چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۰

یه روز که از خواب بیدار میشی بدون فکر فقط واسه دلت انتخاب کنی بدون در نظر گرفتن اینکه ....

صبح دیر رسیدم شرکت
از اون بچگی با تمام بریز و بپاش و شلوغ کاری و به قول مامانم شلختگی عادت دارم وسایل فردا صبح رو شب قبلش آماده کنم
مثلا لباسی که قراره بپوشم کفشم کیفم وسایلی که باید ببرم ....
دیشب هم وسایلمو آماده کردم و مرتب واسه صبح که معطل نشم
صبح لباس پوشیده آماده فقط مونده کفش پام کنم که
ای خدا گفتن طرح ام نیت اج تم اعی از بیست و پنجم شروع میشه یا بیست هفتم یادم نیست
خب بررسی میکنیم
مانتو شلوار سفید نخی
رنگش
 که اصلا کفر مطلقه خود خود حرام سفید استغفرالله اینم شد رنگ خدا نیاره اون روزو
جنسش
نخی خنک وای نه .نازک هم که هست
اندازه
کمی تنگ قدشم که وا مصیبتا بالای زانو
تازه با صندل سفید پاشنه بلندم که بپوشی خود بخود بلندتر نشونت میده و مانتو کوتاه تر بنظر میاد
بی خیال حوصله پاچه گیری و حرف مفت و نگاه نکبتی ندارم
بعدی
خب این قدش بلند تره جنسشم نازک نیست
اما خدا این رنگش امروز برابر با مردنه
بی خیال شانس نداریم که
بعدی
این رنگش جیقه جنس یکم نازکه تازشم آستینش کوتاه
به جهنم
همون مانتو شلوار مشکی نکبت دلگیر و تنم میکنم که فقط به درد مراسم ختم میخوره
گرمه ؟ به جهنم همینه که هست
بد رنگه ؟ بازم به جهنم رنگش سنگیه (مرده شور سنگین رو ببره )
کفش و شال رو دیگه کوتاه نمیام
این همه زحمت کشیدم لاک و شال و رژ و یه رنگ انتخاب کردم
کفشم دلم میخواد صندل بلند سفید بپوشم
به درک که مانتو شلوار مشکی باید کفش تیره پوشید
اینم از صبح دیر رسیدم شرکت 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر