دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۸

مامان کوچولو

خانم کوچولو رو از دور میشناسم یه بار هم داشت با دوستاش صحبت میکرد منم اونجا نشسته بودم گوش میکردم
هیکل ریزه میزه ای داره و کلاظریفه

میدونم سال آخر دبیرستان بوده زن پسر خاله اش شده که اختلاف سنشون 7 یا 8 ساله

امروز دیدمش نشسته و یه آن شکمشو دیدم که گرد و قلنبه شده باور نکردم عین دیوونه ها زل زدم به شکمش

باور نمی کنم بارداره

یه عالمه حس های مختلف اومد تو ذهنم
آخه دختر تو الان وقته بچه دار شدنت نیست الان باید واسه خودت راحت بگردی و از جوونیت لذت ببری

هنوزم هذمش نکردم اون هیکل بچگانه رو چه به این شکم گردو بر آمده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر