دوشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۹

روزنه

 1- بالاخره رفتم پيش مشاور
صحبت کرد و بنظرم خوب بود گفت هر هفته برم گفتم ميشه دو هفته يکبار گفت باشه اما اين دو هفته بايد همه چي رو بنويسم براش
بنظر خودم البته همون هفته اي يکبار بهتر بود اما از نظر مالي الان توي شرايط خوبي نيستم که بتونم هر هفته هزينشو پرداخت کنم در مرحله ورشکستگي ام الان

2- ديشب پرسيدم ميمونه و گفت تا کي ؟ گفتم تا آخر دنيا و گفت نه و گفتم باشه پس تا کي و گفت تا تابستون گفتم تا آخر تابستون گفت تا اول تابستون

3-خوندم همين امروز که يه جا نوشته بود به آخرش فکر نکن چون شيريني بودنش رو تلخ ميکنه و بزار آخر خودش يک دفعه بياد (نقل به مضمون)

4- به آخرش فکر نميکنم از الانش لذت ميبرم اگه بزاره حالا کو تا تابستون خدا بزرگه ميمونه


نيازمند

يه آقاي جوون  دانشجو عمران احتياج شديدي به يه کار پاره وقت داره براي تامين شهريه دانشگاه
کارهاي تايپ و کامپيوتر هم انجام ميده
اگر کاري سراغ دارين لطفن کمکش کنيد و به من خبر بدين
mastane.manam@gmail.com

پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۹

جايي نرفته بود

در يک حرکت انتحاري ديشب رفتم و پيداش کردم
نبود
گفتن مسافرت رفته و فردا مياد (فردا يعني امروز)
کلا بچه مشکوک ميزنه يه جاميگن رفته موبايلش آنتن نداره

مهم نيست
الان زنگ زدم و اس زدم
امشب ميرسه تهران ميگه شمالم دارم ميام اما نميتونه  با موبايل صحبت کنه فقط اس ميده

سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۹

رفت بی خداحافظی برای همیشه

رفته دیگه هیچ وقت اون شماره روشن نمیشه صد هزار بارم که زنگ بزنم میگه خاموش است
تموم شد بی خداحافظی
آخرین حرفایی که بهش زدم بدترین حرفام توی همه دوستیمون بودگفتم بمیره از
ته دل نبود فقط عصبانی بودم چون ندیدمش تموم شد

سالگرد با تاخير

اول اسفند شد يک سال از روزي که توي خيابون قدم ميزدم و گفت اينجا داره بارون مياد خيس ميشيد بريد از سمتي که سقف داره راه بريد

قرار بود ببينمش صبح زنگ زدم گفت ساعت نه ته دلم ميدونستم نمياد ساعت نه اس زدم ساعت چنده جواب نداد زنگ زدم چند بار زنگ زدم تا بالاخره جواب داد
داشتم گريه ميکردم گفت گير افتاده جايي و نميتونه بياد تا 12 بايد بمونه
نگران شدم چند بار ديگه باهاش حرف زدم
شب ساعت 1 اومده بود خونه
حالش خوب بود فقط سردش بود و خسته بود
گفتم فردا ببينمت گفت داره ميره عروسي و نيست و جايي هم که ميره آنتن نداره و تا سه شنبه
ديشب بهش اس زدم  ببينم  سه شنبه کي مياد گوشيش خاموش بود
کلافه ام حالا آنتن نداره واسه چي خاموش کرده
اون شب که غر زدم و بهونه گرفتم گفت نميخواي براي چي موندي گفتم به تو مربوط نيست واسه چي موندم
و گريه کردم
حالام همش فکر ميکنم نکنه بازي بوده و ديگه نبينمش
از آخرين باري که ديدمش خيلي گذشته بيست روز بيشتر ديگه حسابش از دستم در رفته

دلم براش تنگ شده و ميخوامش

پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۹

سه روز دیگه اول اسفند

سه روز دیگه اول اسفند میشد یه سال (میشه یه سال ) برگردیم سر زندگیمون باشه ؟

چجوری دلت اومد

آخ همه کسم همه زندگیم چطور دلت اومد چطور تونستی
گفتی
من احساس ندارم
به تو احساسی ندارم نه ندارم
چرا دروغ گفتی چرا خون به دلم کردی من که دیدم من که لمس کردم من که
میدونم احساس داری به من احساس داری برات عزیزم چرا همچین کردی با من با
من که به سازت رقصیدم من که دوست دارم با همه بد اخلاقیت عزیزمی جانمی

چهارشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۹

نیومد الکی خوشحال شدم و بعد نا امید

بی خود خوشحال بودم
نیومد
دوستم نداره و منو نمیخواد براش مهم نیستم هیچ سعی برای من نمیکنه
نیومد
بی خود خوشحال بودم بی خود

هميني که هست

نزديک 20 روز نديدمش
5 روز مطلقا هيچ تماسي تلفني يا اس م اسي نگرفتم
ديروز که زنگ زدم اصلا انگاار که نه انگار

ايندفعه غر نزدم
ديگه ميدونم اخلاقش همينه

اگر ميخوامش بايد همين طور که هست بپذيرمش

امشب گفت زودتر کارشو تموم ميکنه مياد بريم بيرون
شايد البته

دوشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۹

مفاهيم زندگي

داشتم فکر ميکردم بايد آدم مناسبم رو پيدا کنم
سينما و کتاب و تاتر و قدم زدن و .... براش مهم باشه و مفهوم داشته باشه

مهندس اين چيزا براش بي معنيه لذت نميبره
مثلا بهش بگي بيا بريم قدم بزنيم همش غر ميزنه بهونه ميگيره هوا سرده خيابون شلوغه اصلا چه کاريه آدم بره قدم بزنه
سينما بريم ؟ نه ولش کن بعدا همه فيلم ها مياد و ميشه رفت خريدشون ديد
تاتر بريم ؟آدم عاقل ميره تاتر پول ميده واسه اين چيزا چه کاريه
کتاب رو که اصلا نگو

چرا يکي از جنس خودم پيدا نميکنم هر کي گير ما مياد اين مدليه ؟
مثلا بتونم راجه به کتابي که خوندم فيلمي که ديدم باهاش حرف بزنم که تجربه مشترک يه احساس متقابل

سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۹

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم داد

تو برای این به دنیا آمده ای که همیشه شوهر داشته باشی


من از همان وقت دلم خیلی تو را خواست همیشه میل داشتم تو را برای خود داشته باشم
چطور طی دوران گذشته و دوستی نزدیکی که با هم داشتیم به خاطر شما خطور نکرد که من ممکن است از صمیم دل دلباخته شما باشم و به مرور این دوستی مبدل به یک سلسله عواطف و احساسات قوی شده باشد

یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۹

قصه تکرار شد

منو نمی خواد هر وقت ازش دور میشم انگار خوشحالتره شاید حرفاش راسته
شوخیاش جدی و حرف دلش میگه لوث شده همه چیز تکراری شده
بعد که نگاش میکنم میگه نه خب نشده خیلی هم خوبه هفته پیش رفتیم کفش
خریدیم براش و بعداز اون چند بار گفتم بریم بیرون بهونه آورد گفت میخواد
بره با دوستاش مسافرت من که خبر ندارم شاید الانم سفر باشه یه جای دور
باشه با یکی دیگه باشه
اینبارم دنبالم نمیاد براش اهمیتی نداره اون اصلا نبودنم رو هیچ وقت حس نمیکنه

پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۹

اختلاف مدیران تنهایی من

یه چیز بدی شده همه چی بهم ریخته دوتا همکارام میخوان برن من دلم نمیخواد
اینها برن باهاشون راحتم دوستم دلم نمیخواد کسی جاشون بیاد میخوام نرن
بمونن
چیکار کنم نگهشون دارم تا یکشنبه صد دفعه جون میکنم اینها برن شیرازه
شرکت از هم میپاچه من تنها می مونم تازه جا افتادم اینجا اخلاق هامون دست
هم اومده اعصابم بهم ریخته چرا نمیزارن یه نفس راحت بکشی بی دغدغه
کارم رو دوست دارم همکارامو هم دوست دارم نمیخوام از اینجا برن حیفه