سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

بی اعصاب داغون

اینکه از یه جای دیگه ناراحتی با من بد میکنی مسخره است
فکر نکن نمیتونم حالتو بیشتر از این بگیرم میتونم اما به خودم تمام مدت گفتم آروم باش و مهربون شاید اونم آروم بشه
بد قلقی هاتو ببر واسه مامانت که با اونم دعوات شده
من کاری نکردم که تو اینطور رفتار میکنی
تمام مدت سکوت کردم و توی دلم به خودم لعنت فرستادم که بود و نبودم برات یکیه
تنها ری اکشنی که نشون دادی فشردن دست هام بود نمیدونم از سر چی
امروز هم هیچ خبری ازت نمیگیرم تا خودت پیدات بشه
دیشب گفتی دست از سرت بردارم ولت کنم
باشه ولت میکنم
حوصله ناز کشیدن تو یکی رو دیگه ندارم
این همه راه واسه تو اومدم بعد اینجوری باهام بر خورد میکنی خوبه خودت خواستی من که گفتم
بد اخلاقی نیام گفتی بیا
موقع گوش دادن به اون آهنگ چی توی ذهنت بود ؟
دنبال چی میگشتی بین اونها ؟

*صبح پس از سکوت اینجانب مرقوم فرمودن :تحویل نمیگیری

همه کار هاش بهم پیچیده و اعصاب نداره بچم
بهش اولتیماتوم دادم واسه ساعت 5 ببینم چی میشه البته بازم چونه زد گفت 6

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر