دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

آقای مسافر 3

یادم بماند
با احساسش بازی نخواهم کرد 
بهش وابسته نخواهم شد 
بهش امتیاز نخواهم داد 
از خودم برای اون نخواهم گذشت به دست و پای خودم بند نخواهم بست خب ظاهرا که ول کن نیست و خیلی مشتاق به نظر میاد کلی حرف میزنه و بامزه است هنوز تصمیمی در باره اش ندارم نمیدونم
دیشب ساعت نزدیک 12 بود به آقای منقاش ا س ا  م  ا س زدم و صداش کردم فقط اسمشو نوشتم
گفتم که دنبال یه پناهگاه میگردم بهم پناه میده گفتم هنوزم دوستم هست گفتم ترسیدم
چیز خاصی نگفت فقط نوشت همه منو دوست دارن و چه مشکلی برام پیش ااومده و بهش بگم و گفتم که دنبال آرامش اومدم اما اون نتونسته بهم آرامش بده گفتم درد ناکه که دل به پناه کسی ببندی و اون بهت پناه نده
فکر کنم خیلی بهم ریخت من دو یا سه تا اس ا م ا س دیگه هم زدم اما جوابی نداد تا یک ساعت داشتم گریه میکردم
چرا اون حاضر نیست پناهگاهم باشه ؟چرا باید برم یه جای دیگه دنبال پناه بگردم
این آقای مسافر نمیدونم چطور آدمیه به ظاهر که مهربون میاد از نظر فرهنگی میدونم که بهم نمیخوره احساس میکنم
فقط به عنوان یه دوست میشه روش حساب کرد من اما دنبال آدم دیگه ای با مشخصات دیگه ای بودم این جلو پام س ب ز شد
فکر نکنم برای آینده بتونم روش حسابی باز کنم شاید تا سال ها دوست بمونم اما ازدواج محاله هیچ کدوم از چیزهایی که مد نظر من هست رو نداره از همه بدتر دوتا خواهر داره من کلا با خواهر های پسر ها مشکل دارم یکم
بهم میگه که میتونه برام یه جایی نزدیک خودش کار پیدا کنه
نمیدونم مار گزیده از ریسمان سفید و سیاه میترسه
گاهی حرفایی میزنه که کمی برام سنگینه شایدم من زیادی به همه چیز دقت میکنم و گیر میدم
بیشتر برام مثل یه پل میمونه یه حالت گذار همون که از این ستون به اون ستون فرجه
با احساسش بازی نخواهم کرد 
بهش وابسته نخواهم شد 
بهش امتیاز نخواهم داد 
از خودم برای اون نخواهم گذشت به دست و پای خودم بند نخواهم بست 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر