یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۲

نیستی

برات لقمه کره با مربا آلبالو درست کنم 

جمعه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۲

حرفاشو پس گرفت

گفت همه خرفام رو پس میگیریم 
گفت دلت برای من نمیسوزه 
گفت این همه روز زنگ نزدی یه خبر ازم بگیری 

نگفتم دلم خیلی شکسته 
نگفتم دلم برای خودم میسوزه 

گفت قبول دارم همه چی بدتر شده ولی بلاخره درست میشه 

جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۲

روش زیاد شده

صبح بهم اس ام اس زد 
جواب اس دیشب 
گفته خودت زنگ بزن هر وقت دوست داشتی 
بعد من همون موقع زنگ زدم اون سال نو مبارک نگفت منم نگفتم 
بعد هم شاکی که تو برای این رابطه کاری نکردی نرمال بودی 
گفتم اگه نرمال بودم و معمولی چرا پس جام مث بقیه نیست ؟
چرا تو دوست پسر من هستی ولی من دوست دختر تو نیستم ؟ گفت جواب سوال رو با سوال نده 
گفتم جای من تو زندگیت کجاست گفت نمیدونم 
خیلی پر روئه گفتم تو برای من چیکار کردی؟ جواب نداد گفت الان نمیتونم حرف بزنم 

ولش کردم دیگه کور خونده که من برم دنبالش 
هر وقت زنگ زد یه فکری به حالش میکنم 
زکی فکر کرده چه خبره (تو برای من کاری نکردی ) همون هایی هم که انجام دادم از سرش زیادی بوده که الان هار شده 

پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۲

گوشی مو خاموش کنم

دلم میخواد گوشیمو خاموش کنم اینجوری شاید آروم تر شدم 
دوست ندارم باهاش حرف بزنم 
دلم شکسته 
دلگیرم ازش 
من دوستش دارم ولی همه جی بهم  نشون میده که جایی براش ندارم 
گفت از چشمم افتادی 
شاید فردا صبح که بیدار شدم گوشیمو خاموش کردم 
امروز فکر کردم بزرگ ترین اشتباهم این بود که سین رو باهاش آشنا کردم 

تو زندگیش جایی ندارم تبریک سال نو

دم سال تحویل برام یه اس ام اس زد 
خیلی قشنگ بود یه حس خوب داشتم بوسیدمش 
انتظار داشتم زنگ بزنه نزد 

ساعت 12:30 شب نوشتم انتظار داشتم زنگ بزنی 
نوشت خب تو چرا زنگ نزدی 
نوشتم صبر کردم ببینم امروز که نه خسته بودی نه سر کار بودی با من چطور رفتار میکنی و امروز فهمیدم من جایی توی زندگی تو ندارم 

خیلی غمگین و تلخم درد میکنم 

چهارشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۹۱

سال تحویل 93 چگونه خواهد بود

داشتم فکر میکردم اگه با نون ازدواج کرده باشم سال دیگه کجا هستیم موقع سال تحویل 
دلم خواست خونه خودمون باشیم حوصله ندارم بریم خونه مامان بابای نون 
خونه مامان بابای منم دوره 
میمونیم خونه زنگ میزنم ماممانم اینها بیان سال تحویل خونه ما باشن دور هم بعدش میریم خونه نون اینها عید دیدنی 
بدم نمیاد با نون ازدواج کنم البته اگر دوستم داشته باشه تا مطمئن نشم دوستم داره فرض محاله 

سال 92 چی بشه

میخوام در سال 92 
1- برم سر کار و دوباره شاغل بشم خسته شدم از بیکاری 
2- یه عشق واقعی توی زندگیم بیاد و دوستم داشته باشه 
3- خانوادم شاد و سلامت باشن 
4- برم دنبال یه هنری سرگرمی مثلا استخر و شنا یا جواهر سازی یا هر چی 
5- لاغر بمونم و لاغر تر بشم 
6-مامانم 
7-ندارد 

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۱

دور دیر

داره ازم دور میشه خیلی دور 
انقد دیر به دیر میبینمش که تصویرش داره از ذهنم پاک میشه 
دلم براش تنگ شده 
:( چی بگم الان هر حرفی بزنم میگه الکیه 

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۱

خیلی غصه خوردم امشب

1- صبح که بیدار شدم زنگ زدم به اون جوجه وکیله سر دووند منو 
میدونستم همین طور میشه 
بره به جهنم حوصله اینو ندارم بمونه تا بعد سیزده 
حسابشو دوباره میرسم 

2- زنگ زدم آرایشگاه وقتم رو چک کردم نمیدونم چرا ولی شک کردم نکنه وقتم دوشنبه باشه
رفتم و زود رسیدم و موهامو دوباره کوتاه کردم (کون لق تو که موی بلند دوست داری و موهای کوتاهم زد تو ذوقت ) خیلی قشنگ شد
خانمه ازم پرسید رنگ موهام چه رنگیه جوابی نداشتم بدم
نمیشد بگم خودم رنگ هارو قاطی میکنم اونم به میزان عشقی و دلبخواه و خودم هم تا وقتی رنگ رو نشستم از سرم نمیدونم چه رنگی میشه اسم هم نداره :)

3- میخواستم سنبل و ماهی بخرم فعلا نخریدم  یه جا بود 12 تومن یه جا 7 تومن 
باید میرفتم از خودپرداز پول میگرفتم خیلی شلوغ بود حوصله نداشتم اومدم خونه 

4- از موهای کوتاهم عکس انداختم 
به درک میخواستی زنگ بزنی تا بهت بگم موهامو کوتاه کردم بعدا نگی خورد تو ذوقم 

5- عصری رفتیم با خواهرم خرید 
امسال اولین عیدی است که حقوق بگیر شده و بصورت سورپرایز برام عیدی خرید 
جفتی از خجالت خودمون در اومدیم 

6- هر سال برای مامان و بابام و خواهرم عیدی میخریدم 
امسال به دلایلی نتونستم 
اونها درکم میکنن 
ولی این باعث نمیشه از آدمی که باعث شد این اتفاق بیافته بگذرم  
یه روزی یه جایی باید همین حالی رو که من این روزا داشتم بچشه و رنجش رو درک کنه 

7- جاتون خالی شام مورد علاقه ام رو خوردم 
امروز رژیم تعطیل بود 

8- یکم سر به سر دوست پسر خواهرم گذاشتم و ولی در عوض کمکش کردم خواهرم رو سورپرایز کنه 
براش عیدی خریده بود 

از اینجا بود که غصه  خوردنم شروع شد 


9- میخواستم بخوابم فردا زود باید بیدارشم با مامانم بریم بهشت زهرا 
خوابم نبرد هی فکر کردم و بیشتر غصه دار شدم 

مدام یه جمله تو سرم زنگ میزنه

یعنی حتا پنج دقیقه هم واسه من وقت نداشت امشب؟ 

پنجشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۱

میس کال

با خواهرم رفتم بیرون گوشی نبردم 
اومدم یه اس ام اس داشتم دوتا میس کال 

عالی بود ساعت 8:15 و 8:19 از گوشی و خونه زنگ زده بود 
منم که نبودم جواب بدم همون شد که میخواستم 

منم 9:30 که رسیدم و دیدم اس ام اس زدم کاری داشتی؟

هنوز جواب نداده 

دلم برات تنگ شده بار هزارم

زنگ بزنه بگه درو باز کن پشت درم 
از آیفون ببینمش که از در اومد تو 
صدای پاش تو پله ها بدون اینکه برق رو روشن کنه 
بیاد تو درو که میبندم دنیا مال من میشه 
:(((

سیکل فقدان

انکار 
خشم 
چانه زنی
افسردگی
پذیرش 

بجز پذیرش بقیه رو بصورت نا منظم دارم طی میکنم یکی بلند یکی کوتاه 
انکارم از همه پر رنگ تره و چانه زنی 
خشمم خیلی کمه 
افسردگی هم تا دلت بخواد 
(دارم مثلا خودمو سرگرم میکنم آگاهانه مراحل رو رد کنم اما تو باور نکن )

به همین سادگی تموم شد؟

یعنی به همین راحتی تموم شد ؟
من یه اس ام اس زدم و تو حتی یه جواب بله یا خیر هم واسش نزدی 
بعد تموم شد ؟ شیرازه اش بسته شد مهر و موم شد به تاریخ پیوست 
من یه آدم بودم یه موجود زنده بعد این همه مدت حتا بهم عادت هم نکردی؟ که نباشم ببینی یه چیزی کمه؟
دوست داشتن و خواستن پیش کش 
واقعا به همین سادگی بدون هیچ حرفی هیچ عکس العملی گذاشتی تموم بشه ؟

خو لعنتی من دلم برات تنگ شده 
من فقط میخواستم همه چی رو درست کنی در بدترین حالت به تموم شدن فکر نکردم 
ولی تو راه دوم رو انتخاب کردی تمومش کردی 

من اآدمم بهت دل بستم 
نمیتونم همین طور به این سادگی بپذیرم تموم شده 

قرص صورتی

قرص های لعنتی صورتی 
ازتون متنفرم 
با اینکه باعث میشید ته دلم یه کور سوی امیدی روشن بمونه 


عطر نینا ریچی

از در اومد رفت دستشو شست 
بعد گفت این نینا ریچی مال کیه؟ مال اون دختره بود 
 خیلی خوشبو و عطر مورد علاقه منه و کلی به به و چه چه کرد 
اصن مرغ همسایه همیشه براش غاز بود 

یه بارم در مورد عطر من حرفی نزد هیچی نگفت 
فقط دایم در مورد همه چی غر میزد و بهونه میگرفت 

خو مگه چنس شانل چشه؟ 

چهارشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۱

امنیت تو

یه آغوش امن داشتم هر چند نصفه نیمه بود ولی امن بود 
ترکش کردم 
:(
امن بود امن ترین جای دنیا 

حرف زدنت

دلم برای صدات تنگ شد 
تو اینم نمیفهمی 
خدا 
برای شنیدن صدات 
هر روز و هر شب شنیدمش 
چقدر تو بی رحمی 

سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۱

زنونه ترین حرف ها

تنها مردی که زنونه ترین حرفام رو بهش میزدم 
:(

نوازش

اون میدونه من الان چه حال بدی دارم ولی براش مهم نیست و میخواد بیشتر ازارم بده 
همش یاد اون روز می افتم که تو ماشین الف نشسته بودیم من صندلی عقب نشسته بودم 
بغض کرده بودم بخاطر اینکه سین پیاده شده بود و دعوا شده بود و همه چی بهم ریخته بود و به اس ام اس منم جواب نداده بود 
دستش رو آورد گذاشت رو پام و نوازش کرد یعنی آروم باش یعنی همه چی درست میشه 

الان کجاست که ببینه دارم غصه میخورم بغض کردم و گریه میکنم الان که میدونه حالم افتضاحه و فقط خودش میتونه حالم رو خوب کنه 

تلخی بی پایان

رفتم سینما بدون تو رفتم پله آخر و تمام مدت ازون لحظه ای که نشستم رو صندلی گریه  کردم تا آخر فیلم 
تو حتی یه سینما رفتن ساده رو هم از من دریغ کردی دلخوشیم به همین سینما رفتن با تو بود 
ازون بد تر تو فیلم حامد بهداد داشت 
لعنت به حامد بهداد که تو اداشو عین خودش در میاوردی و من از خنده ریسه میرفتم 
دلم برا دیالوگ گفتنات هم تنگ شده 
وقتی ناراحت بودم انقد دیالوگ های مسخره و خنده دار میگفتی تا بخندم و یادم بره ناراختیم 
یادت میاد عین حسرتی ها شدم 
حسرت همه جی به دلم مونده 

بی توجهی میکنم

صبح بهش زنگ زدم توچال بود 
یکم حرف زدیم 
دلم براش خیلی تنگ شده بود اس ام اس زدم کی بر میگردی جواب نداد 
نزدیک چهار زنگ زدم الکی گفت اصن امشب بر نمیگردم بعدش خودش گفت دارم بر میگردم ولی خسته ام خوابم میاد 
میخواستم بگم به درک میخواستی دیشب نری جاسوسی دختر مردم رو بکنی 
دلم از حرفاش گرفت باز تکرار کرد که معنی دلتنگی من رو نمیفهمه و همینه که هست 
یکشنبه دوشنبه میره شمال

گریه ام گرفت 
رفتم بیرون 
برگشتم یه اس ام اس زدم و نوشتم هر وقت  عاطفه و محبت داشتی و معنی دلم برات تنگ شده رو درک کردی خبرم کن 

بهم گفت باید بهش بی توجهی کنم خودم بهش بال و پر دادم بزرگش کردم و اشتباه من بوده الانم بهترین کار اینکه بهش بی توجهی کنم یا همه چی درست میشه یا تموم میشه گفت بی توجهی حتا نگفت کم توجهی
کار خیلی سختیه چون دلم براش تنگ میشه ولی باید مقاومت کنم 
خیلی چیزا هست که نمیتونم بنویسم ولی داره روجم رو میخوره و عذابم میده 

گوشم تبخال زده از عصری تا حالا 

دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۱

اسم تو رو واسه یکی دیگه میگفتم

دلم براش تنگ شده دیشب اصلا نتونستم بخوابم 
یه جور فوبیا داشتم 
و داشتم فکر میکردم جا میشه ؟
صبح رفتم دنبال کارهای عقب افتاده و ظهر اومدم خونه خوابم برد تا 6 
یه خواب دیدم که بهم ریختم کرد 
خواب دیدم دوست پسر سابق اومده خونه قدیمی و من از بودنش راضی نبودم و چندبار توی خواب به اسم دوست الان صداش زدم نمیدونم از عمد یا ناخواسته میدونستم اسمش این نیست ولی صداش میکردم بعد هم در آخر خواب از پنجره مجبورش کردم بره بیرون 

دلم براش خیلی تنگ شده امروز رفته بود با دوستش یه جایی و باهاش حرف زدم و راهنمایی کردم نمیدونم اون داستان چی شد 

میخوامش 
ولی دارم فکر میکنم آیا ازدواج با این آدم درسته ؟ میتونه خواسته های منو برآورده کنه و همسر مناسبی برام باشه ؟
گاهی شک میکنم و میگم نه نمیتونه 
بخاطر همون خِسَتی که توی محبت کردن داره بعد میگم خو شرط رو براش همین میزارم که یک ماه اونجوری که من میخوام رفتار کنه ببینم میشه یا نه 

فردا میرم جایی و بعد در مورد همه چی فکر میکنم و تصمیم میگیرم 

پ.ن ظرف های بلور سبز میخوام برای هفت سین

شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۱

خونه تکونی

باید پرده هارو باز کنم بشورم 
لوستر رو گرد گیری کنم لامپ هاشو تمیز کنم برق بزنه 
حمام و دستشویی رو بسابم 
آیینه ها رو پاک کنم 

هنوز وقت دارم 

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۱

اولین سفره هفت سین خونه خودم

توی جمعه بازار یه سری ظرف بلور سبز رنگ دیدم مث همون آبی هایی که مامان بزرگ از جهازش بهم داده و سال هاست توی خونه به عنوان ظرف سفره هفت سین استفاده میشه 
گفتم اونها همون جا بمونه واسه خونه خودمون یه سری سبز میخرم با آیینه و تنگ و رومیزی و شمع دان و ...
هر چی باشه اولین عید که خونه خودم هستم و میخوام واسه خودم هفت سین بچینم 
میترسم آخرشم وقت نشه برم بخرمشون 

لعنت به اون عوضی که شادی دم عیدمو داره خراب میکنه 

دوباره وقت رفتن

براش راجع به ترس هام و زخم هایی که پشتش هست گفتم 
ترس اینکه دیگه بر نگرده و دلیل گریه کردنم وقت رفتنش 
بعد گفتم میترسم دیگه وقت نداشته باشم 
عصبانی شد خیلی بد عصبانی شد 
میدونم دوستم داره 
بهش نگفتم اون چند ساعت کوتاه همون تصویری است که عمری دنبالش بودم و اون برام این تصویر رو واقعی میکنه و زندگیش میکنم 

پریِ من

اون انگشتر ِ که مث فرشته (پری) آویز گردنم بود رو میخوام 
باید مال من بشه خدا کنه کسی نخردش 
580 بود 

نوید زندگی

دیشب داشتم فکر میکردم به بودنش 
به این نتیجه رسیدم مث خورشید می مونه تو زندگیم اگه نباشه زندگیم رو به خاموشی و تاریکی میره 
صبح براش نوشتم خورشید زندگیم هستی 
ولی نگفتم اگه نباشه چی میشه 

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۱

وقت رفتن

امروز بهش گفتم میترسیدم صبح ها که از خونه میره دیگه بر نگرده و نبینمش 
واسه همین گریه میکردم 
بهش گفتم ترس هام بخاطر زخم های گذشته است یا زخم هایی که خودش بهم زده و کمکم کنه درمانشون کنم 

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۱

کار کردن

الان تنها دلخوشیم اینکه عید بشه هر چند میدونم عید هم مزخرف و بی خوده و اینکه بعد از عید زندگیم سخت تر میشه چون بایداا بگردم کار پیدا کنم و دیگه نمیتونم از زیرش در برم 
مشکل این نیست که کار کردن برام سخته یا چی اتفاقا من کار کردن رو دوست دارم چون به زندگیم نظم میده هدف میده و احساس مفید بودن میکنم 
ولی از اینکه یه جای تازه و یه سری آدم تازه رو ببینم وحشت دارم و به شدت بی اعتمادم دوست دارم جایی برم که آشنایی از قبل داشته باشم این باعث میشه یکم آرامش پیدا کنم 

تنهام و بی حوصله

دارم فکر میکنم که حوصله هیچ خبر بدی رو ندارم کلا حوصله هیچی رو ندارم فقط آرامش میخوام و دوست داشته شدن 
انگار ظرفیتم پر شده 
از همه چی میگذرم 
الان پریودم یه قسمتش مال همینه یه قسمتش اینکه دعوامون شده یه قسمتش مال اینکه 45 روزه بیکارم و تو خونه نشستم یه قسمتش مال اینکه مدیر عوضی سابقم خیلی سر همین استعفا دادنم اذیتم کرد و رو اعصابم راه رفت و همچنان با تسویه نکردنش داره راه میره 
یه قسمتش واسه اینکه احساس تنهایی شدیدی میکنم و ازون طرف به هیچ کی هم اعتماد ندارم انقد از آدم هایی که فکر میکردم دوستن ضربه خوردم 
مامانم یا دوستم یا خواهرم که هستن یکم بهترم وای اونها همیشه نیستن 

شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۱

خائن همیشه به محل خیانت باز میگردد یا یه همچین چیزی

1- الان دیگه حتا یادم نمیاد دقیقا چه سالی بود که بهش گفتم از زندگیم بره 
مزخرف ترین رابطه عمرم 
هر سال دم عید که میشه (الان دیدم بخاطر تاریخ 17 بهمن که قطعش کردم) یه اس ام اس به موبایل مامانم میزنه و میگه خانم فلانی؟ (فامیلی مامانم )
خو احمق کودن میدونی چند سال گذشته میدونی چند تا آدم اومدن تو زندگیم که باهاشون خیلی خوشبخت بودم 
میدونی که آبی که ریخت رو نمیشه جمع کرد 
هدفت چیه ازین کارت ؟ بیماری روانی چه مرگته برو گورتو از زندگیم جمع کن 

2- اینم سالش یادم نیست فقط میدونم بعد از اون کیا اومدن 
هر چند ماه یه بار زنگ میزنه به موبایلم و تا میگم الو یطوری حرف میزنه خوشحال 
منم که مث سگ باهاش حرف میزنم 
ایندفعه گفت میخواستم صداتو بشنوم گفتم خوشم نمیاد زنگ بزنه زدم تو پرش ولی پر رو تر از این حرفاست 
گفتم بیماری ؟ گفت چرا داد میزنی و عصبانی 

خاطر نشان میگردد هر دو گزینه را خودم از زندگیم پرت کردم بیرون 
اتفاقا هر دو هم به یک دلیل اونم خیانت