چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

چشمان نافذ

این پسره که صبح به صبح برامون شیر و کیک میاره و اتاقش بغل دست ماست یه جوریه از اون روز اول تاثیرش رو گذاشت
چشم هاش یه جوریه که نمی شه راحت نگاش کرد نمی دونم چرا ولی یه جورایی ازش حساب میبرم تحت نفوذم قرار میده بهم احاطه داره و بودنش در اطرافم واسم سنگینه ولی خوب چشم هاش پر خنده است و شیطون و براق
دیروز که نبود جای خالی نبودنش کاملا معلوم بود وقتی وارد اینجا میشه نا خود اگاه سرم میچرخه سمتش درست مقابل صورتش و تا وقتی هست بسختی میتونم تمرکز کنم
یه حس دوگانه در موردش وجود داره
خیلی دوست دارم ازش سر در بیارم و کشفش کنم
قدش بلنده و هیکل پرو ورزیده ای داره موهای مشکی براق و کمی فر داره صورتش نه گرده نه بیضی یکم ته ریش داره خیلی کم و پوستش سبزه روشنه البته اینو دقیق نمی دونم

دست هاش رو دقیق ندیدم ا
اصلا این بار که اومد با دقت بیشتری میبینمش و اسمش هم نمی دونم چون زیاد صداش نمی کنن

من نظری دارم از روی دست ادمها و کفشاشون تا حدی میشه ازشون برداشت کرد البته مسائل کلی رو من عادت دارم وقتی میخوام کسی رو بشناسم با دقت به دست هاش نگاه میکنم و تحلیلش میکنم و دست ادم ها رو توی ذهنم ثبت میکنم و اگر یکم صمیمی تر بشم باهاشون دست هاشون رو توی دستم میگیرم و از نزدیک و با دقت نگاه میکنم از زاویه های متفاوت بررسی میکنم
کار جالبیه کلی چیزهای بامزه میشه ازش کشف کرد



کمی بعد:
اوه خدای من چطور این تیکه فلز براق سفید رو توی انگشت یکی مونده به آخر دست چپش ندیده بودم ؟
آهان خوب دیدم الان زیارت قبول
اما این حلقه نیاز به برسیه بیشتری داره تا صاحب دار بودنش معلوم بشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر