دوشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۰

بچه ام رنگ زیتونی دوست داره

بچه ام بزرگ شده آقا شده میگه موها قبلا تیره تر بود رنگشو عوض کردی میگم نه بر اثر مرور زمان روشن شده میگه اون قبلی زیتونی بود 
یعنی عاشق این دقتشم من اصن فکر نمیکردم این به این چیزها توجه بکنه چه برسه یادشم بمونه 
وقتی از گذشته میگه وقتی از خاطرات قبلیمون میگه غرق لذت میشم برام عزیز تر میشه 
میگه بیا بریم مشهد یه دو سه روز مرخصی بگیر بریم مشهد 
بچه ام نشسته یه عالمه فکر کرده برنامه ریزی کرده  مسلسل وار همشو داره بهم میگه که اگه بریم اول میریم اینجا بعد میریم اونجا بعد اینکارو میکنیم اون کارو میکنیم ......
حاضر بودم هر کاری کنم که دلش شاد بشه اما نمیشه دست و پام بسته است 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر