تعطیلات از دماغ که چه عرض کنم از همه جام بیرون اومد
چهارشنبه بد نبودم
پنجشنبه خوبم نبودم اما مواظب بودم
جمعه دیگه دیدم خبری نیست دل و زدم به دریا و هر چی دلم خواست و توی این چند روز پرهیز کرده بودم خوردم
آخر شب وسایلم رو مرتب کردم واسه فردا صبح که فاجعه آغاز شد ای خدا مرگو جلو چشمم دیدم از شدت درد و بد بختی نمیدونستم چیکار کنم
از یه طرف هم میترسیدم عوارض اون دارو ها باشه و نمیتونستم به کسی بگم
خلاصه هزار بار تا صبح خوابیدم و از درد بیدار شدم هی بهم گفتن بریم دکتر منم که سرتق بمیرم هم فقط باید برم پیش دکتر خودم و از دکتر غریبه بدم میاد
بالاخره صبح شد و رفتم دکتر فشارم رو گرفت 7 بود یعنی مرده بودم خودم خبر نداشتم
دکتر هم نامردی نکرد میدونه من از سرم بدم میاد برام سرم نوشت
فقط لطف کرد و گفت بعد از 5 دقیقه بقیه اش رو برم خونه
تا شب هم لب به هیچی نزدم و الانم هنوز درد میاد و میره اما شدید نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر