یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۰

فقط یک قدم مونده بود به تو برسم یا ورد میگیرم اسم تو رو

ترسیدم خیلی ترسیدم تمام مدت تورو صدا میکردم مثل  ورد فکر میکردم اگه صدات کنم میای کنارم مواظبم میشی تا برسم خونه اون تاریکی لعنتی تموم میشه اون پسره عوضی دنبالم نمیاد 
فقط تو بودی که پاشنه آشیلمو میدونستی و این همه مدت که باهم بودیم نذاشتی بجز یکی دوبار که اونم هوا روشن بود تنها این راهو بیام فقط تو به ترسم نمیخندیدی و با همه خستگیت همه عجلت باهام میومدی و سر کوچه وایمیستادی که از کنار برو 
که یعنی دوست دارم یعنی مواظبه خودت باش یعنی دلم برات تنگ میشه 
میدونی امروز کجا بودم ؟
امروز توی چند قدمیت بودم کافی بود بپیچم به راست یک پله رو رد کنم تا آخره راهرو بیام و تو باشی 
سر همون کوچه واستاده بودم روی همون صندلی نشسته بودم که عادت داشتم وقتی منتظر بودم کارت تموم بشه مینشستم همون جا که تا تو بیای sms بزنی زنگ بزنی بگی کجایی زود باش بیا 
تو نبودی من منتظره تو نبودم تو نبودی 
دلم برات تنگ شده 
چرا باید تو یک قدمیت باشم اما نتونم بیام پیشت کنارت باشم 
من میترسم بیا این آدم ها منو میترسونن وقتی تو نیستی 
چقدر اسمتو ورد بگیرم تا این طلسم لعنتی باطل بشه 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر