سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۰

هر شب يکي مياد به خوابم يکي که عزيز بود يه زماني

خوابم بهم ريخته شب ها هر پنج دقيقه ده دقيقه يه بار بيدار ميشم و تمام مدت خواب ميبينم خواب همه آدم هايي که يه روز دوستشون داشتم هر شب يکيشون مياد به خوابم کارهايي ميکنن و حرف هايي ميزنن که تو بيداري فرض محاله
کلافه ام سرم درد ميکنه فقط دلم خواب بدون خواب ديدن ميخواد يه خواب عميق
ديشب انقدر خسته و داغون بودم که حد نداشت اما نميشد خوابم ببره کلافم کرده داشتم تصميم ميگرفتم برم يه قرص خواب بردارم بيهوش بشم تا صبح اصلا صبح هم بيدار نشم
اين ديگه چه بلايي بود به جونم افتاد ديگه خواب هم بهم حروم شده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر