جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸

حوصله ات رو ندارم

خسته ام خسته
از این دست و پا زدن بی خودی حالم بهم میخوره چند روزه دارم فکر میکنم میبینم هیچ هدفی توی زندگیم ندارم پوچ شدم
تنها هدفم گذروندن روز هاست اما اینکه به کجا میخوام برسم نمیدونم
در طول روز هیچ کار خاصی انجام نمیدم اما وقت هم نمی کنم اون کاری رو که باید انجامش بدم فرصت زیادی هم برام نمونده

هی از این شاخه به اون شاخه میپرم
حتی حوصله بیرون رفتن از خونه رو هم ندارم برم تا سر خیابون قدم بزنم

همش فکر میکنم اگر یه آدمی توی زندگیم بود که دوستم داشت و دوستش داشتم شاید یه انگیزه واسه زندگی پیدا میکردم


اه یه دقیقه نمیزارن آدم توی حال خودش باشه

کاشکی یه دکمه ای بود میزدی اطرافیان آدم دهنشون رو میبستن حرف های چرندشون رو نمیشنیدی

به همه چی کار داره سگ پدر آخه به تو چه این چیزا مثلا میخوای بدونی که چه غلطی بکنی ؟


یه جای سوت و کور میخوام که فقط صدای نفس کشیدن خودم توش باشه تنهای تنها باشم

حوصله ندارم کسی باهام حرف بزنه یا با کسی حرف بزنم و توضیح بدم چرا نمی فهمن میخوام خودم و خودم باشم ولم کنن

عشق و حالش مال بقیه است اعصاب خرد شدننش مال من

واسه هر چیز کوچیکی یک ساعت حرف مفت میزنه فکر میکنه حرف نزنه میگیم لاله

آرزو به دلم موند یه کاری میکنی پشتش این حرفی نزنه آب هم بخوری این درموردش حرف داره که بزنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر