شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۸

لبخند زدم

اون تحسینی که می خواستم توی نگاه تک تک آدم هایی که از کنارمون رد میشدن بود جز تو
من تحسین اون ها رو نمی خواستم من اون نگاه رو توی چشمای تو می خواستم میخواستم خودمو توی چشم تو ببینم اما تنها چیزی که دیدم این بود که دست و پاتو گم کرده بودی احساس راحتی کنارم نداشتی ازم فاصله میگرفتی

من از نگاه تو او روز چطور بودم چرا نتونستی تحسینم کنی بهم آرامش بدی نشون بدی که از کنار من بود لذت میبری و داره بهت خوش میگذره

چرا نمی تونی ؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم گرفته بود می خواستم باهات حرف بزنم اما تو بازم جا زدی و خودتو قایم کردی

پیغام دادی مریض شدی آخه بچه پرو تو چطور در عرض چند ساعت چنان سرما خوردی و حالت بد شد که نمیتونستی بیای ؟؟؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر