یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۸

صبحت بخیر روزه خوبی داشته باشی

پشت پنجره بسته ایستادم دارمپیشونیم رو میچسبونم به شیشه سرما تا اعماق مغزم نفوذ میکنه بیرون رونگاه میکنم دارم صبح رو نگاه میکنم همه خوابیدن من از دیروز که بیدار شدم دیگه نخوابیدم تمام شب رو بیدار بودم حالم خوبه ذره ای احساس خستگی ندارم
همین طور که دارم یه تیکه نون سنگک داغ رو گاز میزنم و زیر دندونم خرت خرت میکنه به خیابون نگاه میکنم هیچ موجود زنده ای نیست
این طرف تر جلوی پنجره روی سیم برق یه قمری تنها نشسته به نظرم میاد داره چرت میزنه چرا تنهاست معمولا دوتا یا چهار تا قمری هستن
دوباره خیابون رونگاه میکنم یه موجود زنده داره واسه خودش قدم زنان میاد
یه پسر جونه سر تا پا مشکی پوشیده توی یکی از دست هاش یه کیسه پلاستیکی زرده که با قرمز روش نوشته های داره شبیه تبلیغ .... گرد شده حتما باید ظرف غذاش باشه
اون یکی دستش هر چند وقت یه بار میره توی جیبش بعد دهانش و دوباره از اول
داره تخمه میخوره و با بی قیدی پوست تخمه ها رو تف میکنه جلوی پاش از این فاصله سفیدی پوست ها رو میشه تشخیص داد تخمه کدو باید باشه
یکم ته ریش داره یه وسوسه لحظه ای بهبم میگه براش دست تکون بدم و بگم صبحت بخیر
دیوونه شدم
یه گاز دیگه به نونم که داره تموم میشه با چشمش موجود زنده رودنبال میکنم
کجا داره میره ؟به چی داره فکر میکنه ؟غذاش چیه ؟از خوا بکه بیدار شده چطور حاضر شده ؟
نونم تموم شد اونم دیگه توی میدان دیدم نیست به سلامت روز خوبی داشته باشی
دیشب فیلم نوت بوک رو دیدم چشمام هنوز از گریه میسوزه
خدا منم ممکنه یه روزی چنین عشق و علاقه ای رو بتونم تجربه کنم؟
خطوط کف دستم چی ؟دو تا خطه یکی صاف و یکی روبه بالا
یعنی چی ؟زندگیم به کجا میرسه ؟
سرم تیر میکشه داره میترکه از درد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر