یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸

دوغ درمانی

تعطیلات از دماغ که چه عرض کنم از همه جام بیرون اومد

چهارشنبه بد نبودم
پنجشنبه خوبم نبودم اما مواظب بودم
جمعه دیگه دیدم خبری نیست دل و زدم به دریا و هر چی دلم خواست و توی این چند روز پرهیز کرده بودم خوردم
آخر شب وسایلم رو مرتب کردم واسه فردا صبح که فاجعه آغاز شد ای خدا مرگو جلو چشمم دیدم از شدت درد و بد بختی نمیدونستم چیکار کنم
از یه طرف هم میترسیدم عوارض اون دارو ها باشه و نمیتونستم به کسی بگم

خلاصه هزار بار تا صبح خوابیدم و از درد بیدار شدم هی بهم گفتن بریم دکتر منم که سرتق بمیرم هم فقط باید برم پیش دکتر خودم و از دکتر غریبه بدم میاد
بالاخره صبح شد و رفتم دکتر فشارم رو گرفت 7 بود یعنی مرده بودم خودم خبر نداشتم
دکتر هم نامردی نکرد میدونه من از سرم بدم میاد برام سرم نوشت
فقط لطف کرد و گفت بعد از 5 دقیقه بقیه اش رو برم خونه

تا شب هم لب به هیچی نزدم و الانم هنوز درد میاد و میره اما شدید نیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر