پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۱

وقت رفتن

امروز بهش گفتم میترسیدم صبح ها که از خونه میره دیگه بر نگرده و نبینمش 
واسه همین گریه میکردم 
بهش گفتم ترس هام بخاطر زخم های گذشته است یا زخم هایی که خودش بهم زده و کمکم کنه درمانشون کنم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر