دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

دیشب عروسیشون بود بالاخره بعد از 6 سال انتظار رفتن سر خونه زندگیشون خدا رو شکر
بعد از 6 سالی که براشون پر از سختی و مشکلات بود هیچ روزی ندیدم با تمام سختی حتی لحظه ای نا امید بشن و دچار یاس باشن
خیلی براشون خوشحالم با تمام وجود دوستشون دارم و دلم میخواد همیشه شاد ببینمشون مثل دیشب
از اولین روزی که همدیگر.و دیدن کنارشون بودم یه جورایی اونقدر باهاش حرف زدم و وادارش کردم که به پیشنهاد ابر قرمز فکر کنه اون روز ها پر از سر در گمی بود نمی دونست چی میخواد و چی نمی خواد
حالا تمام دنیاش شده ابر قرمز با تمام وجود بهش علاقه داره ابر قرمز هم که از اول اونو میپرستید
ابر قرمز برای من جدا از اینکه همسر بهترین دوستمه یه آدم مخصوص هم برای خود منهیه بینهایت براش احترام قائلم یه پسر عاقل که میشه همیشه روی کمکش حساب کرد یه نمونه ایده آل از یه مرد کامل واسه زندگی یه عاشق پاک باخته
هر بار خواستم کسی رو انتخاب کنم نا خود آگاه اونو با ابر قرمز مقایسه کردم دلم می خواد همسر من برای من شبیه ابر قرمز برای دوستم باشه
((کلا من خودم با این مقایسه شدن آدم ها با هم مخالفم چون هیچ کس نمیتونه جای دیگری باشه اما نا خود آگاه اینکارو میکنم و بعدا میفهمم ))
یه بار در مورد اون ابر قرمز بهم چیزی گفت که اون روزها بهش توجه نکردم اما امروز ایمان آوردم که ابر قرمز اولین آدمی بود که واقعیت رو در باره اون بهم گفت
گفت به درد تو نمیخوره تو براش زیادی لیاقت تورو نداره برات مناسب نیست هم شان تو نیست
و راست میگفت نبود
شاید علت نفرت اون از ابر قرمز هم همین بود چون ابر قرمز خوب اونو شناخته بود
با تمام نفرتی که از ابر قرمز داشت واسه برگردوندن من حتی به ابر قرمز هم رو انداخت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر