بخوام تو بدونی قبل از اینکه تو سوال کنی خودم برات
توضیح میدم
سعی کن یاد بگیری از لحن حرف زدنم از جواب دادنم که چه کاری بهتره
وقتی عصبانیم سر به سرم نزار مزه نریز دارم باهات جدی حرف میزنم جواب جدی
میخوام وقت شوخی نیست اینها رو هم باید توضیح بدم ؟
تو اگه درست به حرفام گوش بدی و دقیقا همونی رو که ازت میخوام انجام بدی
بهترین کار رو برام کردی سعی اضافی نکن
بزار خودم باشم نه اونطور که تو میخوای
خسته شدم از بس خودمو توضیح دادم

دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۰

همیشه یادتون بمونه در نهایت اونی میشه که من دلم میخواد بیخودی وقت و روان منو هدر ندید

پر از خشمم

هی میام فراموش کنم به رو خودم نیارم نمیشه تا سه شنبه خیلی مونده دارم زجر کش میشم
در اصل تقصیرشما ها نیست اما در نهایت
همش تقصیر شماست
هزار بار بهتون گفتم بزارید همون که من میخوام بشه
بزارید وقتی من چیزی رو میخوام همون کارو انجام بدم همون جور باشه
هی میایید رای منو به خیال خودتون میزنید اما من ته ته دلم تغییر نمیکنه و فقط کاری که شما میخوایید میکنم و در نهایت اونی که شما خواستین درست از آب در نمیاد و بر میگردیم سر نقطه اول

چرا اعصابم رو بهم میریزید
بزارید از اول همون باشه

*دلم میخواد خِر خِرشو بِجوُام
خاکشو به توبره بکشم
مردک دزد بی شرف 

شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۰

به نفع من یا به نفع تو

یه صفحه نوشته بودم پرید
شب ها ساعت دوازده به بعد باهاش حرف میزدم
شب ها که همه میخوابن و سر و صدایی نیست همه جا ساکت و آرومه و میشه نفس هارو شمرد
همه درد هات همه شکست هات همه رنج هات همه غصه هات همه گریه هات میاد
سراغت و آوار میشه رو سرت
آره این موقع باهاش حرف میزدم کلی سرمون گرم بود اونقد حرف میزدیم که
خوابم بگیره و چشمام گرم بشن و سریع شب بخیر میگفتم و میخوابیدم با خیال
راحت(معمولا شاکی میشد که چرا یکدفعه میگم شب بخیر بدون هشدار )آخه اگه
نمیخوابیدم خوابم میپرید روز از نو روزی از نو
میدونی دل به دلش ندادم اون عجول بود و من دِلِی دلِی کنان میرفتم اینبار
اون سعی کرد همه سعیشو کرد جلوی سقوطم رو توی اون وضعیت گند گرفت سقوط
نکردم یعنی با توجه به عمق فاجعه سقوط نکردم و سر پا ایستادم
دیدگاهمون با هم فرق داشت چه میدونم ایدئولوژیمون نگاهمون هر چی بود فرق
داشت و من خواستم خودشو با من تطبیق بده سعیشو کرد ولی نشد آخه تفاوت
زیاد بود و هست
پایه بود کارایی که کرد جاهایی که باهام اومد دوست پسر عزیز کرده سابقم
نیومد نکرد
هر دو سر خوش بودیم هر دو تنهای تنها بودیم هر دو سخت نگیر و هردو بی خیال
نشد یه جاهایی نشد نتونست با اعتقاداتش منطبق نبودم نیستم
اون توی یه شرایط دیگه بار اومده من یه شرایط دیگه
نشد چون اون احساس میکرد بازیچه من شده که نشده بود بازیچه نبود اما مرکز
ثقل زندگیم هم نبود
یه مدت میخوام هیچ کس مرکز ثقلم نباشه توی زندگیم باشه اما مرکزش نه
با دوست سابفم (چقدر از این کلمه بدم میاد ) قرار نبود برای همیشه بمونم
اما دلم میهواست اگه یه روزی شد یه خونه داشتم بیاد و هم خونه ام بشه (به
طرز مسخره ای هر دو فکر میکردیم میشه )
این یکی نه نخواستم نخواستم مثل اون باشه به دلایل خودم
نمیشه به عقب برگشت
گاهی دلم براش تنگ میشه جای نبودنش معلومه
بهش فکر میکنم به روزهای کوتاهی که با هم داشتیم به اولین بار که دیدمش و
ته دلم خواستم دوستم باشه ودوستم بود
دیدگاهمون نسبت به دوستی با هم فرق داشت
من باید آزاد باشم باید بسنجم من باید انتخاب کنم
زمانم کوتاهه ذهنم مخشوشه اطمینانم کمه
من .....
نتونستم همه حرفامو بگم
اینترنتم که بازیش گرفته و هی میپره رشته افکارم از دست میره

سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۰

تغییر کردیم با یه اتفاق ساده

فردا قراره بعد از مدت ها ببینمش
استرس دارم نمیدونم چم شده این فقط یه دایدار ساده است اما من دارم خیلی
بهش فکر میکنم
چی بپوشم چه شکلی باشم چی بگم خل شدم انگارآخه این آدم همون آدم سابقه
چیزی عوض نشده که
چرا عوض شده من میدونم عوض شده از اون شب خیلی چیزا عوض شده اینها نشونه همونه

یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۰

یک سال قبل تو همه دنیای من بودی این روزها

پارسال همین موقع ها بود درگیر و دار گرفتن پاسپورت و گروه شرکت و رفتن دبی بودم 
یه روز عصر حقوق که گرفتم با هم رفتیم منوچهری روزه بودی غر زدی که دعا میکنی زود یکی چشمم رو بگیره بخریم بریم سومین مغازه بود که خرید کردیم چونه زدی و برام تخفیف گرفتی 
اومدیم سوار مترو شدیم به ایستگاه جدایی رسیدیم گفتی دیگه برم ازت خواستم بیای با هم بریم و افطار بخوریم 
گفتی نه اگه باهات بیام باید تمام مسیر چمدون رو بیارم و سنگینه و خسته ای و تشنه .قول دادم خودم بیارم و نزارم تو دست بزنی و تو فقط باهام بیای بریم افطار 
قبول کردی و اومدی بعدش هی اصرار کردی که تو بیاریش نذاشتم و تا ایستگاه خونه خودم آوردم بعد تو نشستی توی مترو من رفتم چمدون رو گذاشتم خونه و بدو برگشتم اصن یادم نمیاد چطور رفتم و برگشتم موقع برگشت میدونستم تشنه ای رفتم برات از مغازه سن ایچ بگیرم تو منو دیده بودی که از خیابون رد شدم اومدی و غر زدی که تورو تشنه و گشنه گذاشتم و اومدم خرید وقتی سن ایچ هارو دیدی خندیدی و همه حرفاتو پس گرفتی 
بعدش رفتیم افطار یادم نیست چی خوردیم ساندویچ پیتزا دل و جگر یادم نیست ولی میدونم بهمون خوش گذشت و تا 10 و 11 بیرون بودیم بعد منو آوردی رسوندی خونه و بوستو دادی و رفتی 

رفتم دبی با اون همه زرق و برق و بچه های شلوغ و هتل 5 ستاره و استخر و خرید ... انگار یه تیکه از وجودم و جا گذاشته بودم هر جا میرفتم هر جا بودم دلتنگت بودم دلم میخواست تو هم اونجا باشی 
بهت زنگ میزدم تو زنگ میزدی اس ام اس   هر جا میرفتم تورو تصور میکردم که کنارمی 
یادت میاد اون موقع زیاد پول نداشتم وو بیشترش رو دادم واسه خرید چمدون بچه ها کلی خرید میکردن و منم دلم میخواست خرید کنم اما پول نداشتم نمیتونستم 
با آخرین پولم برای تو و بابام شکلات خریدم حتی یک درهم بیشتر نداشتم چقدر دلم میخواست برات یه سوغاتی درست حسابی بگیرم 
 رسیدم فرودگاه دم هواپیما تا گوشیمو روشن کردم اول از همه به تو زنگ زدم باهات حرف زدم شرایط جوری نبود بتونیم ببینیم همو فرداش دیدمت 
چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده چقدر هواتو کردم 
هر جا میرم دل دل میکنم تو یک دفعه پیدات بشه 
دیروز توی مترو نشسته بودم یه آقایی سوار شد اصلا صورتشو ندیدم داشت با موبایل حرف میزد یه حس قوی میگفت تویی از سر تا پا نگاهش کردم دنبال تو گشتم کفشش نحوه گذاشتن کیفش روی پاش ایستادنش دست هاش تو بودی خود خود تو بودی 
تا لحظه آخر هم صورتشو ندیدم 
اگر تو بودی من چیکار میکردم من چیکار باید میکردم ؟
اگر یه روز ببینمت باید چیکار کنم ؟
میشه بپرم بغلت کنم محکم بغلت کنم ببوسمت این یه بارو اجازه دارم این یه بارو اجازه دارم هر جای دنیا که ببینمت اونطور که دوست دارم برای چند دقیقه مال من باشی 
این چند روز همش گریه دارم 
 روز اولی که دیدمت ، دلتنگتم 

دلتنگم بریم افطار 
روز اول رو تا حالا برای کسی تعریف نکرده بودم  چطور دیدمت 

دلتنگتم  مبارزه سختیه با خودم و تنها نتیج اش گریه های گاه و بیگاه و بهونه تو رو گرفتن 

روز آخر کارم

چند دقیقه پیش بهم گفتن فردا آخرین روز کاریمه دارم همه چی رو جمع میکنم دارم هر چی که مال منه از روی این لب تاپ بر میدارم 
احتمالا چند روز اینترنت ندارم

جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۰

مامانم قهر کرده

مامانم باهام قهر کرده از سه شنبه که رفتیم واسه اون مصاحبه دیگه نه زنگ
زده نه هیچی اصن خبری ازش نیست
امروز بلاخره با رئیس دوم حرف زدم برام خیلی سخت بود بگم نگه ام دارن بگم
اینجا رو دوست دارم
بهم حرف های جالبی زد میدونی من تا حالا نمیدونستم حرف زدنم مشکل داره و
با ناز حرف میزنم ؟اتفاقا من فکر میکردم خیلی جدی و خشک حرف میزنم اما
امروز چیز دیگری شنیدم شاید تا آخر شهریور بمونم اینجا شاید
مامانم باهام قهره قرار بود بیاد بریم لباس بخریم واسه عروسی اصن اس ام اس هم نزده

چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۰

هفته کش دار

این هفته خیلی داره کش میاد خسته ام
صبح بیدار شدم فکر کردم پنجشنبه است خوشحال شدم 
نمیخوام به هیچی فکر کنم نمیخوام نمیخوام هیچ کاری انجام بدم 
فقط بخوابم و بگردم و بچرخم 
صبح ریمل و فر مژه رو جا گذاشتم حیف دیرم شده بود وگرنه بر میگشتم 
دیشب برای اولین بار در تمام زندگیم تنهای تنها ساعت 11 شب توی خیابون بودم 
یادش بخیر 9 به بعد نمیذاشتی تنها برگردم میومدی تا دم خونه میرسوندیم 
قرار بود مثلا سه شنبه چهارشنبه بریم درکه نشد اینم 

سه‌شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۰

روزمره

 افتادم به جون فید هام همه اون هایی که بنظرم رسید مدتیه نمینویسن یا من سخت میخونمشون پاک کردم 
یه فولدر هست به اسم تمام شده قبلا این مدل ها رو میریختم توی اون حالا بن کل پاک کردم 
سه روزه نخوابیدم خسته اام
صبح که بیدار شدم یک سری پاچه همه آدم هایی که دم دستم بودن گرفتم 
مصاحبه نرفتم تا سر کوچش رفتم برگشتم الان زنگ زد گفتم نمیرم 
از 27 مرداد تعطیلم خلاص چیزی نمونده به آزادی از هفت دولت 
کلافه ام 
میگه تو به من نیاز نداری 
دارم اما نیازهامون باهم یکی نیست ا

یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۰

این روزها یه دوست میخوام

دختری 27 ساله هستم 
غر غرو ،بهانه گیر، خودخواه، زود رنج، افسرده،عجول، کم طاقت ، احساسی، تنها،
یه دوست میخوام که ببرتم پارک ببرتم سینما وقت آزادمو پر کنه بریم گردش هم پام باشه باهاش حرف بزنم درد دل کنم باهام حرف بزنه دل داریم بده  ه 
باهام جر و بحث نکنه ازم عصبانی نشه تحملش بالا باشه 
کسی هست ؟ دوست میشه با من ؟
*اولویت با آقایان است چون بطور اتوماتیک من با پسر ها بهتر کنار میام تا دختر ها 

پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۰

لیوان و بیسکوئیت

شیش تا لیوان خریدم واسه شرکت به قول همکارم لیوان و ی س ک ی خوریه
باهاشون حال میکنم
یکی از لذت هام اینه که چایی بریزم بیسکوئیت درسته رو بزنم توش بخورم خیلی مزه میده بخاطر نوع لیوانش که بیسکوئیت درسته توش جا میشه 

چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۰

بر سر دوراهی خواستن آنها

نمیدونم چیکار کنم راه درست چیه راه غلط چیه 
میخوام هر دو رو میخوام هر کدوم کامل کننده دیگری 
لعنت به متروی حقانی 
گفت دو روزه با هم هستن من کجای این معادله ام ؟جوابمو بلاخره داد اولش حرفای خودشو تکرار کرد بعد کم کم جواب سوال های منو 
گفت میخوام با ده نفر باشم 
بعدا که پرسیدم گفت من با هیچ کس نیستم 
اینم از این ور 
الان حرفی واسه گفتن ندارم 
چشمام تبخال زده باز لذت دو روز مسافرت و دریا از دماغم در اومد 
گفت تحت فشار عصبی بودم 
آره بودم تا 19 روز دیگه بیشتر سر کارم نیستم و بعدش نمیدونم کجا باید برم 
اینم که اونطوری با اون دختره دیدمش 
اینم که نمیدونم باهاش چیکار کنم کجای دلم بزارمش 
همه در هم پیچیده 
آره من تحت فشار عصبی زیادی هستم یکی نجاتم بده