پنجشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۰

بی خوابی

از دیروز صبخ که ساعت هشت بیدار شدم تا الان نخوابیدم پلک نزدم از خواب فرار کردم 
و تمام دیروز عصر و دیشب و امروز صبح رو گاه به گاه گریه کردم بغض دارم 
اومدم سر کارم چشمام باد کرده و سرخه همکارام فکر میکنن سرماخوردم و اینجوری بهتره حالم از اونی که فکر میکنی نزار تره کاملا بی حالم 
در عرض چند دقیه 3 تا کلمه رو اشتباه گفتم 
بجای صحافی گفتم صرافی
اسم یه همکارمو کاملا غلط گفتم 
میوام برم خونه 
کمرم هم داره میکشدم یه درد سراسری  که یک احظه قطع نمیشه صندلیم رو عوض کردم بی فایده است 
کتابه امروز ساعت 7.30 صبح تموم شد هر چند لازم داره که فصل آخر بازخوانی بشه چون فشرده و سر سری خوندمش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر