دوشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۲

اینجا به شدت نا امنه

صبح با خواب آلودگی تمام بیدار شدم و فقط به این فکر میکردم میم بیاد و با هم سه تایی بریم خونه 
مامانم بسته هارو زد زیر بغلش و رفت پایین در رو نبست گیج و ویج بلند شدم از جام که صدای دادزدن مامانم رو شنیدم نفهمیدم چی میگفت فقط متوجه وضع غیر عادی شدم داشتم همون طور با لباس خواب دنبال کلید میگشتم که پیداش نمیکردم که برم کمک مامانم نگران بودم 
و ترسیده میم رو بیدار کردم و فرستادمش پایین 
همه وجودم پر شده بود از اینکه نکنه بلایی سر مامان اومده باشه پایین هم نمیتونستم برم چون همچنان کلید رو پیدا نمیکردم و فکر میکردم اگه برم پایین کلید هم نباشه پشت در میمونیم 

بعله از اون سه شنبه کذایی چشمم ترسیده اصن واسه همین شنبه تمایلی به رفتن نداشتم 
ولی اجازه نمیدم این اتفاق منو از هدف دور کنه 
بلاخره میم اومد بالا و گفت مامان یه نفر رو تو ماشین دیده و یارو دزد بوده و مامان داد زده و یارو فرار کرده 

اینجا به شدت نا امنه 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر