یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۰

یک سال قبل تو همه دنیای من بودی این روزها

پارسال همین موقع ها بود درگیر و دار گرفتن پاسپورت و گروه شرکت و رفتن دبی بودم 
یه روز عصر حقوق که گرفتم با هم رفتیم منوچهری روزه بودی غر زدی که دعا میکنی زود یکی چشمم رو بگیره بخریم بریم سومین مغازه بود که خرید کردیم چونه زدی و برام تخفیف گرفتی 
اومدیم سوار مترو شدیم به ایستگاه جدایی رسیدیم گفتی دیگه برم ازت خواستم بیای با هم بریم و افطار بخوریم 
گفتی نه اگه باهات بیام باید تمام مسیر چمدون رو بیارم و سنگینه و خسته ای و تشنه .قول دادم خودم بیارم و نزارم تو دست بزنی و تو فقط باهام بیای بریم افطار 
قبول کردی و اومدی بعدش هی اصرار کردی که تو بیاریش نذاشتم و تا ایستگاه خونه خودم آوردم بعد تو نشستی توی مترو من رفتم چمدون رو گذاشتم خونه و بدو برگشتم اصن یادم نمیاد چطور رفتم و برگشتم موقع برگشت میدونستم تشنه ای رفتم برات از مغازه سن ایچ بگیرم تو منو دیده بودی که از خیابون رد شدم اومدی و غر زدی که تورو تشنه و گشنه گذاشتم و اومدم خرید وقتی سن ایچ هارو دیدی خندیدی و همه حرفاتو پس گرفتی 
بعدش رفتیم افطار یادم نیست چی خوردیم ساندویچ پیتزا دل و جگر یادم نیست ولی میدونم بهمون خوش گذشت و تا 10 و 11 بیرون بودیم بعد منو آوردی رسوندی خونه و بوستو دادی و رفتی 

رفتم دبی با اون همه زرق و برق و بچه های شلوغ و هتل 5 ستاره و استخر و خرید ... انگار یه تیکه از وجودم و جا گذاشته بودم هر جا میرفتم هر جا بودم دلتنگت بودم دلم میخواست تو هم اونجا باشی 
بهت زنگ میزدم تو زنگ میزدی اس ام اس   هر جا میرفتم تورو تصور میکردم که کنارمی 
یادت میاد اون موقع زیاد پول نداشتم وو بیشترش رو دادم واسه خرید چمدون بچه ها کلی خرید میکردن و منم دلم میخواست خرید کنم اما پول نداشتم نمیتونستم 
با آخرین پولم برای تو و بابام شکلات خریدم حتی یک درهم بیشتر نداشتم چقدر دلم میخواست برات یه سوغاتی درست حسابی بگیرم 
 رسیدم فرودگاه دم هواپیما تا گوشیمو روشن کردم اول از همه به تو زنگ زدم باهات حرف زدم شرایط جوری نبود بتونیم ببینیم همو فرداش دیدمت 
چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده چقدر هواتو کردم 
هر جا میرم دل دل میکنم تو یک دفعه پیدات بشه 
دیروز توی مترو نشسته بودم یه آقایی سوار شد اصلا صورتشو ندیدم داشت با موبایل حرف میزد یه حس قوی میگفت تویی از سر تا پا نگاهش کردم دنبال تو گشتم کفشش نحوه گذاشتن کیفش روی پاش ایستادنش دست هاش تو بودی خود خود تو بودی 
تا لحظه آخر هم صورتشو ندیدم 
اگر تو بودی من چیکار میکردم من چیکار باید میکردم ؟
اگر یه روز ببینمت باید چیکار کنم ؟
میشه بپرم بغلت کنم محکم بغلت کنم ببوسمت این یه بارو اجازه دارم این یه بارو اجازه دارم هر جای دنیا که ببینمت اونطور که دوست دارم برای چند دقیقه مال من باشی 
این چند روز همش گریه دارم 
 روز اولی که دیدمت ، دلتنگتم 

دلتنگم بریم افطار 
روز اول رو تا حالا برای کسی تعریف نکرده بودم  چطور دیدمت 

دلتنگتم  مبارزه سختیه با خودم و تنها نتیج اش گریه های گاه و بیگاه و بهونه تو رو گرفتن 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر