جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۸۸

آن سفر کرده که برگشته


مسافرمون برگشت پر از غر غر و ناراحتی

از برگشتنش واقعا خوشحالم خیلی
هرچند خودش چپ میره راست میاد میگه جلوی پیشرفتش رو گرفتیم و
آینده نشون میده که حق با اون بوده و نباید بر میگشته و یه عالمه حرف های دیگه
بیخیال
الان که اینجاست حالا حالا هام نمیتونه بره
یه چیزی میدونی بین تو آقای خوابالو ,  تو آقای مسافر کدوم یکی رو بیشتر میخوام ؟
معلومه دیگه تورو

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

ADSL کشت منو درست نشد

خانم  آقا
میشه لطفا یه کمکی به من بکنی و بهم بگی چطور برای ADSL مودم وصل کنم
هیچ کس نیست بهم کمک کنه
خسته شدم از ساعت 2 تا حالا دارم باهاش سر و کله میزنم نمیشه بازم
نوع مودم ASUS 602 است
لطفا از لحظه اول که در جعبشو باز میکنم برام بگو (فکر کنم توی نصب مشکل دارم )

از کجا بفهمم مودم نصب شده این از همه مهم تره
بیبن من تا اونجاییش رو که میرم توی بروسر و عدد 192.168.1.1 رو میزنم میرم vpi   , vci رو هم درست میزنم بعدشو بلد نیستم

دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۸

همگی تولدتون مبارک

همه میگن ماه مهر پر خرج و  پر هزینه است
اما به نظر من آبان از همه پر هزینه تره
وقتی که
بطور میانگین هر یه روز درمیون تولد یه دوستی آشنایی چیزی باشه
منظورم رو متوجه میشی
من نمی دونم چه حکمتی بوده همه قوم و خویش های ما آبان بچه دار شدن
اینو از یه نفر پرسیدم گفت بر گرد عقب ببین 9 ماه قبل از آبان چه ماهی بوده و چه خبر بوده
دیدم میشه اسفند و دم عید خوب معلوم شد چرا

یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۸

خانم معلم اجازه !!!!!

بعد از یه عمری پشت میز و نیمکت نشستن و آزار و اذیت کردن معلم ها و استاد ها
چند روز پیش خودم افتادم توی همون تله

بعله به عنوان معلم رفتم سر کلاس
از اونی که فکر میکردم آسون تر بود از پسش بر اومدم

میدونی هر چقدر هم که نابلد باشی بچه ها به صرف معلم بودن روی تو یه جوری حساب میکنن که خودتم باورت میشه

ولی خدایی این بچه های جدید چقدر پر رو هستن ما مدرسه میرفتیم جرات یه دونه از این کارایی که اینا کردن رو نداشتیم

از معلممون سوال کنیم ازدواج کرده یا نه
سوال کنیم چه نسبتی با خانم فلانی داره
سوال کنیم ناخن های بلندش مال خودشه یا مصنوعی

مزه داد یه تجربه فراموش نشدنی بود تصویر این بچه ها هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره اولین بچه هایی که معلمشون بودم و به احتمال زیاد آخرین بچه هایی که معلمشون بودم

جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۸۸

استخدام میشوم آیا ؟

یکم نگرانم
فردا صبح قراره برم مصاحبه واسه استخدام
نمی دونم چه طوریه چی میخواد ازم بپرسه این اولین باره که میرم جایی واسه استخدام
البته میدونم اگر هم قبولم نکنن مهم نیست و یه جای دیگه برام پیدا میشه
ولی خوب این جا میگن کارش خوبه و محیطش هم مناسبه (از نظر مامان و بابام )
هرچند من ترجیح میدم روزانه با 100 نفر آقا سر و کله بزنم ولی یه دونه همکار زن نداشته باشم
اینجا گفتن محیطش زنونه است
هر چه پیش آید خوش آید از توی خونه بیکار نشستن که بهتره تازه من به خدا گفتم چی میخوام دیگه خود دانه

چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۸

دانشجوی هم کلاسی کجایی ؟


داشتم یه آهنگ رو که وی وا نشون میداد میدیم قبلا هم دیدم یعنی این پسره رو هزار بار دیدم
 اما این دفعه یه چیزی توی ذهنم جرقه زد پرت شدم به یه جای دور
یاد یکی از هم کلاسیام افتادم دقت کردم یکم شبیه هم بودن مخصوصا وقتی میخندید
وقتی به طرز موذیانه ای میخندید و دور و بر مون  میپلکید
دلم میخواد بدونم کجاست اون و هم دوره ای های اون که باهم سر کلاس بودیم و شدن اولین سری از هم کلاسی هایی که براشون اسم گذاشتیم و حواسمون بهشون بود و روزگاری رو باهاشون گذروندیم
چه کلاسایی چه شیطنتی چه استادی یادش بخیر
یه زمانی خیلی در بارش فکر میکردم اما یک دفعه از ذهنم گم شد واثری ازش نموند
امروز یادش افتادم
کجایی پسر تو و دوقلوی نچسبیده بهت که سرخ و سفید بود با اون کفش هاش قرمز  و تو سبزه و سیاه با یه رج دندون خیلی سفید و یه خنده بزرگ و شوخی سر فامیلیت  
تو با اون اسمت و تلفظ قشنگش به اصفهانی
تو که یه اسم خاص داشتی و من عاشق اون اسمم و هیچ وقت نتونستم پیش بچه ها ابراز کنم که ازت چقدر خوشم میاد چون دوست صمیمیم عاشقت بود  و ناراحتیم به خاطر بیماری که شنیده بودم داری و هزار فکر در باره ات
دلم برای دیدنتون تنگ شد واسه اون کلاس ها که دیگه اثری ازشون نیست
واسه تیکه هاتون
واسه دست به یکی کردنمون و یه اتحاد غیر منتظره واسه اذیت کردن استاد
واسه امار گرفتن هامون از شما آنتن شدن
واسه پله های روبروی کلاس که مینشستیم و کلاس رو دید میزدیم تا تموم بشه

 کاشکی اون  روزها یه طور دیگه ای رفتار کرده بودم  افسوس فرصت هامو از دست دادم
افسوس از خودم و لذت هام واسه آدمی آدم هایی مایه گذاشتم که الان همه رفتن و هیچ کدوم حتی سراغی ازم نمیگیرن و دونفر که بیشتر از همه بهم مدیون بودن و بیشتر از همه تنهام گذاشتن
و توی لعنتی که نابودم کردی نذاشتی بدونم چی دارم و چی رو از دست میدم

دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۸

سینما شوکول من

امروز بالاخره موفق شدم برم سینما
فیلم بی پولی
قشنگ بود خوشمان آمد
خندیدم و گاهی دمق شدم میدونم برای همیشه توی ذهنم میمونه مثل بوتیک
بهترین تیکه اش بنظرم اونجا بود که ایرج داره با یه خانم میانسال توی اتوبوس درد و دل میکنه و ازش سوال میکنه جایی رو بلده که چیزهای ارزون بفروشه
و اونجا که خانمه ازش میپرسه اون کیسه چیه و میگخ پیداش کردم ببرم خونه دخترم باهاش بازی کنه و خوشش میاد یکی میده به خانمه و باهم شروع میکنن به ترکوندن و تق تق
یا اونجا که ریشش رو نشون میده و میگه به اندازه یه پنج تومنی داره میریزه و صورتش حساسه به هر تیغی نمیسازه
توی این قسمت خیلی چرکولک و هپلیه
اونجاشم که میگه بچه پی پی کرد بامزه بود خیلی بی تفاوت این حرفو میزنه
در کل فیلم قشنگی بود ارزش چند با دیدن رو داره (چندین ماه )
بازی بهرام رادان و لیلا حاتمی عالی بود و رون خیلی طبیعی بازی میکردن فوق العاده بودن
راستی اختلاف سنی بهرام رادان و لیلا حاتمی با همه تلاشی که برای پوشوندنش کرده بودن بازم معلوم بود
اون پسر نقش کر و لال داشت اسم بازیگرش یادم نیست چی چی حمیدیان اونم بازیش قشنگ بود
طراحی لباس هم که عالی لباس های ایرج حرف نداشت حتی جاهایی هم که بد بخت بودن بازم خوش لباس بودن
به شدت منو یاد جاستین تیمبرلیک انداخت
من منظور اون صحنه آخر رو که روی چشم های رادان ثابت شد نفهمیدم
از مدل خونشون هم خوشم اومد سفید بود اما یخ نبود
یک و دو کردن ایرج و شکوه هم جالب بود
اولش شکوه یه دختر احمق بود اما از وقتی فهمید بی پول شدن انگار عاقل شد



چاقو رو پرت کردی

سرم درد میکنه
حالت تهوع دارم
داره از درد میترکه
گوشم تیر میکشه

یادت میاد
چاقو دقیقا زیر پات بود وهر لحظه  میترسیدم بره توی بدنت  تو از خود بی خود بودی حواست نبود به خطر
بهت گفتم اون چاقو رو از زیر پات بر دار بعد

 و تو با عصبانیت اون رو برداشتی و پرت کردی طرف دیوار  با غضب و خشم
ترسیدم خیلی ترسیدم
یه احساسی داشتم انگار اون چاقو روتوی  صورت من پرت کرده بودی 
همه اون خوشی از سرم پرید همه اون لذت دود شد و رفت
هیچ وقت اون صحنه از یادم نرفت همیشه جلوی چشمم بود هر بار به تو فکر کردم این تصویر هم بود
ازت میترسیدم میترسیدم یه روز دیگه یه جای دیگه سر یه موضوع دیگه ای چاقو یا هر چیز دیگه ای رو به سمت من پرت کنی
 هر کاری در اون لحظه از تو بر میومد
واقعیت تلخی رو فهمیدم
تو نمیتونستی از من در برابر خودت  دفاع کنی
 اون روز بخاطر تو نگران بودم و تو نفهمیدی من نمی خواستم تو آسیب ببینی
 تو فکر دیگه ای کردی
لابد فکر کردی که من دارم توی کارت نه میارم یا میخوام جلوت رو بگیرم  یا راضی نیستم  یا نمی خوام
نه من فقط میخواستم اتفاق بدی برات نیفته

تو هیچ وقت رفتار هامو نفهمیدی

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸

دلقک با اسم های سخت و بد تلفظ


کتاب عقاید یک دلقک هاینریش بل رو خوندم
از اسامی ادم ها خوشم نیومد بجز ماری
بار اول که شروع کردم چند فصل اول وقتی کتابو بستم یه دل سیر گره کردم
بار دوم اصلا نفهمیدم چی دارم میخونم
بار سوم غرق شدم همش یه سری خاطره و حرف میومد توی سرم اعصابم رو بهم ریخت
آخرشم که تموم شد یه دل سیر باز گریه کردم
با همه این چیزا از خوندنش لذت بردم قشنگ بود مثل مخمل نرم و روان
از اینکه بالاخره خوندمش خوشحالم چسبید بهم


شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸

بچه ام اینجاست نزدیک نزدیک

نه بابا آمار غلط داده بودن
بچه ام رفته بود بیرون جایی کار داشت دوباره اومد من فکر کرده بودم دیگه نمیاد
دلم چقدر تنگ شده بود براش سیر دیدمش
گفتم خواب بوده شاید خودشو زده به خواب با یه لحن مظلوم گفت
بازم کارش زیاد شده خسته بوده زود خوابیده بوده اونشب
الانم که اینجا ست و توی پذیرایی خوابیده
فقط به اندازه رفتن تا ته راهرو باهاش فاصله دارم
حیف که نمیتونم وگرنه میرفتم سراغش و بی خوابش میکردم و تا خود صبح نمیذاشتم بفهمه خواب چیه
این کار از من بر نمیاد
هنوز اون شجاعت رو ندارم که برم بالا سرش و خودمو شریک خوابش کنم
نه نمیتونم
یه بار من رفتم طرفش و خوشایند نبود دیگه این اشتباه تکرار نمیشه اینبار خودش باید بیاد و بخواد
اما تصورش بامزه است
فکرشو بکن احتمالا سنکوب میکنه از دیدن
این وقت شب اونم بی دلیل و ناگهانی و توی خواب و بیدار
دست پاچه میشه صورتش یه علامت سوال بزرگ میشه سرخ و سفید میشه تند تند آب دهنشو قورت میده گرمش میشه خودشو باد میزنه هی به شکل سوال نگاهم میکنه
*دیوونه شدم


جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۸

برای چی نگفتی میای ؟

اومدم خونه حسابی شاکی شدم


این بار سومه که من میام یا تو میای نمیتونیم همدیگرو ببینیم
اصلا نکنه تو مخصوصا یه طوری برنامه ریزی میکنی که من نتونم ببینمت

نکنه اینم راهکار جدیدت واسه فرار از منه

تو که میدونستی من امروز صبح تا ظهر نیستم حداقل یه زنگ میزدی که داری میری خونه ما تا منم بیام
میدونی چند وقته ندیدمت هر بار خوابی یا نیستی یا طوری میای که من نباشم

خوب دلم برات تنگ میشه خودتو قایم میکنی که چی بشه

میخوای چی رو ثابت کنی


پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸

لالا یی


بازم که من اومدم خونتون تو خوابی


آخه یعنی چی ساعت 9.30 شب

ج ی ش

ب و س

لالا

مردم هم سن تو یه بچه دارن که بچه اشون هم ساعت 9.5 هنوز بیداره و شلوغ بازی در میاره

خجالت بکش بچه ننه لوس


چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۸

ترجیحا سونی قرمز

دلم به شدت یه دوربین عکاسی میخواد


راه بیفتم توی خیابون و از هرچی که چشمم بهش میافته عکس بگیرم و آخر روز همه رو یکجا نگاه کنم

و یادم بیاد وقتی اینو دیدم چی اومد تو ذهنم

و به دیگران نشون بدم و ببینم چه واکنشی نشون میدن


عکاسی رو دوست دارم فکر کنم بهم آرامش بده

و اینبار میخوام دوربین مال خودم باشه و واسه خودم عکس بگیرم


دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

دوش دیدم

نمی دونم چرا جدیدا خواب چیز هایی رو میبینم که در زندگی عادیم به شدت ازش بدم میاد ولی معمولا توی خوابم خیلی هم خوش خوشانم میشه

خوندم که خواب به ناخود آگاه انسان مربوطه و از اونجا میاد

ولی چرا اینقدر پرت

یعنی من در ناخودآگاهم اونو میخوام اما در زندگیم ازش فرار میکنم ؟؟؟؟ مگه میشه


*پسرم تبریک ماشین دار شدی نکنه تاثیرات مخرب حرفای من بود اون روز
آخه تو که راننده نیستی میخوای چیکار ؟؟؟؟؟

یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۸

مهمونی * تبخال * من پرو


این همه منتظر این مهمونی بودم
چی بپوشم چطوری آرایش کنم
در چه موردی صحبت کنم
....





صبح که بیدار شدم دیدم یک عدد تبخال خوشگل روی صورتم موجود است

اینم شانس  که بعد عمری یه جای مهم میخوای بری یه چیز به این مسخره ای بزنه توی کاسه کوزت










*
آقای تبخال کور خوندی من آرایشم رو درست و کامل انجام دادم تورو هم ندیده گرفتم بزار همه هی نگات کنن و تعجب برام مهم نیست من راه خودمو رفتم

شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۸

تو که نمی شناسی منو

تمام مدت طول راه رو داشتم بهت فکر میکردم نمی دونم چرا هر بار اینجا میام تو میای تو ذهنم

اینبار اما تصورم قویتر بود

و به شدت میخواستم باشی

توی اون سرما آغوشت مطوئنم گرم گرم بود

جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۸۸

به عمو سلام کن


با پسرم آشنا بشید

اسمش سیناست
در حال سقوطه
  از یه زنجیر ظریف و باریک یه ورکی آویزون شده
    یه گل پنج پر هم  توی اون یکی دستش هست







      یه آویز گردن طلاست
 
مدل های بامزه دیگه هم داره   

یه مدلش هست یه پسره نشسته روی تاپ و دستش رو گرفته به زنجیر و یه دختر هم نشسته روی پای اون و دستش رو دور گردنش حلقه کرده







پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸

میخواییم ما هم دل داریم

هملتی که نقشش رو جود لاو بازی کنه دیدنیه
محشره

کاشکی میشد بریم ببینیم

  خود جود لاو به تنهایی کافیه

 چه برسه به اینکه نمایش نامه هملت هم  باشه

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸

فیلم نشون میده

میدونستی

فیلم هایی که MBC Persia نشون میده نسبت به MBC های عربی کمتر س ا ن س و ر میشه

و عرب ها چقدر بد و ناجور این کارو میکنن یکدفعه نصف فیلم میپره

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸

سوغاتی بخوره تو سرت که هیچی نمیدونی

آخه کدوم احمقی از اصفهان واسه دوست دخترش ساعت دیواری بر میداره میاره که تو احمق دومیش باشی ساعت دیواری به اون مسخره ای برداشتی آوردی



نه نه اشتباه کردم تنها احمقی که این کارو میکنه خود خود تو هستی

دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۸

مستر کنه خدای اعتماد به نفس

ای خدا
آخه تو امروز اونجا چه غلطی میکردی ؟

حوصله ات رو ندارم دست از سرم بردار
فکر میکنی کی هستی حالا این همه خودتو دست بالا گرفتی
همه واله و شیدای تو هستن جون خودت
همه منتظرن تو بیای طرفشون دست از پا نشناخته عاشقت میشن جون خودت

مردشورتو ببرن

لعنتی
من اونجا رو دوست دارم حالا دیگه نمی تونم بیام چون اگه بیام باید ریخت نحس تورو ببینم که مثل عجل معلق صبح تا شب اونجا پلاسی و آسایشم رو سلب میکنی

گم شو

اون یار منه خوشگل منه

خوب راستش ما اون روز رفتیم که واسه خودمون یه دوست و همراه پیدا کنیم اما شانس با ما نبود با فندق بود واسه طوطی مون یه جفت پیدا شد و از تنهایی در اومد
هرچند این جناب طوطی همچین نتونسته خانم طوطی مارو راضی کنه و مدام تو سر و کله هم میزنن

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸

محض اطلاع

*بخشنامه جدید پلیس تهران به فروشگاههای عرضه لباس :

1-ممنوعیت نمایش و عرضه و فروش البسه با مارک های غربی و مبتذل
2- ممنوعیت به نمایش گذاشتن پاپیون و کراوات در معرض دید عموم
3- عدم نمایش مانکن هایی که بر جستگی های بدن سر و صورت بدون حجاب آن مشخص باشد اعم از سر تنها یا نیم تنه یا تمام قد (مانکن ها باید بدون سر یا نیم سر باشند )
4- عدم استفاده از مانکن ها با پوشش های غیر متعارف و خلاف فرهنگ و عرف جامعه اسلامی (پوشاندن لباس به شکل تحریک آمیز و یا منقوش به تصاویر مبتذل آرایش مانکن ونمایش عمومی مدل مو .....)
5- عدم فروش البسه زیر زنانه توسط فروشنده مرد
6- واحد های صنفی ویژه بانوان و یا غرفه های مختص آنها در فروشگاهها ی پوشاک دارای تابلوی ((ورود آقایان ممنوع )) باشد
7- عدم به نمایش گذاشتن البسه زیر زنانه در معرض دید عموم
8- استفاده از مانکن های ملبس یه لباس زیر زنانه در واحد های صنفی که البسه زیر زنانه تولید و عرضه میکنند مشروط بر آنکه فروشنده مرد نباشد بلامانع است
9- وجود فروشنده خانم برای عرضه لباس در واخدهای صنفی پوشاک زنانه که دارای اتاق پرو می باشد الزامی بوده و می بایست حتما لباس بانوان از طریق فروشنده زن به آنها تحویل شود




*از مجله 40 چراغ شماره 359 شنبه 11 مهر 1388

داره یه کار برام پیدا میشه

خدا همیشه برام طوری ترتیب دادی که از زندگیم لذت ببرم برام اونی رو قرار دادی که بعد ها فهمیدم کاملا به دردم میخورده و برام مناسب بوده

این دفعه هم خدا اونی رو بفرست که ازش لذت ببرم و مناسب روحیم باشه

حقوقشم خوب باشه دیگه زندگی خرج داره خدا

شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۸

عشق سال های وبا

بالاخره بعد از کلی این در اون در زدن پیداش کردیم

مال همین سال 2007 هم هست

اگر کتاب رو نخوانده باشی برات خیلی خیلی سطحیه و یک خطی اما اگر کتب رو از قبل خونده باشی چیزه جالبیه مخصوصا که قسمت هایی که در کتاب س ا ن س و ر شده در فیلم موجود است

و میتونی جاهایی که برات گنگ بوده رو بفهمی

از دیدنش لذت بردم ارزش این همه گشتن رو داشت

من از این بازیگر (خاویر باردوم ) خوشم نمی یاد اصلا


* کاشکی میتونستم فیلم رو بهت بدم که ببینی اما نمیشه توکتاب رو دادی من خوندم اما من نمیتونم فیلم رو بدم تو ببینی
بی تربیت میشی و من نمی خوام مسئول بی تربیت شدن تو باشم

جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۸۸

گریه پدر

اومده بود واسه خداحافظی با مامانم صحبت کرده بود من نبودم

الان دیگه اونجا رسیده و یکی دو روزی رو گذرونده

میگفت اینجا جای پیشرفت نداره

دلم میخواد اونجا پیشرفت کنه اما بیشتر دلم میخواد بر گرده ایران

هر جا هستی خوش باشی کوشا

مامانش میگفت برای اولین بار گریه باباشو دیده وقتی که از فرودگاه اومدن و اون پرواز کرده