شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸

بچه ام اینجاست نزدیک نزدیک

نه بابا آمار غلط داده بودن
بچه ام رفته بود بیرون جایی کار داشت دوباره اومد من فکر کرده بودم دیگه نمیاد
دلم چقدر تنگ شده بود براش سیر دیدمش
گفتم خواب بوده شاید خودشو زده به خواب با یه لحن مظلوم گفت
بازم کارش زیاد شده خسته بوده زود خوابیده بوده اونشب
الانم که اینجا ست و توی پذیرایی خوابیده
فقط به اندازه رفتن تا ته راهرو باهاش فاصله دارم
حیف که نمیتونم وگرنه میرفتم سراغش و بی خوابش میکردم و تا خود صبح نمیذاشتم بفهمه خواب چیه
این کار از من بر نمیاد
هنوز اون شجاعت رو ندارم که برم بالا سرش و خودمو شریک خوابش کنم
نه نمیتونم
یه بار من رفتم طرفش و خوشایند نبود دیگه این اشتباه تکرار نمیشه اینبار خودش باید بیاد و بخواد
اما تصورش بامزه است
فکرشو بکن احتمالا سنکوب میکنه از دیدن
این وقت شب اونم بی دلیل و ناگهانی و توی خواب و بیدار
دست پاچه میشه صورتش یه علامت سوال بزرگ میشه سرخ و سفید میشه تند تند آب دهنشو قورت میده گرمش میشه خودشو باد میزنه هی به شکل سوال نگاهم میکنه
*دیوونه شدم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر