پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

گل رز سفید به نشان دوستی پاک

چه کیفی داره لباس گرم تنت باشه و کفش مناسب به پا و توی بارون نم نم قدم بزنی و با تمام وجودت لذت ببری و خوش باشی واسه خودت و دونه دونه بارون رو لمس کنی
اومدم خونه تا مغز استخوان سردم بود خیلی پیاده راه رفته بودم
یه خاطره اومد تو ذهنم :::::::::
اون روز حدود 2 ساعت زیر بارون با اعصاب داغون قدم میزدم( توی دلم بهت فحش میدادم که زودتر نمیای من خلاص بشم)تا حضرت آقا برسه چقدر خونسرد بود وقتی رسید نمیدونست امروز چه اتفاقی قراره براش بی افته و چی منتظرش هست باور نمیکرد باور نکرد
با همه عصبانیتم و عجله ام بی نقص بودم و از خودم راضی بودم میخواستم تا عمر داره این تصویرم توی ذهنش حک بشه و از یادآوریش رنج ببره
خودم بودم خود خودم براق و روشن و رنگی
قرمز رنگ خون رنگ عشق رنگ جسارت رنگ رهایی
بر خلاف اون تیره گرفته تاریک سیاه منحوس
برام دیگه مهم نبود تو چی میگفتی در بارم و چه انتظاری ازم داشتی
من اون طور بودم که الان هستم که دوست دارم باشم
اون دوست خوب عادت نداشت وقتی با ما بود به صورتم نگاه کنه(گاهی عصبانی میشدم که وقتی باهام حرف میزد یا باهاش حرف میزدم نگاهم نمیکرد یه جور توهین بود بهم )
فکر میکردم بخاطر نوع ب ی ح ج ا ب من و آ را ی ش من و عقاید سخت م ذ ه ب ی اونه و بیشتر لج میکردم اون بود پر رنگتر بودم شلوغ تر و در مورد روسریم بی اعتنا تر
ولی اون روز کامل به صورتم نگاه میکرد به چشم هام به دست هام به صورتم شاید چون میدونست دارم از تو جدا میشم شاید میخواست از چشمام بخونه که چقدر در تصمیمم جدی هستم شاید چیزی رو میخواست با نگاه بهم بگه
من حواسم زیاد بهش نبود فقط فهمیدم منو نگاه میکنه از یاداوریش لبخند به لبم میاد دوستش دارم مثل یه دوست عزیز دوستش دارم
نه بخاطر اینکه رفیق تو بود بلکه بخاطر خودش که پسر خوبی بود هر چند عقایدش و ایدئولوژی اش نقطه مقابل من بود و هست
یادته وقتی یه بار سر همین ایئولوژی من و اون بحث میکردیم و تو عین احمق ها نگاه میکردی و حتی نمیفهمیدی ما داریم چی میگیم و وقتی اون رفت ازم پرسیدی این کلمه یعنی چی
*چقدر دلم میخواد ببینمش باهاش صحبت کنم
**بپرسم با اون تفکرش کارش با دختر مورد علاقش به کجا رسید
***شاید یه روز بارونی سرد توی یکی از همین پیاده روها از کنارم عبور کنی و این بار می ایستم و بر میگردم به سمت تو و بلند صدا میکنم آقا س

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر