جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۱

دوباره وقت رفتن

براش راجع به ترس هام و زخم هایی که پشتش هست گفتم 
ترس اینکه دیگه بر نگرده و دلیل گریه کردنم وقت رفتنش 
بعد گفتم میترسم دیگه وقت نداشته باشم 
عصبانی شد خیلی بد عصبانی شد 
میدونم دوستم داره 
بهش نگفتم اون چند ساعت کوتاه همون تصویری است که عمری دنبالش بودم و اون برام این تصویر رو واقعی میکنه و زندگیش میکنم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر