شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۰

به نفع من یا به نفع تو

یه صفحه نوشته بودم پرید
شب ها ساعت دوازده به بعد باهاش حرف میزدم
شب ها که همه میخوابن و سر و صدایی نیست همه جا ساکت و آرومه و میشه نفس هارو شمرد
همه درد هات همه شکست هات همه رنج هات همه غصه هات همه گریه هات میاد
سراغت و آوار میشه رو سرت
آره این موقع باهاش حرف میزدم کلی سرمون گرم بود اونقد حرف میزدیم که
خوابم بگیره و چشمام گرم بشن و سریع شب بخیر میگفتم و میخوابیدم با خیال
راحت(معمولا شاکی میشد که چرا یکدفعه میگم شب بخیر بدون هشدار )آخه اگه
نمیخوابیدم خوابم میپرید روز از نو روزی از نو
میدونی دل به دلش ندادم اون عجول بود و من دِلِی دلِی کنان میرفتم اینبار
اون سعی کرد همه سعیشو کرد جلوی سقوطم رو توی اون وضعیت گند گرفت سقوط
نکردم یعنی با توجه به عمق فاجعه سقوط نکردم و سر پا ایستادم
دیدگاهمون با هم فرق داشت چه میدونم ایدئولوژیمون نگاهمون هر چی بود فرق
داشت و من خواستم خودشو با من تطبیق بده سعیشو کرد ولی نشد آخه تفاوت
زیاد بود و هست
پایه بود کارایی که کرد جاهایی که باهام اومد دوست پسر عزیز کرده سابقم
نیومد نکرد
هر دو سر خوش بودیم هر دو تنهای تنها بودیم هر دو سخت نگیر و هردو بی خیال
نشد یه جاهایی نشد نتونست با اعتقاداتش منطبق نبودم نیستم
اون توی یه شرایط دیگه بار اومده من یه شرایط دیگه
نشد چون اون احساس میکرد بازیچه من شده که نشده بود بازیچه نبود اما مرکز
ثقل زندگیم هم نبود
یه مدت میخوام هیچ کس مرکز ثقلم نباشه توی زندگیم باشه اما مرکزش نه
با دوست سابفم (چقدر از این کلمه بدم میاد ) قرار نبود برای همیشه بمونم
اما دلم میهواست اگه یه روزی شد یه خونه داشتم بیاد و هم خونه ام بشه (به
طرز مسخره ای هر دو فکر میکردیم میشه )
این یکی نه نخواستم نخواستم مثل اون باشه به دلایل خودم
نمیشه به عقب برگشت
گاهی دلم براش تنگ میشه جای نبودنش معلومه
بهش فکر میکنم به روزهای کوتاهی که با هم داشتیم به اولین بار که دیدمش و
ته دلم خواستم دوستم باشه ودوستم بود
دیدگاهمون نسبت به دوستی با هم فرق داشت
من باید آزاد باشم باید بسنجم من باید انتخاب کنم
زمانم کوتاهه ذهنم مخشوشه اطمینانم کمه
من .....
نتونستم همه حرفامو بگم
اینترنتم که بازیش گرفته و هی میپره رشته افکارم از دست میره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر