چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۰

صبح قشنگ پاییزی بخیر

همکارم میگه امروز صبح معلومه حالت خیلی خوبه خندیدم گفتم آره خیلی خوبم 
بهش نگفتم اما تو بدون 
چه حالی داره صبح بیست دقیقه یکی بشینه بالا سرت هی بیدارت کنه از خواب بعد هی تو بیدار نشی اون هی ببیشتر سعی کنه 
 بعد بیدار بشی اصنم خوش اخلاق نباشی هی هم غر بزنی که خوابم میاد خسته ام 
بعد قربون صدقت بره تا حاضر بشی بری سر کار 
فقط حیف 
اونقدر نزدیک نبود که بتونه صبح بیدار شد آب رو جوش بیاره برات چایی دم کنه بره نون تازه بخره تا یه صبحونه درست حسابی هم بزنی 
همچین خوش اخلاق بشی 
خیلی وقت بود صبح کسی بیدارم نکرده بود اونم این شکلی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر