یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۰

عروسی مسخ شدگان

بلاخره اینم تموم شد و خِلاص
رفتن سر خونه زندگیشون
نمی خوام دیگه بهش فکر کنم
دیشب
خیلی زود رسیدیم همراه خانواده عروس و اونها تازه داشتن لباس عوض میکردن
ما که آماده و لباس پوشیده رسیدیم

بسیار خرسند شدیم که از اول جفت پسرها نشستیم و کلی شوخی و خنده و ...
اولین سری خواهر جان پیست رو افتتاح کردن و بسی مایه سر بلندی ما شدن
نشون به اون نشون که از ساعت 6 بعد ازظهر لغایت 10 شب یک نفس رقصیدیم و
اون وسط بودیم 4 تایی انواع مدل ها و آهنگ ها که به حق دست مستر دی جی
درد نکنه عالی بود دیگه 10 به بعد ما یکم پامون درد گرفت و بچه ها یکم
زیادی سر پا بودن و اینها یکی در میون آهنگ ها رو رقصیدیم

ساعت 11 هم شام و دوباره رقص تا 1.30 و بعدش ماشین بازی توی اتوبان و جیغ
و کِل و بوق تا دم خونشون و زابه راه کردن همساده ها
تازشم اومدیم خونه یه فصل مفصل غیبت دوتایی

به حد مرگ رقصیدم و بهمون خوش گذشت انصافا سنگ تموم بود و جای هیچ ایرادی نداشت

فقط دوباره این سرماخوردگی من عود کرد تازه یکم بهتر شده بودم

*دلم برای تنها موندن این بچه میسوزه چطور میشه که یه مرد مسخ میشه و حتی
برادر خودشم بازی نمیده و میچسبه به یه سری تازه از راه رسیده اونم بعد
30 سال برادری تازه دیدم انتظار ما چه بی مورد بوده وقتی داداش خودشم
براش غریبه است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر