سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۱

بی توجهی میکنم

صبح بهش زنگ زدم توچال بود 
یکم حرف زدیم 
دلم براش خیلی تنگ شده بود اس ام اس زدم کی بر میگردی جواب نداد 
نزدیک چهار زنگ زدم الکی گفت اصن امشب بر نمیگردم بعدش خودش گفت دارم بر میگردم ولی خسته ام خوابم میاد 
میخواستم بگم به درک میخواستی دیشب نری جاسوسی دختر مردم رو بکنی 
دلم از حرفاش گرفت باز تکرار کرد که معنی دلتنگی من رو نمیفهمه و همینه که هست 
یکشنبه دوشنبه میره شمال

گریه ام گرفت 
رفتم بیرون 
برگشتم یه اس ام اس زدم و نوشتم هر وقت  عاطفه و محبت داشتی و معنی دلم برات تنگ شده رو درک کردی خبرم کن 

بهم گفت باید بهش بی توجهی کنم خودم بهش بال و پر دادم بزرگش کردم و اشتباه من بوده الانم بهترین کار اینکه بهش بی توجهی کنم یا همه چی درست میشه یا تموم میشه گفت بی توجهی حتا نگفت کم توجهی
کار خیلی سختیه چون دلم براش تنگ میشه ولی باید مقاومت کنم 
خیلی چیزا هست که نمیتونم بنویسم ولی داره روجم رو میخوره و عذابم میده 

گوشم تبخال زده از عصری تا حالا 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر