شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۲

زنگ زدن یا نزدن مسئله این است

دیروز زنگ نزدم 
 اونم زنگ نزد 
دلم میخواست زنگ بزنم ولی یه طرف دلم هم نمیخواست یه حس اینکه من نزنم اونم نمیزنه و اون اگه میخواد چرا خواستنش رو نشون نمیده دلم براش خیلی تنگ شده بود مقاومت کردم فقط دم صبحی اس ام اس زدم دلم برات تنگ شده 
امروز که بیدار شدم دم رفتن زنگ زدم گفت از دنده چپ بلند شده و الان من هر حرفی بزنم یعنی نق زدم 
داشت میرفت خونه خاله اش و دیروز هم خونه خالش بود و تولد پسر خاله اش و نگفت چند ساله اش بوده 
اصلا نذاشت حرف بزنم 
جدیدن احساس میکنم تا من زنگ میزنم میخواد منو از سر باز کنه رغبتی به زنگ زدن ندارم با اینکه دلتنگ میشم 
امروز هم نپرسیدم چرا زنگ نزدی فقط گفتم دیروز کجا بودی 
روز به روز داره دورتر میشه من که میمردم اگه یه روز باهاش حرف نمیزدم اینروزا هی خودم طفره میرم از زنگ زدن گاهی فکر میکنم اصلن زنگ بزنم چی بگم 
وقتی فکر میکنم که اون علاقه ای به حرف زدن با من نشون نمیده و نمیخواد 
خو من چرا خودمو تحمیل کنم این بیشتر از اندازه منه شاید مغرورم و به اندازه کافی اون از خودم برام مهمتر نیست نمیدونم تنها چیزی که برام پر رنگه اینکه کششی و خواستنی از طرف اون نمیبینم 
به قول یه دوستی چطور باید بگه تو رو نمیخواد که بفهمی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر