یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸

پس از سوگواری

به صورت مبسوط در بارش تبادل اطلاعات کردیم گویا مادر جان هم نظراتی ابراز فرمودن در باب ایشان
پنجشنبه آخر شب اومد خونه ما خسته و داغون بود لاغر شده با همه ناراحتی بهم لبخند میزد
بهش تسلیت گفتم خودم هم خوشم نیومد
من تقریبا روی زمین ولو شده بودم و تکون نمیتونستم بخورم اومد بالا سرم و با نگرانی پرسید حالت خوبه گفتم بد نیستم اما تابلو بود دارم از درد به خودم میپیچم
خیلی خسته بود احساس میکردم فقط میخواد ما بریم تا بتونه بخوابه
این بچه یه مشکلی داره عادی نیست یعنی چی میگه من هر چقدرم خسته باشم و دیر بخوابم ساعت 5.30 بیدارم و بیشتر خوابم نمیبره
صبح زود میخواست بره و هرچی اصرار کردیم که بمونه بعد از ناهار بره گفت نه از من در باره رفت و آمد پرسید و خیلی هم با علاقه دنبال میکرد

* توی ذهنم این دو رو سبک سنگین میکردم با همه نزدیکی که داره انتخابم اون نیست
بخاطر اخلاق سردش بخاطر کم حرفیش بخاطر قابل ریسک نبودنش بخاطر آروم بودنش اون همیشه انتخاب دوم همسر دوم هست برام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر