یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۰

پس رفت از عرش به فرش اومدم قهوه اسپرسو چای زعفرانی

رفتم سر این کار جدید نمیتونم بگم بد بود امروز آزمایشی بود اگه قطعی بشه فردا عصر زنگ میزنن
محیطش بد نبود آدم هاشم خوب بودن اما
میدونی الان دردم یه چیز دیگه است 
اینجا محیطش کلاسش زمین تا آسمون با قبلی فرق داره اون کجا و این کجا 
بغض کردم هیچ کسی هم نیست بتونم حرف بزنم مامانم هم که همش بی خودی میگه و این چیزا رو نمیشه براش توضیح داد 
داغونم احساس میکنم پس رفت کردم حالم از خودم و این زندگی بهم میخور می خوام برگردم همون جا با اون آدم ها به اون محیط 
زنگ زدم بهش سر کار بود من بغض دارم دارم گریه میکنم میخواستم ببینمش سکم حرف بزنم نشد 
به کی بگم که دردمو بفهمه بگم که درکم کنه فقط اون بلده 
خدایا یه معجزه کن 
من اگه پول نیاز نداشتم عمرا تن به این خفت میدادم 
واسه خودم خانمی بودم دم خورم توی روز دو تا بچه پولدار بودن و حرف از تنیس و ایفون و شنا و نیاوران و جردن ومسافرت دبی و اروپا و لکسوز و سانتافه و آخرین مدل های بنز و ب ام دبلیو بود 
مدیرم فوکل کراوات زده بود و براش میزان کف قهوه اسپرسو مهم بود و فقط من وارد بودم چطور درستش کنم 
مراجعینمون تا چند ساعت بوی عطرشون توی شرکت میموند 
جشن میگرفتیم شیشلیک از شاندیز جردن سفارش میدادیم تولد توی کنزو و اسفندیار و تاج محل میگرفتیم 
در مورد تراش جواهر و الماس و یاقوت بحث میکردیم 

اینجا 
....................

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر