دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۸

همکلاسی

امروز کیف کردم ازت

ببینم جریان چیه که تو امروز انقدر شیطون و مهربون و حراف شده بودی ؟رقابت تنگا تنگ شده بین شما سه تا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوشخدمتی

اما این فعل های مفرد گفتنت چی بود خیلی خودمونی شدی خوشحال باش

دلم سوخت توی اون آفتاب و گرما این همه راهو پیاده تنها اومدی
اونقدر معطل کردم تا تو بری بعد من بیام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر